🍳
⏝
֢ ֢ #صبحونه ֢ ֢
.
هرکه به خـــدا ایمان دارد،
ممکن نیست حس کند محاصــره است
حتی اگر تمام جغرافیایی
که در آن قرار دارد،
بر او تنــگ آید ...☺️🌱
🫀شهید سیدحسـن نصرالله
.
𓂃صبحروعاشقانهبخیرکن𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🍳
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
😥اگر ترس و یا اضطراب پیش از ازدواج دارید به نکات زیر توجه کنید:
باکمک مشاور در مسیر صحیح اشنایی قرار بگیریید ☺️👌
پیدا کردن اولویت ها و جنبه های مهم زندگی مهم هستند.🖇
هرچه بیشتر با یکدیگر حرف زده و روح و روان هم را بشناسید، بهتر می توانید به انتخاب های خود اعتماد کنید و بیشتر درباره ادامه رابطه فکر کنید.
به سخنان طرف مقابل خود توجه کنید و نظرات شخصی خود را در نظر بگیرید.🗣
بهتر است در مورد انتظارات، باورها، منافع درخواست توضیحات بیشتر کنید.
تحقیق وتفحص از فامیل ووابستگان ودوستانش غفلت نکنید
با کمک مشاور تست نئو ویا کتل رو جدی بگیریید📝
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
اعتراف میکنم دوست دارمَت !
یک جور خاص کمی عاشق تر از حَوا
کمی مجنونتر از لیلی کمی شیرینتر از فرهاد
وابسته ات شدم !! انچنان که ماه به آسمان
ماهی به دریا و آدمی به نفس
وابستگی دارد جانانه بگویمت عشق جانِ من
‹میخواهَمت›🫂
#میخواهمت
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
دمنوش عناب خوشمزه تو عصرای پاییزی خیلی میچسبه😌
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🥤
⏝
֢ ֢ #منو_مجردی ֢ ֢
.
📩 چندین سال پیش، تو آسانسور
یه آقاهه به دکمهها نزدیکتر بود، ازم
پرسید کدوم طبقه میری؟ من هول شدم
گفتم فرقی نداره😵💫 تا دو سه سالی که
اونجا بودیم و میدیدمش، هر وقت منو
میدید میخندید😄😄😄
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1064 𓈒
#سوتے_ندید "شما و مجردیتون" رو بفرستین.
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃پاتوقمجردے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🥤
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
بهش گفتم این چند وقته خودتو تو آینه دیدی؟🤔
گفت نه
گفتم واسا
اینو براش فرستادم.☺️👌
#ماهمن😍
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
نزار یه غم☹️
هزار تا نعمتت رو از یاد ببره🥰🌸
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
الهی که بارونِ مهربونی هات☂️
همیشه رو سرمون بریزه🌨
آقای رئوف🌜
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستوشصتوشش نمیگوید که من جمع میکردم ! غرور بیش از حدش
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوشصتوهفت
از حرفش جا میخورم.
صدای مردانه و پخته ی مسیح در گوشم میپیچد و نگرانم میکند؛من چرا باید انتقام بگیرم؟
میپرسم
:_چی؟
بیتفاوت،انگار نه انگار که روی صحبت من،با اوست؛میگوید :
+خوبه.. من عذاب وجدان داشتم
فکر میکردم فقط من دارم سوءاستفاده میکنم ولی انگار تو هم اینجوری انتقام خودت رو میگیری
:_من چرا باید انتقام بگیرم؟ اصلا مگه باید انتقام بگیرم؟
+:آره دیگه... چند وقت بعد که این قضیه،فیصله پیدا کنه،تو به مامان و بابات میگی به خاطر اونا
این انتخاب رو کردی و اشتباه بوده...
اونام تا آخر عمر عذاب وجدان میگیرن که زندگی دخترشون رو خراب کردن...خوبه،انتقام
بیرحمانه ایه...
از حرف هایش سر در نمیآورم،من اصلا چنین قصد و نیتی ندارم.. _:درسته که پدر و مادرم منو
مجبور کردن،ولی من دوست ندارم به هیچ عنوان اذیتشون کنم..
مثل بازجویی،که میخواهد از متهمش اعتراف بگیرد،با تردید در چشمانم زل میزند.
+:مطمئنی؟
با صداقت سرم را تکان میدهم
صدای موبایلم بلند میشود،مامان است..
با اضطراب گوشی را به طرف مسیح میگیرم.
:_مامانمه
شانه بالا میاندازد
+:چی کار کنم؟
:_میشه شما جوابش رو بدین؟
+:من؟چرا من؟
:_من واقعا بلد نیستم دروغ بگم... لو میریم
سرش را تکان میدهد و موبایل را جلوی گوشش میگیرد.
+:الو..سللم زنعمو..
+:خوبین؟ عمو خوبه؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوشصتوهشت
+:ممنون سلامت باشین.. مام خوبیم.. آره تازه رسیدیم...
+:سلامت باشین،..بله حتما..خیالتون راحت...
+:نیکی؟
نگاهم میکند،از جا میپرم.
+:نیکی اینجا نیست زنعمو...
