eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• غصه‌ام گرفته نگاهم نمی‌کنی؟💔 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_صدودهم چند لقمه ای خوردم و سفره را جمع کردم
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• برای بدرقه مادر تا دم در قدیمی حیاط رفتم. وقتی برگشتم احمد روی پله جلوی در آشپزخانه نشسته بود. از جا برخاست و گفت: بیا تا غذا گرمه نهارت رو بخور با فاصله کمی روبرویش ایستادم و گفتم: من تنهایی غذا بخورم شما نگام کنی؟ _نه من نگاهت نمی کنم میرم تو اتاق میشینم تا راحت باشی احمد به سمت اتاق رفت و من هم بر سر قابلمه های کوچک غذا رفتم. چند قاشق غذا خوردم و باقی را برای شام و افطار احمد کنار گذاشتم. بعد از ظهر مادر و خواهرانم زودتر آمدند تا کارهای پذیرایی مجلس را انجام بدهند. حمیده کمکم کرد لباس بپوشم و کمی صورتم را آراست و موهایم را مرتب کرد. بزرگان فامیل و تعدادی از دوستان و آشنایان آمدند و بعد از صرف عصرانه و دادن هدایا کم کم همه خداحافظی کردند و رفتند. خانباجی و مادر و خواهرانم هم نزدیک اذان بعد از تمیز و مرتب کردن خانه رفتند. لباسم را عوض نکردم، آرایشم را هم پاک نکردم. به مطبخ رفتم و غذا را گذاشتم گرم بشود و برای احمد چای تازه دم کردم. می دانستم بعد از نماز به خانه می آید. با صدای اذان قامت بستم و نماز خواندم. برای احمد در مهمانخانه سفره پهن کردم و در حیاط به انتظارش نشستم. با صدای چرخش کلید از جا برخاستم و به استقبال احمد رفتم. لبخند زیبایش زیر نور کم فانوس های حیاط برایم آرامش بخش، دلگرم کننده و لذت بخش بود. به او سلام کردم و خوشامد گفتم. احمد هم جوابم را با محبت تمام داد. گفتم: برات تو مهمانخانه سفره چیدم _دست شما درد نکنه خانم قشنگم. دستش را دور شانه ام انداخت و همراه هم به مهمانخانه رفتیم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ حال عجیبی داشتم. از خودم بدم می آمد. دوش حمام را که باز کردم صدای هق هق گریه ام در حمام پیچید. ریحانه قبلا گفته بود شاید بعد از این اتفاق از خودم بدم بیاید از خودم بدم نمی آمد از خودم منزجر شده بودم. ریحانه می گفت کم کم با این قضیه کنار می آیم. مادر می گفت باید برای شیرینی و گرم بودن زندگی ام در این قضیه مطیع محض باشم و برای مردَم رو ترش نکنم و رفتار زننده ای از خود بروز ندهم. بخشی از زندگی زناشویی این بود و باید آن را می پذیرفتم هر چند که به نظرم بسیار سخت بود. زیر دوش نشستم و زانوهایم را بغل کردم. هر چند این کار را دوست نداشتم اما این نیازی بود که خدا در وجود انسان گذاشته بود. خدا که نیاز به بدی و زشتی در انسان قرار نمی داد؟ این نیاز و این غریزه دارای حکمتی بود و این که با محبت و علاقه بین زن و شوهر انجام شود باعث انس و قوام زندگی می شد. مگر نه این که جهاد زن خوب شوهرداری کردن است؟ پس باید با این حس و حال بدی که الان داشتم مبارزه می کردم. نباید می گذاشتم این حس نفرت و انزجار باعث شود سرد برخورد کنم و احمد از من برنجد. احمد همیشه خوب و مهربان بود. خیلی ملاحظه ام را می کرد. باید به خاطر دل او با احساسات منفی و بد خود می جنگیدم. باید مایه آرامش و حال خوب او می شدم. من همسر او بودم و وظیفه داشتم برای رضایت او و حال خوبش تلاش کنم. از جا برخاستم و صورتم را لیف کشیدم و بعد از غسل از حمام بیرون آمدم. با حوله خودم را خشک کردم و مشغول لباس پوشیدن شدم که صدای احمد را از پشت در شنیدم: رقیه جان؟ خوبی؟ آهسته گفتم: آره خوبم. _نگرانت شدم. خیلی حموم کردنت طول کشید. چارقدم را روی سرم انداختم و در حمام را باز کردم. احمد با لیوانی شربت پشت در ایستاده بود. با دیدنم لب هایش به لبخند کش آمد و لیوان را به سمتم گرفت. او از دیدنم ذوق کرد و من خجالت کشیدم. سر به زیر لیوان را گرفتم، تشکر کردم و روی سنگ تخته گاهی حمام نشستم. احمد کنارم نشست و دستش را دور شانه ام حلقه کرد. از شدت خجالت و شاید انزجار ناخودآگاه تمام بدنم لرزید. احمد پرسید: خوبی گلم؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• سکوت کردم و جوابی ندادم. آهسته در گوشم پرسید: از من ناراحتی؟ اذیتت کردم؟ یاد نصیحت های مادر افتادم. به رویش لبخند کوتاهی زدم و دوباره به لیوان شربتم چشم دوختم و گفتم: نه. چرا ناراحت باشم؟ احمد گفت: چرا ناراحتی. حالت گرفته است. اون دختر سر زنده یک ساعت قبل نیستی. گفت دختر. پوزخندی بر لبم نقش بست. سر به زیر گفتم: دیگه خانم شدم احمد روی سرم را بوسید و مرا در آغوش کشید و گفت: تو واسه من همیشه همون دختر کوچولوی دردونه حاجی معصومی هستی. حالا راستش رو بگو از من ناراحتی؟ سرم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم: نه عزیزم از شما ناراحت نیستم. تو خیلی خوب و مهربونی. وقتی کنارمی دیگه غم و غصه و ناراحتی جایی نداره با تو فقط حال آدم می تونه خوب باشه. _پس چرا دمغی عروسکم؟ نگاه به صورتش دوختم و گفتم: یکم خسته و خواب آلودم احمد در حالی که دکمه های پیراهنش را باز می کرد گفت: شربتت رو بخور برو بخواب. با لبخند از کنارش برخاستم و به اتاق رفتم. لیوان خالی شربت را روی کنسول گذاشتم و روی تشک دراز کشیدم و چشم بستم. تازه چشم هایم گرم شده بود که احمد به اتاق آمد. چراغ گردسوز را خاموش کرد و کنارم دراز کشید و دستش را زیر گردنم قرار داد. سرم را روی بازویش گذاشتم. احمد چارقدم را از روی سرم برداشت و موهای مرطوبم را نوازش وارمرتب کرد و بوسید. _رقیه جان.... در تاریکی نگاه به صورتش دوختم و آهسته گفتم: جانم _می دونی خیلی دوست دارم؟ شنیدن این جمله با صدای مردانه او چقدر دلچسب بود. _می دونی همه زندگیم هستی؟ از همه چی تو عالم برام ارزشمند تری؟ نوازشوار به صورتم دست کشید و گفت: تو منو کامل کردی. علت حال خوبمی خواستم ازت تشکر کنم. دلم میخواد واقعا همیشه کنار من حالت خوب باشه و لبات بخنده دلم نمیخواد غمگین باشی پس هر وقت هر چیزی هر رفتار من اذیتت کرد ناراحتت کرد بهم بگو باشه؟ دستم را روی صورتش گذاشتم و در تاریکی به رویش لبخند زدم و با احساس خوبی که داشتم چشم بستم و خوابیدم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• 🤌 پدرها، دلیل مهم موفقیت‌های علمی کودک هستن. ☝️بچه‌‌هایی که پدراشون در امور تحصیلی آنان مشارکت دارند، بیشتر در فعالیت های فوق برنامه شرکت می‌کنن 👆 از مدرسه لذت برده و نمرات بهتری در دروس کسب می کنند. این مسأله بین پسرا و دخترا یکسانِ. ✌️دو دلیل مهم برای تأثیر مشارکت پدران در پیشرفت و موفقیت‌ های علمی کودکان اینه که: ۱. معمولا کودکان با پیشرفت خود در پی جلب رضایت پدر هستند. ۲. مشارکت پدر، باعث برقراری رابطه عاطفی با کودک است و انگیزه کودک را افزایش می دهد.» . