عاشقانه های حلال C᭄
#پروژه_متغیره_شماره_28 #مهر_حسینی_2 سلام علیکم سال قبل با توکل بخدا و توسل به حضرت رقیه س توانستی
پیشنهاد عضویت👌☺️
مطمئن و قابل اعتماد!
بسم الله مؤمن✋🏻
▪️🍃
#همسفرانه
ڪاش باشد ڪفنم
پیرهن مشڪے من ••|👕
روسپید است
از این رنـگ ،
عزادارِ حسین...••|✋
#حالمنباپیرهنمشڪےخوشاست
🍃▪️ @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_پـنـجـاه_و_هـشـتم « دوران جهاد » [دستنوشته های شهید و خاطرات دوستان]
🍃🎀
#عشقینه
#عارفانه💚
#قسمت_پـنـجـاه_و_نـهـم
"خبرشهادت"
راوی:مادر شهید
سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود.
به جز یکی دوتا نامه،
دیگر از او خبر نداشتیم.نگران احمد بودم...
به بچه ها گفتم :
خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم.
یک روز دیدم رادیو مارش
عملیات پخش می کند.
نگرانی من بیشترشد.ضربان قلب من شدیدتر شده بود...
مردم از خبر شروع عملیات خوشحال بودند اما واقعا هیچ کس نمی تواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی خبر است را درک کند.
همه می دانستند احمـد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود.
خیلی اورا دوست داشتم...
حالا این بی خبری
خیلی من را نگران کرده بود.
مرتب دعا می خواندم و به یاد احمد بودم.
تا اینکه یک شب درعالم خواب دیدم
کبوتری سفید روی شانه ی من نشست.
بعد کبوتر دیگری درکنار او قرار گرفت و هردو به سوی آسمان پرکشیدند...
حیرت زده از خواب پریدم،نکند که این دومین پرنده؛
نشان از دومین شهید خانواده ی ماست؟!
اما نه ان شاءالله احمد سالم برمیگردد...
دوباره خوابیدم.این بار چیز،عجیب تری دیدم.
این بار مطمئـن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید...در عالم رویا مشاهده کردم که
ملائکـه ی خدا به زمین آمده بودند!!
هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می شد در میان دستان ملائکـه است.
آن ها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند.
بعد هم همه ملائک به همراه احمد به آسمان ها رفتند...
روز بعد چندنفر از همسایه ها به خانه ی ما آمدند و سراغ حسیـن آقا را می گرفتند!!
گویا شنیده بودند که شهیــد محلاتی شهیــد شده و فکر می کردند حسین آقا همراه ایشان بوده...
من می گفتم حسیـن آقا در خانه است من ناراحت احمد علی هستم...
آن روز مادر شهـید جمال محمدشاهی را دیدم.
این مادر گرامـی را از سال ها قبل درهمـین محله می شناختم.
ایشان سراغ احمد علی را گرفت.گفتم :
بی خبرم..
نمی دانم کجاست.
سیـده خانم مادر شهیدجمال،هم رویای عجیبی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد.
ایشان گفت:
در عالم خواب به نماز جمعه ی تهران رفته بودیم .
آن قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت...
بعد اعلام کردند که امام زمان(عج)
تشریف آوردند و می خواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند!!
من به سختی جلو رفتم .
وقتی خواستند نام شهـید را بگویند خوب دقت کردم .
از بلند گو اعلام کردند:
" شهیـد احمد علـی نیـری"
خلاصه همان روز بود که دیدم رفت و آمد در اطراف خانه ی ما زیاد شده.
پسرم مرتب می آمد و می رفت...
ظهر بود که از اخبار شنیدیم هواپیمای حامل شهیـد محلاتی مورد هدف قرار گرفته و ایشان به شهادت رسیدند.
و بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت
"احمد علی" را اعلام کردند.
مراسم تشیع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق شناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرموندند خیلی عجیب بود...
بعد از اینکه حضرت آقا این حرف ها را زدند دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند...
عجیب اینکـه پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت.
اما هیـچ گاه از او مکروه ندیدم؛چه رسد به گناه...
احمد رفت،اما می دانستم که اهل این دنیا نبود او در این جهـان ماندنی نبود.
او هر لحظه آماده ی رفتن بود.خدا هم او را در جوانی به نزد خود برد...
بعد از احمد تمام آنچه از او مانده بود را جمع کردیم .
چندین جلد کتاب بود که همه را به حوزه ی قم تحویل دادیم...
یکی از علما می گفت:
این کتاب ها برای چه کسی بوده؟
این ها حتی برای طلبه ها سنگین است!
#ادامــہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمبنعشرعاحــــراماست☺️
#تایپڪتابهادرمجازےباڪسباجازه
#ازانتشاراتومولفبلامانعاست
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🎀
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_پـنـجـاه_و_نـهـم "خبرشهادت" راوی:مادر شهید سه ماه بود که احمد به جبه
🍃🎀
#عشقینه
#عارفانه💚
#قسمت_شـصـتـم
«بوی خوش»
[حاج مرتضی نیری]
نوروز ۱۳۶۵ از راه رسید.
