#ریحانه
کاری به دیگران ندارم،
اما از صبح چهارشنبه، همهی با شرفها نگرانت شدهاند و برایت دلشوره دارند.
💔
آه از وقتی که یادم میآید حجاب از سرت گرفتهاند و زنجیر به پایت زدهاند!
داستانت برای خودش روضهی عصر عاشوراییست 🍂
اما خدا رو شکر که شما نه پسرت آنجا بود... 🌺
نه شوهرت را دست بسته مقابلت زدند و بردند... 🌷
نه فرزندی در شکم داشتی تا سقط شود... 🌹
با این حال مامورین فرودگاه هم ظالمهای متأخرند، پیروان همان ظالمین متقدم... 😈
میدانی!
فاطمیه نزدیکَست و شیعه دلش هوای روضهی مادر کرده...
روضهی کوچه... 🔥
*بین خودمان بماند؛
حتما آن روزها هم همه بیشرفها خفهخون گرفته بودند تا علی تنها بماند و مادری ۱۸ ساله میان کوچهها... 😭
#مرضیه_هاشمی
#فاطمیه
#مرگ_بر_امریکا
🌸🍃🌸🍃🌸
@Asheghaneh_halal
🌸🍃🌸🍃🌸
منم و داغ غم تو منم آتیش قلبم.mp3
6.99M
🎶🔘 #ثمینه 🔘🎶
|•💔•| منم و داغ غم تو
|•🔥•| منم و آتیش قلبم
|•😓•| رفتے و نیستے ، ببینے
|•😢•| زندگیم پاشیده از هم
#فاطمیه🏴
#پیشنهاد_دانلود👌
#حاج_حسین_سیبسرخے🎤
دانڪنشارژشے👇
⚫️ @asheghaneh_halal 🔚
😜•| #خندیشه |•😜
اگـــه گفتـــین رفتـــیم
تـــو چــه ماهے از ســال🗓
مـــدیـــونید اگـــه از روی #باد_صبا
نگـــاه ڪنید👀
من مےدونم ڪه شمــا مےدونید😁
یــه بچــه حـــزب الهے و انقلابے
از صــد فــــرسخے😉 بــوی
مــاه بهمـــن بهـ مشــامــش مےرسه😌
بعــــــــــــــله قــدم گــذاشتیم👣
در مــاهے ڪه خــتم مےشه به
چــــهل ســــالگے😇😍
حتمـــا یــادتون مــیاد😊
چنـــد مــــاه پــیش
دونــــفر از خـواننـــده های🎙
نــــسل مــــامان بـــزرگ👇
مــامان بزرگــامون😂
یـــه آهنــگ بـــا عنــوان #چهــل_سالگے
خـــونــدن😂😂😂😂
مثـلا الڪے چــهل ســال داریــم و دارند
زجــــر مےڪشیم و مےڪشند
بــــنده از همــین تــریبون اعلام 😆
مےڪنم🎤 ســــیا جـــان😎
و مـــامان بــــزرگ جــان😅
ان شـــاءالله آهنگ 120 ســالـــگے
انـــقلابمـــونو بخـــونید😉😉😉
راضــےبه زحمــت نـــبودیــم
داداش گــلم 😎
خـــواهــــر سنـــبلم😂😂
ببینـــید مـــا داریــم روزشمــاری
مےڪنــیم برای تــولد😎
انــــقلاب دلبـــرمون😍🙈
ولـــےشمـاها دلتـــون به چے
خـــوش ڪرده بــودین
بچـــه های خــوبــےباشــین👦👱
تـــا ســالگــردهای بعـــدیمونم
بتـــونید آهنـــگ بخـــونید🎙
بـــه بــه بهمــن آمـــد😎
بــــوی عشــــق آورد😍😉
روزشــــماری ڪــنیم💯
بــــرای زدن سیلے 👋👋👋 جــانانـــه
بــــه دشمـــن👊👊👊
بپــــا لگـــد نشے😂😂😂
#ڪپـے_ڪنــے_سیاسے_میشے😂
#نـــشر_بــدیم_برای_انقلاب🇮🇷
ڪلیڪ نڪنے انــقلابے نمیشے🇮🇷🇮🇷
•|😜|• @asheghaneh_halal
🕗🍃
🍃
#قرار_عاشقی
• به دریا مےزنم، دریـ|🌊|ـا ضریح
توست غرقم کن
• در این امواج پرشورے ڪه من یڪ
قط|💧|ـره از آنم
#السلام_علیڪ_یاعلےبن_موسےالرضا
#بیا_و_ڪریمے_و_بطلب💔
🍃 @asheghaneh_halal
🕗🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°🎯| #غربالگرے |🎯°
زنـــدگے بـه سبڪ اونــوریـا😳
چـــرا نمےخوایــم بفهمــمیم
اونـــا زنــدگے بهشتے نــدارن
