eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• هم اذن خادمی و هم اذن شهادتش✨ آری گرفت هرچه، ز مهر رضا گرفت🥺 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 در میان خون❣ و باران می رود🌧 از ورای〽️ کوهساران می رود...⛰ ﮼𖡼 دیده ها بر خاک میهن🇮🇷 دل پر از ذکر خدا📿 جبهه جنگ است⚔ و مردان، استواران می‌روند😔 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •🦋 | •📲 بازنشر: •🖇 «1374» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صـبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری✨ بــہ یادگار بمانـی کـه بــوی او داری❣ دلـم کـہ گوهـر اسـرار حـسن و عشق در اوست🪴 تـوان بـہ دست تو دادن گـرش نکـو داری . . .💚 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• چنان در قید مهـ♡ـرت پایبندم که گویے آهوي سر در کمندم گهے بر درد بےدرمان بگریم گهے بر حال بےسامان بخندم نه مجنونم که دلـ💖بردارم از دوست مده گر عاقلے بیهوده پندم 💚 🤲🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
23.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• از اون فینگــرفـودهـاۍ دلــبرررر🤩 بــورک مرغ و قــارچ🫔🧀 مــواد لازم : ◗ ۲۵۰ گرم ســینه مرغ🍗 ◗ ۵ عدد قـارچ بزرگ🍄 ◗ ۱ عدد فلفـل دلمـہ متوسط🫑 ◗ ۱ عدد پیـاز بزرگ🧅 ◗ ۲ قاشق سـس خردل 💛 ◗ ۲ قاشق سـس کچاپ🥫 ◗ ۱۵۰ گرم پنــیر پیتزا🧀 ◗ نمک و فلفـل سیاه🧂 ◗ زردچــوبـہ ◗ آویـشن🌿 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
هدایت شده از رصدنما 🚩
°•🖤🕯️•° 【 】 - سلام خدمت‌همه رفقای‌اهل‌بصیــرت ✋🏻 حتمـا همگی شمـــا قبول داریـــد که بعد از شهادت : [ به یـ☝️🏻ــک شهیدزنده برای ادامه‌راه نیازمندیـــــم ] و خب دیـــــشب جایـی خوندم که تو دهه‌⁶⁰ مردم بعد از شهادت شهیدرجــایی ، ⁴⁰ روز زیارت‌عاشـــــورا خوندن که خدا لطف کنه و رئیس‌جمهور اصلح نصیب کشــور بشه ✋🏻 . که لطف و عنایت خدا رو شاهد بودیم و جنـــاب آقای‌ سیدعلی‌ خامنه‌ای ( حفظه‌الله ) رئیس جمهـ ـ ـور ایران شدنـد ☺️🌱 . و خب الـ ـ ـان حدود ⁴⁰ روز مونده تا { انتخابـــ✌️🏻ـــــات ریاست جمهوری } و میتونیــ ـ ـم همراه هم این ⁴⁰ روز زیارت‌عاشورا بخونیـ ـم به این نیت که ان‌شاءالله رئیس‌جمهور انقلابی که ادامه‌دهنده راه باشه ، نصیـب‌مون بشــــــه 🍃 . رفقای‌اهل‌بصیـرت‌ و جهاد که آماده‌ی شروع چله هســـتن ،ذکر یاعلـــــی‌هاشون رو بفرستـن 😌 . + کجــــــا ؟! 👀 - همـــــین‌جا ، من اینـــجا درخدمت‌شما و آماده‌ی دریافت یاعلی‌‌هاتون هسـ ـ ـتم ☺️👇🏻 @Daricheh_khadem البـ ـ ـته که درکنار چلــه ، تببین و آگاه‌سازی هم باید باشــه که البته نگران چیزی نباشید ما همیــ ـ ـنجا تو رصدنمـــــا تمام سعی‌مون رو می‌کنیــــــم که تو ایـــــام انتخابات ، هرچیزی که نیاز باشه رو دراختیـارتون قرار بدیم 😉 راستــــــی ، یک‌وقت تک‌خوری نکنـی‌ها 🤨 ! با ارسال‌همین پیام به دوستان‌تون بقیه رو هم با خودتون همراه کنیـ ـ ـد ☺️ . | | | - Eitaa.com/Rasad_Nama °•🖤🕯️•°
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• وقتی مـرد شوخی میکند شما را میخنداند خوراکی مورد علاقه شمارا میخرد🍊🍕 تاسیسات منزل را تعمیر میکند 🔧 نان داغ میخرد🥖🍞 ظرف میشوید 🍽🥣 و یا غیره... درواقع عملا میگویددوستت دارم خوشگلم شمام زرنگ باشین هی ازش کنید، کنید🙏 کنید👏 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• خدایا ما روی تو خیلی حساب کردیم(:✨ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
مداحی_آنلاین_نماهنگ_قرار_حدادیان.mp3
2.68M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• توی تقویمای دنیا ببینیم یه روز ا‌ن‌شاء‌الله زیر یک جمعه نوشته ظهور بقیة الله 🖤 | | . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_چهارصدوبیست‌ودوم آقاجان با خوشحالی گفت: خدا