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• 🌿⃟👀 ‌چشم و دل داني چھ خواهند🧐 این حوالي⁉️ 🌿⃟😘 بودنت را دیدنت را🙂 قانعم؛ حتي کمي!😌 علی سیدصالحی ✍🏻 | | . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1211» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• /🌸/ هر صبـ🌤ـح /🌸/ در آییـنه‌ے /🌸/ جادویے /🌸/ خورشـ🌞ـید چون مےنگرمـ👀 /🌸/ او هـمـه مـنــ👌🏻 /🌸/ مـن همـه اویـمـ😍 /🌸/ 😊💐 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• کاش میتونستم🤔 روت برچسـ🔖ـب بزنم و بنویسـ📝ـم: این آدم مـــال مـنـــــه😌👌 لطــــفا نه نزدیکش بشید❌ و نـه😱 بهش دسـ🤚🏻ـت بزنید🚫 😎😂🙈 👮‍♂ 💚 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• ما برای ازدواج می‌تونیم با یکی از این سه تا عینک همسرمون رو انتخاب کنیم 💚👓 عینک اول عینک بسیار شیک و توهم‌زا 😎 با آن عینک وقتی نگاه می‌کنیم چیزهایی مثل زیبایی، تیپ، پول و ثروت و تحصیلات رو در فرد مورد علاقمون جستجو کنیم و اونها رو باعث خوشبختی می بینیم که معمولا چیزی جز توهم نیست 💜👓 عینک دوم با این عینک به اشتباه، لایه‌های اولیه شخصیت مثل مودب بودن، شوخ‌طبع بودن و امثال اون رو می‌بینیم که البته این، خوبه ولی کسی که تنها ویژگی خوبش مودب‌بودنه، ما رو خوشبخت نمی‌کنه... 💙👓 عینک لیزری با این عینک، به لایه عمیق شخصیت توجه می‌کنیم و این همون عینکیه که نگاه درست باهاش، ما رو به انتخاب درست می‌رسونه... با این عینک سوم این رو جستجو می‌کنیم که چقدر خواستگارمون، مسئولیت پذیره چقدر انسان مثبت اندیشیه چقدر باایمانه چقدر اهل زندگیه... همون چیزایی که برای خوشبختی مهمه...😇 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🥿𓆪• . . •• •• ماهم همینطور آقای شهید برونسی❗️ ماهم همینطور...... ماهم حاضریم هزاران بار فدا شویم تا دختران ما به دامان بیایند..🤍 ما از همان نسل باغیرتیم که فقط برای برگرداندن جنازه دختر ایرانی سه شهید دادیم....😔 . . 𓆩صورت‌تٓو‌روسرےهاراچه‌زیبا‌میڪند𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥿𓆪•
•𓆩🎀𓆪• . . •• •• ⇦اگھ‌هنوزم‌براۍشکستن‌گـ🌰ـردو مشکل‌دارۍ و صداش‌،مخصوصا تو‌خونہ‌هاۍ‌آپارتمانۍاذیت‌میکنھ حتما از این روش استفاده کن:↯ ⇦گردوهاروتوظرف‌جایخی‌بچین و باحولھ روشونو بپوشون و بعد با استفاده‌ازسنگ‌یایھ‌چیزسنگین بهش چندتا ضربھ بزن و تماام🤗 *اینطورۍ هم گردوها‌سالمن و هم سروصدایِ زیادۍ ایجاد نمیشھ^^ . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• توی دعواهاتون حرمت‌های همدیگه رو حفظ کنید و از مرز بعضی از کلمات و جملات خارج نشوید. اگر خط قرمز رو رد کنید، فاتحه رابطتون رو باید بخونید.💔 جبران این بی‌حرمتی‌ها خیلی زمان میبره. مواظب باشید!!☺️👌 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌من و مامانم: حس خوب یعنی اینکه خسته از دانشگاه بری خونه مامانت اینا ببینی مامانتم ناهار نخورده منتظر بوده تا تو برسی باهم ناهار بخورید. من که پیش مامانم هستم اصلا یادم میره ازدواج کردم و خودم خونه زندگی دارم فکر میکنم یه دختر بچه ۶ سالم ☺️ دستپخت مامان آدم نمیشه🌹 . . •📨• • 767 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