در دستشویی را باز میکنم و داخلش میروم.
صدایش را میشنوم.
+:آره،رفته حموم...
+:میگم به شما زنگ میزنه... سلامت باشین... ممنون
+:سلام برسونین،لطف دارین،خدانگه دار
از دستشویی بیرون میآیم،با تعجب نگاهم میکند
+:خوبی؟
:_رفتم تا شما هم مجبور نشین دروغ بگین..
با تأسف سرش را تکان میدهد و پوزخند میزند
+:کل زندگیمون دروغه...
راست میگوید...چرا من این همه دروغ را پذیرفتم؟
موبایل را به طرفم میگیرد.
موبایل خودش را درمیآورد،شماره ای میگیرد و روی گوشش میگذارد.
دوست ندارم به مکالماتش گوش دهم،اما باید اینجا باشم تا درخواستم را مطرح کنم...
چند لحظه میگذرد :
+الو. سلام مانی
+:خوبم.. ببین مانی برو شرکت، اتاق من،سه تا نقشه ی نیمه تموم هست،اونارو بیار اینجا.. من
دستم خالیه...
+:سرت واسه چی شلوغه؟
کلافه دست در موهایش میکند.
+:هوووف،آهان یادم نبود جشن عروسیمه. ...
+:باشه،ولی تا شب نقشه ها رو به من برسون..
+: .قربونت..عروسی تو،خودم کردی میرقصم...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوشصتونه
میخندد
+:برو پسر،خجالت بکش.. خیلی خب،خداحافظ
تلفن را که قطع میکند،بلافاصله دوباره صدای زنگ تماسش میآید .
+:مامانمه..
نگاهش میکنم،انگار تاریخ تکرار میشود!
چشم هایش را به صورتم میدوزد،چرا چشم هایش، شیشه ای به نظر میرسند؟
+:اگه مامان من،بخواد باهات حرف بزنه،باید جواب بدی وگرنه همین امروز میره پاریس...جدی
میگم
:_آخه ...
+:آخه نداره،چاره ای نیست.. من سعی میکنم منحرفش کنم ولی اگه اصرار کرد...
زنگ موبایل همچنان به گوش میآید،موبایل را جواب میدهد.
+:الو...سلام،مامان جان خودم،خوبی عزیزم؟
صدای بَم مردانه اش با لحن دوستانه و صمیمیت کلام،شنیدنی است...
ذهنم را از این حرف ها آزاد میکنم،دوباره میگوید
+:مامان من همیشه خوش اخلاق بودم..
صورتم را برمیگردانم،دهنم را کج میکنم و ادایش را درمیآورم
(من همیشه خوش اخلاق بودم)
+:جای شما خالی... آره خیلـــــــی خوش میگذره...
+:مامان،نیکی نمیتونه صحبت کنه...
+:نه حالش خوبه...
+:نه مامـــــــــان...
+:خیلی خب،گوشی،گوشی
کلافه،موبایل را به طرفم میگیرد.
مجبورم...
لب هایش بهم میخورد:جواب بده
با اضطراب گوشی را میگیرم.
:_الو..سلام زنعمو..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهفتاد
صدای گرم زنعمو،شادابم میکند.
چقدر این خانم،دوست داشتنیست.
+:سلــــام عروس خوشگلم،خوبی؟پرواز خوب بود؟
:_ممنون،خداروشکر..بله خوب بود...
اولین دروغ!
+:چه خبر؟همه چی رو به راهه ؟
یک لحظه موبایل از گوشم جدا میشود،مسیح موبایل را از دستم درمیآورد و اسپیکر را روشن
میکند.
صدای زنعمو در کل سالن میآید
+:الـــو...نیکی جان...
مسیح اشاره میکند که حرف بزنم،موبایل را جلوی دهانم میگیرد و به دستم میدهد.
:_ببخشید زنعمو،یه لحظه صداتون قطع شد...
راست میگویم!یک لحظه صدا قطع شد..
+:دیگه مزاحمت نمیشم عزیزم... ببین مسیح اگه اذیتت کرد،گوششو بپیچون...
خنده ام میگیرد. چقدر این زن،مادرشوهر خوبی است!
:_نه،همه چی خوبه...
+:باشه دخترم،مراقب هم باشید،حسابی بهتون خوش بگذره.. مام اینجا یه جشن مفصل براتون
گرفتیم...مزاحمت نمیشم،مسیح رو عوض من ببوس..کاری نداری؟
مسیح به شدت سعی دارد،خنده اش را کنترل کند
بااخم و شرم،نگاهش میکنم و بغضم را قورت میدهم
:_خداحافظ
موبایل را قطع میکنم و روی مبل میاندازم،از جا بلند میشوم،مسیح بلند میخندد.
من یک دخترم.. با تمام احساسات و رویاهای دخترانه...دوست داشتم سر سفره ی عقد مردی
بنشینم که دوستم دارد؛نه این آدم که حتی نمیتوانم،با او هم کلام شوم.
خنده اش،عصبیم میکند.
:_به چی میخندین؟؟
+:به کارای مامانم...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