eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_نودو_دو ♡﷽♡ مهران محکم جلوی پای شیوا ترمز کرد.... شیوا خسته تنها
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ مهران هم جدی گفت:بله. شیوا دوباره پرسید:حتی...حتی اگه با آبروی من مرتبط باشه؟ مهران تنها گیج نگاهش کرد.خواست چیزی بگوید که شیوا به علامت سکوت دستهایش را بالا آورد. آب دهانش را قورت داد و با صدایی لرزان گفت: خیلی خب...من براتون میگم...این داستان منحوس را فقط من میدونم و آقا ابوذر و حالا هم شما... میگم تا همه چی تموم شه!ولی دلگیرم از شما که مجبورم کردید تا دوباره حرف اون گذشته ی لعنتی پیش کشیده بشه! مهران دهان باز کرد که شیوا گفت: تو رو خدا.... دیگه هیچی نگید و شنونده باشید و بزارید تموم شه این ثانیه های جهنمی! مهران نگران سکوت کرد و شیوا با همان صدای لرزان شروع به تعریف کردن ماجرا کرد: یه خانواده سه نفره بودیم... پدرم آدم زحمت کشی بود.کارگری میکرد و زندگی رو میچرخوند. فقیر بودیم اماآبرو مند! دست پدرم پیش هیچ کسی دراز نبود و همیشه افتخارش این بود نونش نون حلاله! تا اینکه .... نفسی کشید و با زجر قورت داداین بغض :تا اینکه بابا رحیمم یه روز صبح سالم و سرحال از خونه زد بیرون و .... سر کارگر میگفت پاهاش سرخورده و از ارتفاع شش هفت متری با سر سقوط کرده!به همین راحتی بی پدرشدم... اونموقع ۱۴ سالم بود. چه روزگار سختی بود. بعد فوت پدرم هیچ کس سراغمون نیومد!دوتا عمو داشتم که هر دو وضع مالی تقریبا خوبی داشتند!اماهمشون کشیده بودند کنار مبادا فقر و بدبختیمون مصری باشه و بیوفته به جون زندگیشون.مادرم با سبزی پاک کردن و خونه ی این و اونو تمیز کردن اوموراتمونو میگذروند. تا اینکه وقتی هفده ساله بودم درست سه سال بعد مرگ بابا بیماری تنفسی مامان خونه نشینش کرد! یه چند ماهی رو با فروش وسایل قیمتی خونه و حلقه ازدواجش که تنها سرمایه ی زندگیمون محسوب میشد گذروندیم...اما نمیشد اینطور زندگی کرد. قید درس ومدرسه ام رو زدم. مادرم اول بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_نودو_سه ♡﷽♡ مهران هم جدی گفت:بله. شیوا دوباره پرسید:حتی...حتی اگه
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ مخالفت میکرد اما میدونستم تنها راه چاره همینه! به جای مادرم یه چند وقتی رو رفتم خونه ی اعیونی های بالا شهر کار کردم...اما....بعد چند وقت بهم گفتن کارگر جوون نمیخوان... پوزخندی زد:ترس برشون داشته بودشوهر و بچه هاشون یه وقت از راه به در نشن! دیگه واقعا بریده بودم. پس اندازمون داشت ته میکشید... آخراش بود ومن درمونده بودم که باید چیکار کنم؟ حال مادرم هم داشت بدتر میشد و من نمیدونستم باید چیکار کنم. یه روز بعد از کلی گشتن و پیدا نکردن خسته روی نیمکت پارک نشستم! نمیدونستم باید چیکار کنم!اونقدری توی فکر بودم که متوجه نشدم دختری کنارم نشسته و مدام داره صدام میکنه...گیج نگاهش کردم که با خنده گفت:کجایی تو؟ همونطور گیج بهش گفتم:متوجه نشدم!کاری داشتی؟ نگاهی به سر و پام انداخت و پوزخندی زد و بعد گفت:بهت نمیاد عملی باشی... دردت چیه؟ هیچی نگفتم.نزدیکتر شد و گفت:هرکسی یهدردی دارهدیگه!بگو شاید تونستیم حلش کنیم! نگاهش کردم! یه چهره تقریبا زیبا و با یه علامه آرایش روش... نمیدونم چرا تو اون لحظه اونکارو کردم! ولی حس کردم نیازه تا ا یکی دردامو در میون بزارم.خسته بودم و فکر میکردم اگه زن کناردستیم نتونه کمکی هم بکنه...لا اقل یه ذره سبک شدم... وقتی سیر وپیاز قصه ی زندگیمو بهش گفتم با همون لبخند منحوسش نگاهم کرد و گفت میشه کاری برام انجام بده! باورم نمیشد! فکر میکردم فرشته ی نجاتمو پیدا کردم... با ذوق گفتم چیکار؟ نگاهم کرد و گفت:همراهم بیا! ازجاش بلند شد. مردد نگاهش کردم.برگشت و گفت:بیا دیگه... مگه نمیخوای این زندگی کوفتی و وضعیت نکبت باروتموم کنی؟ تردید و گذاشتم کنار و همراهش رفتم.... قطرهای اشک از چشمهایش فرو ریخت... نفسکشیدن برای شسخت شده بود اما ادامه داد: بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙 ° ↜نيسـٺ{🚫} ° ↜نشــانِ زنـدڱـے{🍃} ° ↜ٺـا ڹـرســـد(😉) ° ↜نشــــانِ ٺــــو..(🎖) #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے #نگاره(325)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌺•° @Asheghaneh_Halal
