eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
حس قشنگے دارد این چادر بہ سر کردنـ...😍 خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃
•[🌼🌴🌼]• [🌙دلتنگ حضوریم مه هر دو جهان را [🌑بی نور تو کوریم همه جا و مکان را [🌍با مقدم خود نما کرم بر همه عالم [🌟روشن بنما دل همه پیر و جوان را ...؟ @asheghaneh_halal •[🌼🌴🌼]•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
#موقتانه☺️ ڪرونا رو به چند دسته تقسیم میڪنند😉 #ایرانے #سعودے 😂😂😂😂😂 اگه مےخواید از به روزترین اتفاف
✍ شنیدین مسیح پولےنژاد راجع به حضرت آقا چےگفته!!😱😱😱😱😱 میگه حضرت آقا به خاطر .....😯😯😯😯 پستےڪه در این ڪانال 👆👆👆👆 غوغا ڪرد.🤐🤐🤐🤐 از اتفاقات به روز با این ڪانال جا نمونید.😲😲😲 بدووو جانمونے👇👇👇 •|😅|• Eitaa.com/Rasad_Nama از پنجره نگاه ما زندگے را بنگرید☺️👇 🎓 >| @Asheghaneh_halal
[• •] ✍🏻استفاده رهبر انقلاب از خودڪـ🖊ـار ایرانے «ڪیان» در هنگام انجام فرایند شرڪت در انتخابات امـسـ🗓ـال... ⇜خودڪار ڪیان ڪاملا ایرانے با تنوع در طرح و رنـگ👌😌 . . ماهم ـحرفے برا گفتن داریـم😉👇 °•√🇮🇷 @asheghaneh_halal
👑🍃 چنان من دوستت دارم که گاهی عشق می پرسد چنین احساس نامش چیست...؟! 🍃👑 @asheghaneh_halal
°🐝| |🐝° از حمام دَلامَده ام 🛁 حیلییم تمیز و مُلَتَبَم✨ اینگده که کُلُنا از اینهمه تمیزیه😍 بَندَ دِلس نمیات بیات تَلَفَم بلههه تمیز باسین تُلُنا نَجیرین🤓 ☺️ یڪ عدد جـوجـہ🐥 تـمـیز استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_سی_و_یک ولی سکوت کرد، سهیل گفت: اما چی؟ ... بگو ... نمیدونی؟ ..
💐•• 💚 به یاد آورد احساس کرد با این که چند ساعتی بیشتر نیست که ازش جدا شده اما دلش بی نهایت برای سها تنگ شده ... ضبط ماشین رو روشن کرد، تا شاید چیزی اون سکوت وحشتناک رو توی اون شب سیاه بشکنه: سه غم آمد به جانوم هر سه یکبار غریبی و اسیری و غم یار غریبی و اسیری چاره دیره غم یارو غم یارو غم یار ... هنوز آهنگ تموم نشده بود که سهیل ضبط رو خاموش کرد. فاطمه چیزی نگفت، سیبی پوست کند و به سمت سهیل گرفت، سهیل هم بدون حرف سیب رو گرفت و مشغول خوردن شد، فاطمه هم نگاهی به بچه ها که پشت ماشین بودند کرد، خواب خواب بودند، اون هم چشماش رو گذاشت روی هم و به خواب فرو رفت... +++ -فاطمه... پاشو، بچه هام بیدار کن... اینجا صبحانه میخوریم چشمهاش رو مالید، نور شدید آفتاب اذیتش میکرد، دور و برش رو نگاهی انداخت و با دیدن مسافر خونه قشنگی که توی دل یک جنگل زیبا بود انگار انرژی زیادی بهش منتقل شده بود و از دیدن اون همه زیبایی بی اختیار لبخند زد ،از ماشین پیاده شد و یک نفس عمیق کشید، چه هوای تمیزی ... کش و قوسی به بدنش داد و در عقب ماشین رو باز کرد: -وروجکای مامان پاشین ... ببینین خدا چی واسه شماها آفریده ... پاشین نقاشی خدا رو ببینین ... علی پاشو مامان علی و ریحانه با چشمهایی پف کرده از جاشون بلند شدن، فاطمه اول دست و پای علی و بعد ریحانه رو مالش داد و براشون شعر خوند: بیایید با هم بخوانیم، ترانه جوانی را ... عمر ما کوتاست، چون گل صحراست پس بیایید شادی کنیم... -زود باشین زیاد وقت نداریم، کامیون وسایل نباید زودتر از ما برسه. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_سی_و_دو به یاد آورد احساس کرد با این که چند ساعتی بیشتر نیست که
💐•• 💚 فاطمه آزرده نگاهی به سهیل انداخت، اما قیافه سهیل داد میزد که خیلی داغونه، برای همین ترجیح داد بعدا تلافی بدرفتاری دیشبش رو سرش خالی کنه و گفت: چشم قربان، شما امر بفرمایین، شما دستور بفرمایین، شما فرمان صادر کنین... -دستشویی اونجاست -بچه ها پاشین که بابا پنبه داره کم کم تپل میشه... بچه ها به سهیل نگاه کردند و خندیدند و از ماشین پیاده شدن، انگار اونهام با دیدن اون همه زیبایی به وجد اومده بودند و شاد به سمت دستشویی دویدند، فاطمه هم پشت سرشون حرکت کرد. سهیل که همچنان کنار ماشین ایستاده بود نگاهی به خانوادش انداخت... احساس میکرد چقدر این سه نفر رو دوست داره ... خوشحال بود از این که از اون شهر بیرون اومده، گرچه همه زندگیش رو از دست داده بود، خونه رو سپرده بود تا کامران براش بفروشه و خسارت مالی شرکت رو بده و ماشین خودش رو هم داده بود به کامران و ماشین اونو گرفته بود، و در واقع الان هیچ چیزی نداشت جز اون سه موجود دوست داشتنی ای که شاد لا به لای درختهای جنگل حرکت میکردند... لبخندی زد و دنبالشون حرکت کرد. +++ -بابا کی میرسیم؟ -زیاد نمونده بابا جون، شاید یک ساعت دیگه. ریحانه هم پرید جلو و گفت: یک ساعت دیگه یعنی چقدر دیگه؟ سهیل فکری کرد و گفت: یعنی وقتی که تا هزار بشماری ریحانه فکری کرد و رو به علی گفت: تو بلدی تا هزار بشماری؟ -آره بلدم، بیا بهت یاد بدم بعد هم مشغول حرف زدن و شمردن شدن ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 🌠/• بـرق ستــاره‌ای.. •| و 💚\• "شــب" بی نهـایتـے.. ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #حسین_منزوی/✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(666)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
[• 🌤•] 💜● صبح آمد، دفتر این زندگى را باز کن ○☔️ زیستن را با سلام تازه اى آغاز کن 💜● روز تازه، فکر تازه، راه تازه پیش گیر ○☔️ عاشقى را با کلام تازه اى آواز کن ❤️ 🙃 [•♡•] @asheghaneh_halal
🍃🌸 { 💌 } 💌 پاکے صحن‌هایتان برده مرا به آسمان هرڪه رسیده در حرم دیده نشانے از خدا . . 😎 ❣ الحمدلله که در پناه امام رضاییم😍👇 🍃❣@Asheghaneh_halal
#همسفرانه مَنــ😌 از تُــــو💗 راهِــپـ🛣 برگشتی ندارم ...🙈🙃 #مگه_یارم_انقدر_دلبــر_میشه😍😁 [💝:🍃] @Asheghaneh_halal