[• #ویتامینه ღ •]
تصور ڪنید شوهرتان مشغول
انجام ڪارے مانند تعمیر یڪ وسیله
برقے میباشد، در حین ڪار، شما
دائماً به وسیله در حال تعمیر نزدیڪ
شده و آن را بررسے میڪنید،
نظر میدهید و مداخله میڪنید...
در ذهن خانم تمام این ڪارها لطف است
اما "مرد" تمام این ڪارها رو "توهین"
تلقے میڪند و احتمال دارد عڪسالعمل
ناخوشایندے نشان دهد...
وقتے شوهرتان در حال انجام ڪارے
است در ڪارش تجسس نڪنید و تا
به صورت مستقیم ڪمڪ نخواسته به
او ڪمڪ نڪنید...
#اگرڪمڪخواستبسمالله☺️
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•]
..|🗣دیڪسون میگوید:
بعد از ازدواج و تشڪیل خانواده نباید
طورے رفتار ڪنید ڪه همانند مجردها
به نظر برسید.
بلڪه باید رفتارے از خود نشان دهید
ڪه به چشم بقیه یڪ فرد متاهل
خوشبخت دیده شوید، البته هیچ
تظاهرے در رفتارتان نباشد.
باید بدانید متاهلے ڪه همانند مجردها
رفتار میڪند، با عواقب بدے در زندگے
زناشویے مواجه خواهد شد.
ڪار درستے نیست ڪه همانند افراد
مجرد رفتار ڪنید و هر زمان خواستید
به اخلاق و رفتار متاهلے روے بیاورید...
#ازالانیادتــونباشه😉
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃📝 #عشقینه #مسافر_عاشق💚 #قسمت_سی_و_نهم پـرده هارا کنار میزنـم نــور آفتــاب به چشمانت میخورد...از
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_چهل
بعـد از صـبحانہ از پشـت میز بلنـد میشوے و وسایل را باهم جـمع میکنیـم استـکان ها را آب میـکشے و من هم بقیہ ی وسایل روے میز را برمیدارم
وقتے کارت تمـام شد دسـتت را خشـک میکنے و بہ سمـت اتاق خواب میروے تا براے رفتن بہ محـل کارت آماده شوے
جـلو مے روم و زودتر از تو لباس نظامے اتو کشیده ات را از روے جا لباسی بر میدارم و بہ سینہ ات مے چسبانم
بہ چهره ام نگـاه میکنے طورے کہ انگـار منتظر حرفے هستے از جانب من!
با لبـخند میگویم : با لباس ارتشے محشرترے ارباب من!
جـوابم را با لبخند میدهے و پیراهنت را از دستم میگیرے
همانطـور کہ در حال پوشیدن لباست بودے ناگهان چشمم بہ تقـویم دیوار میخورد...
قلبم تیر میکـشد...اما از ترس اینکہ تو متوجہ شوے خودم را بہ بی تفاوتے میزنم
فـقط سہ روز مانده...!
از اتاقمـان بیرون مے آیم و پوتین هایت را از روے جا کفشے بر میدارم مقابل پاهایـم میگذارم و مشغول واکس زدنشان میشوم
چند دقیقہ بعد از آماده شدنت بہ سمـت در میروے و تا مرا با این حالت میبینی خم میـشوے و دستت را مانع ادامہ کارم میکنے و با اخم میگویی : قرارمون این نبودا...
_فقـط خـواستم کمکت کنم سریعتر آماده شے...!
_نمیخواد اینجورےشرمنده ام میکنے
_چشم هرچی شما بگے
شـت واکس را از دستم میگیرے و باقے کفشت راهم تمیز میکنے
پوتینت را میپوشے و از جایـت بلند میشوے
با حــسرت لحظہ لحظہ بودنت را تبدیل بہ نگاه میکـنم و بہ حرکاتت زل میزنم
رویت را بہ سمـتم میکنے
با خنـده میگویی : خـب بانو...رخصت میدے؟
_برو عزیزم مراقـب خودت باش!
_یاعلی
* * * * * *
بعد از رفتنت بہ سمت اتاقم میروم و از قفسہ کتاب ها دفترچہ ے خاطراتم را بیرون مے آورم و مے نویسم:
#اے_کہ_مـرا_خواندهاے
#راه_نـــشانمــ_بده...
چــقدر زود میگذرد انگار همین دیروز بود کہ راهے مشهدالرضا بودیم
آرے زود گذشت همیشہ با تو بودن خاطره هایـم را جورے میسازد کہ زود میگذرد!
از آن پانزده روز دوازده رو بہ اندازه ے دوازده ثانیہ گذشت...