مراسم چهلم احمد آقا نزدیک بود.
برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر
عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا علیهاالسلام شدیم.
سنگ قبر و تابلوی آلمینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم.
بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به قطعه ۲۴ رفتیم.
کسی در بهشت زهرا علیهاالسلام نبود
نم نم باران هم آغاز شده بود.
باخودم گفتم :
کاش یکی دونفر دیگه هم برای کمک می آوردیم.
همان موقع یک جوان،که شال سبز به گردن انداخته بود،جلو آمد و سلام کرد!
بعد گفت :
اجازه می دید من هم کمک کنم؟
ما هم خوشحال شدیم و گفتیم :
بفرمایید
من همینطور که مشغول کار بودم خاطراتی که با احمد اقا داشتم را مرور میکردم.
من پسرعمو و داماد خانواده ی آنها بودم که از زمان کودکی هم با هم بودیم.
هر بار که به روستای آینه ورزان می رفتیم شب و روز باهم بودیم.
با خودم گفتم :
احمد چهل روز پیش شهیدشده.
مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود؟!
دوباره سرم را داخل قبر کردم.
گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند.
سنگ را سرجایش قرار دادیم.
تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم.
وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم.
من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است.
باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم.
اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد،بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود.
با خودم گفتم :
احمد چهل روز پیش شهیدشده.
مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود؟!
دوباره سرم را داخل قبر کردم.
گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند.
سنگ را سرجایش قرار دادیم.
تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم.
وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم.
من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است.
باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم.
اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد،بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود.
#ادامــہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمبنعشرعاحــــراماست☺️
#تایپڪتابهادرمجازےباڪسباجازه
#ازانتشاراتومولفبلامانعاست
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🎀
[• #ویتامینه ღ •]
🍃🏴
فڪر
ڪردن به
نڪات مثبت
همسر و موهبتهاے
زندگے مشترڪتان باعث
میشود روح تازهاے به رابطه تان
دمیده شود. همين الان از همسرتان
به خاطر خوبےهایش تشڪر ڪنید....
🍃🏴
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•]
🍃🏴
ڪسے را براے زندگیتان انتخاب ڪنید
ڪه قلـب بزرگے داشته باشه
تا مجبور نشید به خاطر اینڪه وارد قلب
طرف مقابلتان شوید، خودتان را
ڪوچڪ ڪنید...
اما یادتان باشد، خودتان هم باید
بزرگ باشید...
🍃🏴
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
#ریحانه
🔻|°• تو اسرائیل زنان یهودی به این نتیجه رسیدن که ازدواج کار بیهوده ای هست و دارن سعی میکنن که زنان مسلمان رو هم از ازدواج منصرف کنند و چون فکر میکنند قوم برتر هستند باید همه طبق معیارهای اونها زندگی کنند،
حالا چرا میگن ازدواج بده⁉️
جوابشو من بهت میگم👇
😓|•° چون تو قوم یهود اینطور بوده که مرد اجازه داشت هر اندازه که داراییش به اون اجازه میده، زن اختیار کنه یا از بازار، کنیز و همخوابه خریداری بکنه.
😯|°• 1⃣هر چند بیرون کردن زن که در حکم طلاق بود، برای مرد خیلی ساده صورت میگرفت❌
2⃣جدایی زن از مرد فقط در صورتی امکان داشت که مرد به اون رضایت بده.
📔|•° 3⃣در تورات، زنی که از طرف مردی رها شده با زن فاحشه همپایه هست و دینداران یهودی از ازدواج با همچین زنانی برحذر داشته شدن.
منم جای اونا بودم دور ازدواج و خط میکشیدم😏
🌺|°• ولی اسلام انقدر به زن ارزش داد که برخلاف این احکام مسخره یهودی.
✋|•° مرد حق نداره هراندازه که خواست زن بگیره بلکه محدودیت داره اونم با شرط عدالت.
🔰|°• جداشدن زن و مرد از هم تنها در صورتی نیست که فقط مرد به اون رضایت بده، بلکه با شرایطی زن هم میتونه درخواست طلاق بده.
🌻|•° در اسلام زنی که از مردی جدا شده سرزنش نمیشه و هم پایه زن فاحشه نیست بلکه باید کرامتش مثل قبل حفظ بشه و میتونه دوباره ازدواج کنه.
📚منابع:
1⃣ لاویان ۱۷
2⃣ اعداد ۵:۱۱-۳۰
3⃣ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ تثنیه
4⃣ https://fa.m.wikipedia.org/wiki/زن_در_یهودیت
#جایگــاه_زن_در_دین_یهــود❗️
•[🏴]• @Asheghaneh_halal