ڪه قـــرار باشه الگـــوبرداری ڪنیم🙄
تقلـــید نکنیم🙄🙄🙄
فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_سی_وپنج ♡﷽♡ نرجس لبخند میزند.میدانست و خبر داشت از هوش سرشار دختر پیش ر
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_سی_وشش
♡﷽♡
_واسه خاطر کارم میدونے که نمیشه تو محیط کارے خودم چادر بپوشم!وقتے اینجا چادر سرم نیست چه فرقے با بیرون داره؟ نامحرم تو بیرون اینجا هم نامحرمه دیگه! لااقل وقتے چادر سرم
نیست خیالم راحته که دو رو نیستم!ولے من مطمئنم یه روزے شغلمو واسه این پارچه خوش جنس مشکے کنار میزارم
نرجس در دلش این دید عمیق را تحسین کرد و تنها گفت: استدالال خیلے قشنگے بود حق باتو...
آیه از جایش بلند شد خیلے دیر کرده بود و باید برمیگشت به بخش گونه هاے نرجس جان را بوسید و گفت:زیاد رو خودت فشار نیار نازنین بیشتر استراحت کن کارے باهام ندارے؟
_چشم عزیزم برو به سلامت
آیه با لبخندی دور شد اما میانه راه چیزے یادش آمد:راستے نرجس جون من الان یادم اومد یکے دیگه از خود خواهے هام همین انتخاب شغلم بود
و بعد رفت...در دلش اعتراف کرد واقعا آدم خود خواهے است!
ابوذر نگاهے به خودش در آیینه مےاندازد . شلوار پارچه اے مشکے و پیراهن سفید یقه دیپلماتے که روے
شلوار افتاده! یاس رازقی را برداش که بزند.اما ... در اتاق را باز کرد و کمیل را صدا زد:کمیل هوووی کمیل کجایے؟
در اتاق کمیل باز شد:جااانم داداش!! یه دقیقه تمرکز کردیما جانم!!
ابوذر چپ چپے نگاهش کرد که یعنے:ما خودمون خط تولید ذغال داریم
نگاهے به ساعت دیوارے خانه میکند و هول میگوید:اون عطرتو که پرے روز خریدے رو بده زود باش دیرم شده!
کمیل متعجب به ابوذر نگاه میکند و چند دقیقه بعد عطر تلخش را پیش کش برادر میکند ابوذر کمے از آن را به مچ دست و پشت گوشش میزند و به کمیل میدهد و بعد کیف و سویچ ماشین را بر میدارد و با خدا حافظے کوتاهے میرود کمیل تنها در دل میگوید:اللهم اشف کل مریض!
کمربندش را میبندد و نگاهے به ساعت میکند هفت صبح زود نیست؟ نه نیست!!! میدانست آیه شب قبل شیفت بوده و امروز صبح وقت خالے دارد دودل شماره اش را میگرید و بعد ازچند بوق...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_سی_وشش ♡﷽♡ _واسه خاطر کارم میدونے که نمیشه تو محیط کارے خودم چادر بپوشم
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_سی_وهفت
♡﷽♡
پیاپی بالاخره آیه گوشے را برداشت : صداے خواب آلودش حسابے ابوذر را شرمنده خود کرد:جانم اخوے؟ کله سحر زنگ زدے چے شده باز؟
لبخندے روے لبهاے ابوذر نقش میبندد:سلام آیه جان شرمنده منو ببخش میدونم بد موقع مزاحم
شدم خمیازه اے میکشد و میگوید:حالا که شدے حرفتو بگو
سعے میکند لحن بےتفاوتے به خود بگیرد:خواستم بگم خانم صادقی امروز تا ساعت 8 کلاس
دارن اگه...اگه ...وقت داشتے و تونستے بیاے خبر کن
آیه خنده اش میگیرد: واگه نتونستم؟
ابوذر موضع خود را حفظ میکند:حالا خیلے هم مهم نیست میوفته واسه یه روز دیگه!