🌼🍃 🍃 #صبحونه وقتے بہ‌سان خورشیـ!☀️!ـد از گوشہ‌اے برآیے روشن شود جهانـ!🌍!ـے وقتے که تو بیایے #اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🌹🌿 🍃 @asheghaneh_halal 🌼🍃
💚✨ ✨ #پابوس آسـ🌈ـمان غرق خیال است،کجایی آقا؟ آخرین جمعه‌‌ سال است‌کجایی آقا؟ یک نفس عاشق‌اگر بود زمین می‌فهمید عاشقــی بی تو محال اســت کجایــی آقا؟ #اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج ✨ @asheghaneh_halal 💚✨
°|🌹🍃🌹|° 🌙|• شبی که قرار بود خانواده آقا نويد به خواستگاری ام بيايند من به دلم افتاد عکس 《شهيد رسول خليلی》 را در اتاقم بگذارم. ☘|° آقا نويد که برای صحبت وارد اتاق من شدند، چشمشان به عکس شهيد خليلی افتاد و کلا جلسه اول صحبت های ما، درباره ارادت مان به "شهدا" مخصوصا شهيد خليلی بود. 😍|• برای هردوی ما اين عنايت يک مهر تاييد بود. 🌷 🕊 🌿:🌸| @asheghaneh_halal
••💗•• همسر می‌گفت: ☺️|• ۲۶ سال با مرتضی زندگی کردم، در این مدت نیم ساعت هم نبود، و همیشه تاکید می‌کرد که با وضو باشید... 🌸|• استاد مطهری در نامه‌ای به فرزندش نوشت: حتی‌الامکان روزی یک حزب بخوان و ثوابش رو تقدیم کن به روح (ص)، چون موجب برکت عمر و موفقیت میشه... 📚|• کتاب جلوه‌های معلمی @asheghaneh_halal ••💗••
•🕊• ✍|° خواهر شهید ابراهیم هادی میگفت یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، 😠|° عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد. ☺️|° نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. 😌|° ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. 💗|° ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شد... ••[مچ گرفتن اسان است، دست گیری کنیم.]•• 🌷 @asheghaneh_halal🌷
🍒•| |•🍒 تو دوره نوجــوانے رابــطه والدین و فرزند مانند یڪ طناب است،ڪه هرڪدام یڪ سر آن را گرفتہ اند ڪہ این طناب نام دارد😬 هرچه قدر والدین طناب را به سمت خود بڪشند فرزندان نیز بیشتر همین عمل را تکرار میڪنند. پس بهترِ ڪہ ڪمے طناب گیر دادن را شل ڪنید. چون هرچقدر بیشتر گیر بدید بچه ها لجباز تر میشوند. ☺️👇 👶🏻•• @asheghaneh_halal
#ریحانه ↫ صد جلوہ حیاست⇣ پیڪر خاڪے تان•❤️• ↫ لبخند خـــدا⇣ مقام افلاڪے تان•⭐️• ↫ با چــادرتان⇣ مدافعان حرمید•💚• ↫ احسنت بر این حجاب⇣ و بر پاڪے تان•🌸• #حجاب_یعنے_لبیڪ_یا_زینب✌️ ┅═══🍃🌸🍃═══┅ @asheghaneh_halal
•[🕊]• #شهید_زنده مسابقه‌ی ما برای نزدیکی به امام زمان علیه‌السلام است! چون قرار است که خداوند آخرالزمانی‌ها را تربیت کند.. •| حاج حسین یکتا |• 💕..| #خدایاتربیتمون‌کن ..| #اللهم‌ادبنــا‌باداب‌الامهدی @asheghaneh_halal •[🕊]•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃☕️ °| #خادمانه |°💟°| #موقتانهـ(3) |° دقیقــا 24ساعت و دقیقه ها و ثانیهـ های زیادی مانده است تا لح
🍃☕️ 💟 °•| |°•💟 شنیدم نفسهاتونو از دیروز حبس ڪردید😁 دیگـهـ اومدم خبر نهایے و بدم و برم ڪه از ڪنجکاوی نجاتتون بدم😎 فقط لطفا بر اعصاب خودتون مسلط باشین مخصوصا شمــا دوست عـــزیز😜 اصلا درست حدست نزدید😄 نهـ داریم نه داریم یهـ اتفاق شگفت انگیز داریم👀 اونـــم 😍 مصاحـبهـ با یڪے از فعالتـــرینهای عــرصهـ 😌 ایشون فرمانده، ممڪنهـ باشن😉 پرمشغلهـ ترین، ممکنهـ باشن😉 خادم الخادمین، ممