eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.2هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
∫°🍁.∫ ∫° .∫ . 🖤◾️🖤 امام صادق (علیه السلام) فرمودند: زمانى که رنج و زحمت و گرفتارى به شما رو آورد، به قُم روى آورید، زیرا قم پناهگاه فاطمی‌ها و محلِ آسایش مؤمنان است . 🖤◾️🖤 . . ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍁.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . پیامبر اکرم(ﷺ): نماز مثل نهری جاری است که هرگاه برپا می‌شود،گناهان را می‌شوید و از بین می‌برد✨ . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . |💓| پُر از هراس و امیدم، |💥| که هیچ حادثه ای |✨| شبیه آمدن عشق |😇| ناگهـــانی نیست . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . 🦋|• وقتے مےاومد خونہ، دیگہ نمیذاشت من ڪار ڪنم… زهـرا رو میذاشت رو پاهاش و با دست به پســرمون غـذا میداد. ☘|• مےگفتم : یڪے از بچہ‌ها رو بده بہ من. با مہــربونے مےگفت: نه شما از صبـح تا حالا بہ اندازه ڪافے زحمت ڪشیدے. 🌻|• مہــمون هم ڪہ مےاومد، پذیــرایے با خــودش بود. دوستاش بہ شوخے مےگفتن: مہـندس ڪہ نباید تو خونہ ڪار ڪنہ! 🌟|• مےگفت: من ڪہ از حضــرت علے(ع) بالاتـر نیستم؛ مگہ بہ حضـرت زهــرا ڪمڪ نمےڪردند؟! 🌷شـهـیـد دفاع مقــدس حســن آقــاسےزاده . . •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.| |• 😇.| . . روابط دوستانه یا عاشقانه تو باید عامل کاهش استرست باشن نه بیشتر شدنش.😖 باید منبعی برای آروم شدنِ تو🙂 پیشرفت، خوشحالی و آسون‌تر شدن مسیر زندگیت باشن.👌 اونا باید باشن تا از زندگیت لذت ببری و حالت خوب باشه کنارشون.🙃 نه برعکس‌ِش.😕 زندگی خودش به اندازه کافی سخت هست.✨ ✍🏻زهرا_نوری . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
کربلایی محمد حسین پویانفر14165a959da72-0426-4a9c-beb5-2a6c90910ca7.mp3
زمان: حجم: 5.35M
•●🖤●• • • فاطمہ مظلومہ یا حضرت معصومہ..💔 '✋سلام حرم یازده امام سلام کَرَم یازدھ امام✋' • • •●🖤●•http://Eitaa.Com/Asheghaneh_halal
ذاکرین الحسین. mq3_۲۰۲۲_۱۱_۰۴_۱۹_۴۷_۱۹_۰۹۳.mp3
زمان: حجم: 11.85M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 باز هم روضه‌ے‌ِ خواهر و برادرے‌...(: باز هم روضه‌ی فراق...!🖤 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
1.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• . . ✨قم با وجود شما آبرو گرفت... حرم‌امن‌تو‌کافی‌است‌هراسان‌شده‌را مثل‌شه‌راه‌بده‌ آهوی‌گریان‌شده‌را🖤 . . •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . پاے دوست داشتنت ایستاده ام😌✌️ مثلِ درخت ڪاج🌲 روبروے پاییز...🍁 😍❤️ . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
«💕» «🤩» #چالش‌_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم❤️ . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره4⃣ 🌿|مجنون اگر چه چنـدیست 🤨|دس
«💕» «🤩» ❤️ . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره5⃣ ساده میگویم: " دوستت دارم " چون زندگی رو با "تو" دوست دارم😌💙 جواب آقاشون خیلی خوبه😄👌 . . «🏃🏻‍♀» 👇🏻 «💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_بیست_وچهارم ] با صدای زنگ موبایلم از خواب پ
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] آنقدر به عمق فرعی رفتم که دیگر ساختمان یا خانه باغی نمانده بود. صدای موزیک و جیغ قاطی شده بود و هر لحظه که ماشینم نزدیکتر میشد صدا واضحتر می شد. کنار دیوار باغ عروسکم را پارک کردم و چرخی به دور دیوارهای باغ زدم. خبری از کسی نبود و تمام صداها از پس دیوارهای باغ به گوش می رسید. حسی دو به شک تمام وجودم را گرفته بود. چندین بار ماشین را وارسی کردم و درب آن را قفل کردم و جلوی درب خانه باغ ایستادم. می خواستم از دیوار بالا بکشم و سر و گوشی آب دهم اما ترسیدم کسی مرا ببیند و آبرویم برود. گوشی را در آوردم و چندین بار با همان شماره ی ناشناس تماس گرفتم اما جوابی دریافت نکردم. هیچ ماشینی دور باغ پارک نشده بود. «یعنی این همه جمعیت یه دونه ماشین ندارن؟ امکان نداره... حتما ماشینا رو بردن توی باغ... اه... کاش اصلا نمی اومدم.» در حال کلنجار رفتن با افکارم بودم که درب باغ باز شد و دو جوان که هرگز آنها را ندیده بودم با ماشینشان از باغ بیرون زدند. قبل از اینکه در را ببندند داخل رفتم و آن دو جوان درب را بستند ورفتند. محوطه جلوی باغ پر بود از درختانی که شاید اصلا هرس نشده بودند و شاخ و برگشان به شدت در هم تنیده شده بود و پشت درختان به ندرت پیدا بود. رقص نوری که همراه با صدای آشنای مهزیار و جیغ دختر و پسرها از لابه لای درختان توی چشمم می خورد مرا وادار کرد که از راه باریکی که از بین درختان رد می شد خودم را به جمع پارتی برسانم. میدان وسط باغ که فقط یک آلاچیق بزرگ وسط آن بود و دستگاه رقص نور و دستگاه پخش وسط آن بود و داشت به خوبی کار می کرد خالی از حتی یک آدمیزاد بود. این چه شوخی مسخره ای بود؟ صدای جیغ و سوت و داد و فریاد مهمانها به همراه موزیکهای مهزیار دی جی پارتی هایی که می رفتم از دستگاه پخش کل محیط را گرفته بود و رقص نور برای این صداهای مجازی خودنمایی می کرد. خوف تمام وجودم را گرفت اما می دانستم نباید بی گدار به آب بزنم. از اول هم آمدنم اشتباه بود. خوب که دقت کردم درست مثل همان راه باریکی که از آن عبور کردم و به آلاچیق رسیدم، یک راه هم از بین درختان انبوه پشت آلاچیق به ساختمانی منتهی میشد. خودم را جمع کردم و می خواستم بی صدا راه آمده را برگردم و خودم را به ماشینم برسانم. میدانستم توی ساختمان هم خبری نیست و همه چیز مشکوک بود. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal