eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_شصت_ویکم ] سکوتی که بر مسجد حاکم شده بود بی
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] گاهی می خندیدم و گاهی نگرانی به جانم می نشست. عین مرغ سر کنده می آمدم و می رفتم و قرار نداشتم. بارها لیوان آب را پر کردم و یادم می آمد روزه ام و سردرگم با گلویی خشک خودم را روی مبل می انداختم. اگر حوریا را از دست می دادم، نمی دانم چه بر سر روحیه و یا حتی زندگی ام می آمد. از استرس مغازه هم نرفتم. نزدیک غروب بود که بیرون رفتم. هم برای پیاده روی و هم برای افطار و شام. گرسنه بودم اما از نگرانی میلی به چیزی نداشتم. در حین پیاده روی زن و مردی بسته های غذا را پخش می کردند و یک بسته هم به من دادند. گفتند نذری است و اگر روزه هستم روزه ام را با نذری آنها افطار کنم. نزدیک پارک بودم و از مسجد دور شده بودم و صدای اذان را نمی شنیدم. از سوپرمارکت کنار پارک که تلویزیونش روشن بود پرسیدم اذان داده یا نه. اذان داده بود. بطری آب معدنی را خریدم و روی یکی از صندلی های پارک نشستم و مشغول خوردن شدم. بعد از نماز به معبد همیشگی رفتم و نگاه منتظرم را به خانه ی حاج رسول دوختم. از عاقبت درخواستم هیچ تصوری نداشتم و حتی نمی توانستم برای خودم رویاپردازی کنم. اگر حاج رسول جواب منفی می داد یا حوریا مرا به همسری قبول نمی کرد نمی دانم آینده ام به کجا می کشید. تمام طول شب را نخوابیدم. حتی یادم رفت سحری بخورم. با صدای اذان صبح که از مسجد پخش شد و به عمق کوچه ها سرک کشید، متوجه شدم روزه ی روز دوم شروع شد. وضو گرفتم و نمازم را خواندم و روی کاناپه دراز کشیدم و خوابم برد. با صدای گوشی ام و سردرد بدی که داشتم از خواب پریدم. حاج رسول بود. با عجله جواب دادم. _ جانم حاجی... سلام. _ سلام آقا حسام. خوابی؟ _ بله حاج رسول. خواب موندم. تا نماز صبح خوابم نبرد. _ به نماز جماعت که نرسیدی. می تونی به ختم قرآن خودتو برسونی؟ به ساعت نگاه کردم. باورم نشد تا این ساعت خوابم برده باشد. خداحافظی کردم و تماس را قطع کردم و با عجله خودم را به مسجد رساندم. ختم قرآن شروع شده بود. آخرین ردیف نشسته بودم و نگاهم سمت محمدرضا کشیده شد که جای دیروز من، در کنار حاج رسول نشسته بود. بعد از مراسم به سمت حاج رسول رفتم و به اجبار با محمدرضا هم دست دادم و احوالپرسی کردم. محمدرضا خنده ای کرد و گفت: _ چه خوب شد اومدی آقا حسام. حالا که دوست حاج رسول هستید، امشب من می خوام به همراه خانواده م بریم خونه ی حاج رسول. اگه حاجی موافق باشن، می خوام شما هم باشی و ازت دعوت کنم افطار بیای خونه ی حاج رسول. به وضوح ناراحتی را در چهره ی حاج رسول دیدم. اما خویشتن داری کرد و گفت: _ حسام مختاره اما فکر می کنم خانواده تو معذب باشن. حسام رو ندیدن تا حالا... _ مشکلی نیست حاجی... آشنا میشن. میای آقا حسام؟ نمی دانستم چه بگویم. از طرفی نمی خواستم جلوی این پسر کم بیاورم و از طرف دیگر، رفتار حاج رسول مرا منع می کرد از قبول این دعوت که پر از ابهام بود. _ منتظرتم آقاحسام. رومو زمین ننداز. قبل از اذان مغرب خونه حاج رسول باشی حتما. بدون اینکه منتظر جواب من باشد گفت: _ حاجی اگه اجازه بدید من برم. کلی کار دارم. با اجازه. و من و حاج رسول را ترک کرد. صدای حوریا تمام روح و جسمم را منعطف کرد به سمت جهتی که حوریا ایستاده بود. با چند دختر هم سن و سال خود حرف می زد. شاد و پر طراوت و صمیمی با لبخندی زیبا... چیزی که متفاوت از سر به زیر انداخته و چهره ی خالی از احساس و نگاه محجوبش بود. انگار نگاهم زیادی طول کشیده بود که حاج رسول از کنارم گذشت و گفت: _ فعلا خداحافظ پسر خوب. خجالت زده و دسپاچه خداحافظی کردم و به سمت آپارتمانم سرازیر شدم [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 و بگوینـد که مهمان زِ خراسان داری! 📷ج.بهنـام ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش‌_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره 9⃣3⃣ قشنگی های آینده😬😍 . . چا
