eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
#ریحانه 👌● اگــر به این بــاور برسی کـه 🍃○ ایــن چــادر همــان چــادریست 🚪● که پشــت دَر ســوخت ؛ ✋○ ولــی از سَــــرِ 🌼● حضــرت زهرا(سـ) نَیُفتــاد... ‌ ‌ هًٍرًٍگٍزً ٍ از سَرَتْ شُـــلْ نمي‌ شود... #مراقب_امانتت_باش✌️🌹 بانــوے ـخاصــ😇👇 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal
تو همه خوبا سری مفقودالاثری.mp3
1.21M
--- ✨🌼 --- #ثمینه تو همھ خوبا سرۍ↯ مفقودالاثرۍ💔•• #حاج_مجتبۍ_رمضانۍ --- ✨🌼 @Asheghaneh_halal ---
[• #تیڪ_تاب📚 •] [•نام ڪتاب: سـر بُلنـــد🍃•] [•نام نویسنـده: محمدعلے جعفرے✨•] [•برشے از ڪتاب⇩ درخدمت ـباشیم😉👇 [•📖•] @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #تیڪ_تاب📚 •] [•نام ڪتاب: سـر بُلنـــد🍃•] [•نام نویسنـده: محمدعلے جعفرے✨•] [•برشے از ڪتاب⇩ د
[• 📚 •] .•° زندگے شهیدمدافع‌حرم محسن حججے .•° برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن اربأ اربا رو شناسایے ڪنم😓!؟» خیلے بهم ریختم.رفتم سمت آن داعشی.😡 یڪ متر رفت عقب و اسلحه اش را کشید طرفم. سرش داد زدم:😵 «شما مگه مسلمون نیستید☹️؟» به ڪاور اشاره ڪردم ڪه مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟😭چرا این بلا را سرش آوردید؟😥 حاج سعید تند تند حرف هایم را ترجمه میکرد.🗣 آن داعشے خودش را تبرئه ڪرد ڪه این ڪار ما نبوده و باید از ڪسانی که او را برده اند(القائم)،بپرسید. فهمیدم میخواهد خودش را از این مخمصه نجات بدهد.😏 دوباره فریاد زدم😡ڪه ڪجاے اسلام مےگوید اسیرتان را این‌طور شڪنجه ڪنید؟ نماینده داعش گفت:«تقصیر خودش بوده!» پرسیدم:«به چه جرمے؟» بریده بریده جواب مےداد و حاج سعید ترجمه میڪرد:🗣 «از بس حرصمون رو در آورد ، نه اطلاعاتے به ما داد ، نه اظهار پشیمونے ڪرد ،نه التماس ڪرد! تقصیر خودش بود...!»😞 ••کتاب سـر بُلنـــد🍃 بہ قلم: محمدعلے جعفرے😍 درخدمت ـباشیم😉👇 [•📖•] @asheghaneh_halal
//🍃🌼🍃// #قائمانه 📆// بیا و جمعہ‌هایم ➖// را ڪم‌ ڪن از تقویمم... 💞// در دوست‌داشتنت 🔓// تعطیلے معنائے ندارد... #حمیدرضاعبداللهے #السلام‌علے‌المهدےوعلےآبائہ #اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج‌ #جمعہ‌هاے‌بے‌قرارے @asheghaneh_halal //🍃🌼🍃//
[• •] من حسینیہ را حسینیہ نمیدانمـ مگر اینڪہ دلاورانے را براے نـبـرد با دشمن اسرائیلے فارغ التحصـ🎓ـیل ڪند.✌️🏻 ـشھید اند،امـا زندھ😌👇 [•🕊•] @asheghaneh_halal
[• #قرار_عاشقی⏰ •] امام‌رضا(ع): آنڪہ از خدا تــــوفیق بخواهد اما تـــــلاش نڪند خود را مســخره ڪرده اســت.•✋•. #توفیق‌از‌تلاش‌حاصل‌مےشود☺️ #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
--- 🌾🍃 --- #آقامونه تا قدس راهی نیست در این هیچ شبهه ای نداشته باشید، فلسطین قطعاً آزاد خواهد شد و به مردم فلسطین بر خواهد گشت و در آنجا دولت فلسطینی تشکیل خواهد شد. #سخن_جانان💚 --- 🌾🍃 ---
--- 💞💍 --- #همسفرانه حالا ڪنار چشم تو↯ لڪنت گرفتھ ام😬•• من دوست دالمت🙊•• تو بگو دوست دالیم😋•• #اختلال‌لڪنت‌عشق😉•• #دربندکسۍباش‌کھ‌دربندحسین‌است😍❤️ --- 💞💍 ---