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• محمد امین از جا برخاست. دستم را کشید و گفت: پاشو بریم اتاق ابن جا سرده بچه سرما می خوره دستم را از دستش بیرون کشیدم و گفتم: شما برو من برای علیرضا شیشه درست کنم میام _من برم که باز بشینی گریه کنی غصه بخوری؟ با بغض سر بالا انداختم و گفتم: نه دیگه گریه نمی کنم محمد امین به سمت اجاق رفت. در کتری را روی اجاق گذاشت و گفت: صبر می کنم شیر که درست شد با هم برگردیم اتاق حاج علی به خاطر تو و دیدن این بچه برای آروم گرفتن دلش میاد این خونه خوب نیست این طوری پاشی از اتاق بری اون بنده خدا الان دلش به تو و همین بچه خوشه به سمتم چرخید و گفت: اصلا تو برو اتاق پیش حاج علی من خودم براش شیشه درست می کنم میارم اتاق علیرضا را زیر چادر رنگی ام بردم و پرسیدم: مگه بلدی شیشه شیر درست کنی؟ محمد امین لبخندی زد و گفت: تا دلت بخواد برای محمد حسین درست کردم و بلدم تو برو اتاق من آب که جوش اومد درست می کنم میارم به ناچار سر تکان دادم از مطبخ بیرون آمدم و به اتاق برگشتم. سلام آرامی گفتم و کنار حاج علی رفتم و علیرضا را به بغلش دادم. حاج علی علیرضا را محکم بغل گرفت، بویید و بوسید و قربان صدقه اش رفت. محمد امین که شیشه شیر به دست به اتاق آمد همه با تعجب بین من و او نگاه چرخاندند و آقاجان پرسید: مگه این بچه شیرش رو نخورده بود؟ چرا باز شیر درست کردی براش؟ محمد امین شیشه را به دستم داد و گفت: حالا باز شیر بخوره قوت بگیره رستم دستان بشه مگه بده؟ این بچه این چند وقت پوست و استخون شده یکم زیاد بخوره جون بگیره گوشتاش بزنه بیرون. 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید سید مهدی سید الحسینی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• شیشه را در دهان علیرضا گذاشتم که حاج علی از جا برخاست و گفت: باباجان من دیگه میرم. فردا صبح اون خانم میاد اگه دوست داشتی بیا همه به احترام حاج علی از جا برخاستیم. حاج علی پیشانی ام را بوسید و گفت: به ما زیاد سر بزن .... زینب و حمید خیلی دلشون برات تنگه خجالت زده سر به زیر انداختم و گفتم: چشم فردا حتما میام. ***************** صبح زود همراه مادر و خانباجی به روضه رفتیم و بعد از آن به خانه حاج علی رفتیم. در اتاقی کنار حمید و زینب نشسته بودم که زیور خانم دنبالم آمد و گفت انسی آمده است. علیرضا را در بغل زینب گذاشتم و خودم از اتاق بیرون آمدم. انسی همراه دو دخترش به عمارت حاج علی آمدهدبود. جلو رفتم هم دیگر را در آغوش گرفتیم و بعد از احوالپرسی گفت: تو یک دفعه کجا غیبت زد رفت؟ چرا یهویی این قدر بی خبر رفتی؟ صورت بچه هایش را بوسیدم و گفتم: شرایط این طوری بود. شما چرا این قدر دیر اومدی سراغ آدرسی که دادم؟ خونه پیدا کردی؟ حاج علی گفت: حالا چرا سر پا ایستادین بفرمابید بشینید روی زمین نشستیم که انسی خانم گفت: حقیقتش تو که کاغذ رو دادی بچه ها اینا فراموش کردن به من بگن منم چند روز بعد رفتن شما جمع کردم از اون خونه رفتم _به سلامتی اتاق یا خونه پیدا کردی؟ انسی خانم با خجالت بین حاج علی، مادرم و خانباجی و زیور خانم نگاه چرخاند و سر به زیر گفت: رفتیم مسافرخونه ده دوازده روز پیش این کاغذ رو از لای اسباب بازیا و وسایل بچه ها پیدا کردم. کاغذی را که من برایش نوشته بودم را نشانم داد و گفت: من که سواد خوندن نوشتن ندارم که بخونم چی نوشتی بردم دادم صاحبکارم خوند و بعد از کلی پرس و جو پیدات کردم . 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید سید علی اکبر سید الحسینی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• با انسی خانم کمی دیگر صحبت کردیم و وقتی خواست برود حاج علی خودش او را برد و رساند. یکی دو روز بعد آقاجان خبر داد که حاج علی خانه ای را در محله خودمان برای انسی خریده است و به صورت اجاره به شرط تملیک در اختیارش گذاشته است. بعد از گذشت یک هفته محمد علی آزاد شد و به خانه برگشت. حوالی غروب بود که آمد. در اتاق در حال و هوای خودمان نشسته بودیم که با صدای جیغ خانباجی به حیاط دویدیم. محمد علی را بغل گرفته بود و از خوشحالی فقط جیغ می زد و گریه می کرد. محمد علی بسیار لاغر و تکیده شده بود. همه با خوشحالی او را دوره کردیم و اشک می ریختیم. به اتاق که رفتیم مادر با گریه پرسبد: الهی مادر قربونت بره نبودی داشتم دق می کردم. کجا برده بودنت؟ به چه جرمی گرفته بودنت؟ محمد علی ‌گفت: با احمد آقا توی تظاهرات بودیم. شب شده بود درگیری بود. یهو احمد دید یه جا چند تا خانم با مامورا درگیرن گفتم بی خیال بیا بریم شر میشه ولی احمد رفت و منم پشت سرش کاری ازمون بر نیومد فقط کتک خوردیم و به جرم این که برای خلع سلاح مامورا اقدام کردیم دستگیر شدیم خانباجی با تعجب گفت: خلع سلاح چرا؟ _اون خانما انگار عضو سازمان بودن و واقعا اون قصد رو داشتن ما رو هم به جرم همکاری با اونا گرفتن بی مقدمه پرسیدم: احمد هم با تو دستگیر شد؟ تو زندان با هم بودین؟ محمد علی در جوابم سکوت کرد و سر به زیر انداخت. 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•