«💕» «🤩» . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره 0⃣4⃣ شیرینے زندگے مـن😌💙 . . چالش قشنگمون فراموش نشه☺️🎀 جایزه هم داره ها😉🎁 آی‌دی خـادم چالش 👇🏻 🆔 : @BanoyDameshgh «🏃🏻‍♀» 👇🏻 «💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
«🍼» « 👼🏻» . . بیه بنده تاراته بازم 🥋 حایا دُُیستہ ممیتونم بلن سم لدت بزنم😬 اما متونم آشدال بریزم تو تسه رگیبم 😝 🏷● ↓ اندڪے توجه و تمرڪز برای خودتون خوبه😁 ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ‌[ متن ] براي موفقيت فرزند‌تان👶🏻 در ورزش🏆 : 🍃 به جاي گفتن «تو ذاتا ورزشڪاري» بگوييد «تمرينات واقعا تو را بهتر ڪرده است» 🍃به‌جاي پرس‌‌و‌جوي اينکه آيا «برنده شدي» 🍃بپرسيد «آيا همه تلاشت را ڪردي؟» 🍃 استعداد ژنتيڪي رشد پيدا مي‌ڪند، مگر اينڪه طرز تفڪر شما به سمت موفقيت برود و رشد يابد.✌️ . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . ازش پرسیدم : «راز اینڪہ ۶۴ سال از ازدواجتون مےگذره چیه؟» خانومہ گفت : |🤭| اونجاهایے ڪہ دعوامون خیلے بالا مےگرفت |😡| تو اوج عصبانیت یه نفس عمیق مےکشید |😌| می گفت «حیف ڪہ دوستت دارم ...!» بعدم تموم میشد، همین:) 😉❤️ . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. 🍁'| |' .| . . 😍}• ‌ـچهره بنما دلبرا ـتا جان برافشانم😌 ـچو شمع🕯 /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1634» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🍁'|
∫°🍁.∫ ∫° .∫ . . چشم ڪه مےگشایے •|👀|• به تو لبخند مےزند زندگے •|☺️|• امروز خوشےهایتــ را شڪوفا ڪن•|😇🌸✨|• 🖐سلاااااااااااااااااااامـ صبحتون بعشقـ🌹🍃 . . ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍁.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ امام حـسـین «علیہ السلام»: 💞لَعَمْرُڪ اِنِّنے لَاُحِـبُّ دارا تَحُـلُّ بها سڪینةُ و الـربـابُ اُحـبِّهما وَ اَبْدُلُ جُلَّ حالی وَ لَیْسَ لِلاَئمی فیها عِتابُ💞 🍃«به جان تو سوگند! من خانه اے را دوست دارم ڪه سڪینه و رباب در آن باشـند. آنها را دوست دارم و تمامی دارایے ام را به پای آنها مے ریزم و هیچ ڪس نباید در این باره با من سـخنے بگـوید.»🍃 ✍ ـ انساب الاشراف، جـ۱ـ، صـ۱۹۵ـ . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . {🙃} مثل هر روز نشستم سر میزی که فقط {☕️} خستگی های منُ، چایُ،کسی هست که نیست 🐣💚 . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •<      > . . {💔} وقتۍ نبود، وقتۍ منطقہ بود و مدت‌ها مۍشد ڪہ من و بچہ‌ها نمۍدیدمش، دلم مۍگرفت. {🥀} توے خیابان زن‌ها و مــردها را مۍدیدم ڪہ دست در دست هم راه مۍروند، غصہ‌ام مۍشد. زن، شوهــر مۍخواهد بالاے ســرش باشد. {🤨} مۍگفتم: «تو اصلا مۍخواستۍ این ڪاره بشوۍ چرا آمدۍ مـرا گرفتۍ؟» مۍگفت: «پس ما بایــد بۍ زن مۍماندیم» {💞} مۍگفتم: «اگر سر تو نخواهــم نق بزنم پس باید سر چہ ڪسۍ بزنم؟» مۍگفت: «اشڪال ندارد ولۍ ڪاری نڪن اجــر زحمت‌هایت را ڪم ڪنۍ، اصلا پشت پــرده همہ این ڪارهاۍ من بودن توست ڪہ قــدم‌هایم را محڪم‌تر مۍڪند.» {💐} نمۍگذاشت اخــمم باقۍ بماند. ڪارۍ مۍڪرد ڪہ بخنــدم و آن وقت همہ مشڪلاتم تمــام مۍشد. 🌷شهید دفاع مقدس . . •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌>  Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
20.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•‌[ 🇮🇷 ]• کلیپ تولیدی از کانال عاشقانه‌های حلال✌️ کاری از مجموعه‌ی تشکیلات فانوس🇮🇷 🎙من یڪ فانوسے‌ام✌️ برایِ ایران برایِ‌تیم‌ملی‌فوتبال‌ایرانツ یک.. دو.. سه.. صدا میاد؟! من یک دهه نودی‌ ام😇 من یک دهه هشتادی ام😍 من یک دهه هفتادی ام✌️ 🌸ببینید و در انتشار سهیم باشید✋ ڪاری از: کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal Eitaa.com/Heiyat_Majazi Eitaa.com/Rasad_Nama
دوباره اجازه دادی اومدم_۲۰۲۲_۰۵_۱۱_۱۶_۴۷_۲۰_۷۰۰.mp3
6.95M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 بِدآنیـدکِہ‌شھـٰآدَت مَـرگ‌نیست؛رسآلت‌است..'! رَفتـن‌نیست؛جآودانِہ‌مـٰاندَن‌است..'! جآن‌دادن‌نیست؛بَلکِہ‌جآن‌یـافتن‌است..(:🖐🏿'! . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