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃📝
عاشقانه های حلال C᭄
🍃📝 #عشقینه #مسافر_عاشق💚 #قسمت_چهل بعـد از صـبحانہ از پشـت میز بلنـد میشوے و وسایل را باهم جـمع می
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_چهل_و_یک
دوازده ثانیہ...
دوازده خاطــره...
دوازده اتــفاق...
هر روزش یڪرنگ...
هر ثانیہ اش پر شده بود از نـفس هاے پاکت کہ مـرا مهمان با تو بودن کرده بود!
چہ زیبـا زندگے من در کنارت زینت بخشیـده شد...!
قلمم را روی کاغذ میگذارم و نوشتہ ام را مرور میکنـم...دستـم را زیر چانہ ام میگذارم و خـط بہ خـط را دور میزنم
وقتے از آخرین کلمہ هم میگذرم نفس عمیقے میکـشم
با حــرف پایانے ام دفـترچہ ام را میبندم و دوباره در قفسہ ام جایش میدهم
تابــستان۹۵
از پـشت پنجره بہ حیاط خانمان نگاه میکنم...آفتاب پر نور روے شاخہ هاے درخـت انار حیاطمان برق انداختہ است
آب باقے مانده ے توے حوضچہ ے آبی رنگ ڪنار باغچہ امان هم همـــراه شاخہ ها میدرخـشند...
آفتاب بہ همہ ے آنها روشنایی میبخـشد!عجـــب مخلوق بخــشنده اے...
بہ در سفیـد رنگ حیاطمان خـیره میشوم...هربار کہ از بیــن چارچوبـش میگذرے پشـت همین پنجره ها مدام منتـظر میمانم تا قفـل آهنے اش بچــرخد و تو از پشـت در دوباره وارد خانہ امان شوے!
انـتظار خنده داریســت مگر نہ؟!
البتہ دیگـر اسمـش را انتظار نمی گذارم
خـطابش میکنـم دیوانگے!جـنون!
بہ هـر حال کہ تو در این داستان اسـتاد بہ آتش کشیدن لیلی ات شده ای و من هم مجــنونے برای مجنون!
* * * * * *
_غــــذام ســـــوخت...!
مے خنــدے و در را میبندی و وارد اتاق میشـوی هراسان بہ سمـت آشپزخانه میروم و قرمہ سبـزے سوختہ ام را از روے اجاق گاز بر میدارم...
آنقـــدر با عجلہ کہ حتے فراموش میکنم دسـتمالے براے برداشتن دیگ بردارم دســتم میسوزد و دیگ از دستم بہ زمین مے افــتد
و تمــام خورشت سبزے ام روے سرامیک هاے آشپـزخانه پخـش میشود
با صداے جیغ و افتادن غـذا بہ سمت آشـپزخانہ می آیی و میگویی : چیشده؟؟؟؟
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃📝
عاشقانه های حلال C᭄
🍃📝 #عشقینه #مسافر_عاشق💚 #قسمت_چهل_و_یک دوازده ثانیہ... دوازده خاطــره... دوازده اتــفاق... هر رو
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_چهل_و_دو
با هُل قاشقے بر میدارم و خـورشت را از زمین داخل دیگ میریزم
دسـتانم قرمز میشوند بہ سمتم میدوے و دسـتم را میگیرے و با نگرانے میپرسے : سـوختے؟
مشغول کارم میشوم قاشق بزرگے میگیرے و مقـدار باقی مانده از غذا را هم از روے زمین داخل ظرفی میریزی و میگویی : تو برو من تمیز میکنم
با اعتـراض میگویم : نـــــہ...من تمیز میکنم دیگہ چیہ...برو لباستو عوض کن خودم مرتبش میکنم
اخم میکنے و با جدیت میگویی : گفتم نمی خواد
_آخہ...تازه...از سرڪار...
_مــریم جان بلند شو برو خانومم برو
_عہ محــمد...کجـا برم؟
همانطور کہ مشغول پاڪ کردن زمین بودے پاسخ میدهے : برو آماده شو
بی پاسـخ با تعجـب بہ چهره ات نگاه می کنم
کلافہ میگویی : هنــوز نشستہ اے کہ...
از جایم بلند میشوم و مانتو و روسرے ام را میپوشم
چادرم را سرم میگذارم و دوباره بہ پیشت می آیم...
تمام آشپزخانہ را پاک کرده اے و روے سرامیک هارا دستمـال کشیدے
دسـتت را میشورے و بہ سمـت اتاقمان میروے
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃📝
#همسفرانه
بایـد ڪہ ڪسے
مثل |طــ♡ــو|🍃
لیلـے بشود باز...😌
تا نـقلِ جنــونـم👻
همہ جا، نـام بگـــیرد...|💜|
🍂|پاییز فصل عاشقانه های حلال
🍂| @asheghaneh_halal