آیه بلند میخندد:ابوذر میدونستے اصلا بازیگر خوبے نیستے؟ منکه میدونم دو روزه دارے خفه میشے!
باشه ساعت ده و نیم میام دانشگاهتون فقط خواهشا معطلم نکنے
_باشه چشم...حالا نمیومدے هم مشکلے نبودا!!!
_آره میدونم!!! دروغ که حناق نیست تو گلوے آدم گیر کنه!!!
وبعد گوشے را قطع میکند.ابوذر سرخوش ماشین را روشن میکند و به عادت همیشه بسم الله
میگوید و بابت همه چیز علے الخصوص اتفاقات ساعت 8 به بعد یک الحمدالله خوش آب و تاب با رعایت تمام تجوید هاے عربے اش را زمزمه میکند.
آیه اما صلواتے نثار گذشتگان ابوذر میکند بابت برهم زدن خوابش و بعد از جایش بلند میشود
نگاهے به کمد لباسهایش مےاندازد.باید چیز خوبے از آب در بیاید به سلامتی قرار است خواهر
شوهر شود!
مامان عمه که بعد از نماز نخوابیده داخل اتاق مے آید میپرسد: کجا ان شاءالله؟
آیه بے حواس میگوید: عروس برون!!!!
یعنے دارم میرم عروسمونو ببینم!
مامان عمه هیجان زده میگوید:همون زهرا ؟
_بله همون زهرا
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_سی_وهفت ♡﷽♡ پیاپی بالاخره آیه گوشے را برداشت : صداے خواب آلودش حسابے اب
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_سی_وهشت
♡﷽♡
_ببین ابوذر من الان درست جلوے در دانشکده ادبیاتم بدو بیا
_چشم چشم اومدم
گوشے را قطع میکند ونگاهے به محوطه دانشگاه مےاندازد.اعتراف میکند چقدر دلش میخواست
برگردد به ترم اول و دوباره دانشگاه رفتن را از سر بگیرد از دور ابوذر را میبیند که با سر به زیر
کیفش را از دستے به دست دیگر میدهد!! کمے امروز فرق کرده گویا.
_سلام ابوذر خان! خوبے شما؟ استرس که ندارے؟
ابوذر سلامے میدهد و بدون اینکه جواب دیگرے بدهد آیه را دعوت به نشستن میکند.
_ببین آیه تو رو خدا حواست باشه ها! مزه دهنشو فقط ببین چیه!! خیلے جلو نرے؟
_اوهوکی!!!جوجه من صدتا مثل تو رو شوهر دادم !واسه من سوسه نیا!!!
ابوذر متعجب نگاهش میکند:آیه ؟؟
آیه بے تفاوت به درب دانشکده نگاه میکند و میگوید:خواهشا حرف نزن یه نگاه کن ببین اینایے که دارن میان کدومشونه؟
ابوذر خیره میشود به درب و از همان فاصله میتواند صورت قاب شده در چادر مشکے زهرا را
تشخیص دهد
با خجالت رو به آیه میگوید:اوناهاش اونجا هستن اون خانم چادری کنار دوستاشون
آیه لبخندے میزند به این شرم دوست داشتنے برادر دوست داشتنے اش و بعد از جا بر
میخزد:خیلے خوب با تو دیگه کارے ندارم میتونے بری راستے یه پنج دقیقه دیگه به گوشیم زنگ بزن! وبعد دور میشود
ابوذر با نگاهش بدرقعه اش میکند و در دل میگوید:
در قنوتم زخدا عقل طلب میکردم،
عشق اما خبر از گوشه محراب گرفت
آیه قدرے فکر کرد!هالیوود بازے اش گل کرده بود آرام و با طمئنینه به سمت آلاچیق کوچکے که زهرا و دوستانش در آن نشسته بودند قدم برداشت...زهرا را از نظر گذراند! خوش سلیقه بود...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙
⊙ حــرفـ رفتنـ زدے {😢
و در دل ما آشـوبـ استـ {😔
⊙ گاهےانگار دل آشوبشدنـ (😞
همـ خــوبـ استـ (👌
⊙ حـرفـ رفتنـ نشدهـ {❌
صحبتـ بیــدارے ماستـ {😉
⊙ پسـ بپا خیــز ڪه (👇
دورانـ علمـدارے ماستـ (💪
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے
#نگاره(276)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🌺•° @Asheghaneh_Halal