°🐝| #نےنے_شو |🐝° +داداس ینی آخَلِس تے میسه ؟؟() -نومودونم (😶) +میمیله؟؟(😧) -نومودونم ،هیس دالم کالتون میبینم (😑) تالدَلدان (📽)نیستم بدونم چے میسه. +میدم داداسے گوسِتو بیال (👂) -چیسده،نمیذالےدوس بدمااا(😫) +داداسے نتونه این شیلے ڪه پیسمه مالو بخوله () -داداس خیلے لفتے تو بحل تالتون(😂 ) این علوسته فقط واقعے ته نیس(😐) دوقلوهاے شیطون😅 یه ڪارتونو چقــدر تحلیل مےڪنن😘 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_وشش حرف امشب اوضاعی به راه خواهد بود. شروین خنده اش گرفت ولی خن
🍃🍒 💚 - خیلی بلبل زبون شدی. با توام شروین سر بلند کرد. شراره توی بغل پدرش نشسته بود. سرش را به طرف مادرش چرخاند. مادرش عصبانی بود. - برای چی اون حرف رو زدی؟ یه جنوبی نشونت بدم شروین احساس کرد دیگر نمی تواند تحمل کند. با عصبانیت از جایش بلند شد و گفت: - من با نیلوفر ازدواج نمی کنم. به خاله بگو بره یه احمق دیگه گیر بیاره. من نیستم این را گفت و بی توجه به داد و فریادهای مادرش به سمت در خروجی رفت. - بیا اینجا ببینم. دارم با تو حرف می زنم. کجا می ری؟ شروین داد زد: -قبرستون! در را به هم کوبید و رفت. مادرش رو به پدرش گفت: -تقصیر توئه، طرفش رو می گیری بعد همانطور که زیر لب غرغر می کرد از سالن خارج شد. - واسه من آدم شده، زن نمی گیرم ... * هوا سرد بود. یقه کاپشنش را بالا کشید و در زد. کسی جواب نداد. دوباره، سه باره ... بالاخره صدائی خواب آلود جواب داد: - کیه؟ - باز کن در صدائی کرد و باز شد. شاهرخ با موهایی آشفته، چشمهای خواب آلود با لباس خواب و کتی روی شانه اش پشت در بود. خمیازه ای کشید و گفت: - کیه؟ شروین کمی جلوتر آمد تا نور روی صورتش بیفتد. - سلام شاهرخ که از دیدن شروین تعجب کرده بود دستش را از در ول کرد. - علیک سلام بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_وهفت - خیلی بلبل زبون شدی. با توام شروین سر بلند کرد. شراره تو
🍃🍒 💚 شروین با لحنی ملتمسانه گفت: - میشه بیام تو؟ شاهرخ از جلوی در کنار رفت. - البته در را بست و پشت سر شروین رفت. شروین با کفش وارد راهرو شد. چند قدمی رفت،یادش آمد که باید کفش هایش رادر بیاورد، ایستاد، کفشهایش را درآورد و پرت کرد دم در و از راهرو وارد اتاق شد. شاهرخ خنده اش گرفت ... استکان چای را جلوی شروین گذاشت و روبرویش نشست. مدتی به سکوت گذشت. بالاخره شاهرخ سکوت را شکست. - سرد شد! شروین که تازه از حال و هوای خودش بیرون آمده بود با دیدن قیافه شاهرخ ناراحتی اش یادش رفت و پقی زد زیر خنده. - بله دیگه. مردم رو از خواب بیدار می کنی بعدم می خندی. عوض دست درد نکنته - یه دستی تو موهات بکش. عینهو جنگل شده - اگر این جنگل تو رو از فکر دربیاره عیب نداره با این حرف شروین دوباره توی فکر رفت و لبخند از لبانش پاک شد. استکان چای را زمین گذاشت و ساکت شد. - نمی خوای چیزی بگی؟ شروین به شاهرخ خیره شد. شارهخ دوباره پرسید: -چیزی شده؟ شروین سری تکان داد. - می خوای فردا راجع بهش حرف بزنیم؟ شروین لحظه ای سکوت کرد. - مزاحمت نیستم؟ شاهرخ با قیافه ای حق به جانب و طوری که انگار بهش برخورده باشه گفت: -الان می پرسی؟ اون موقع که پشت سرهم در می زدی باید فکر می کردی که من بیچاره خوابم - تو زود می خوابی! - به نظر شما آدم 1 نصفه شب خواب باشه غیرعادیه؟ ما رو بیدار کرده طلبکار هم هست بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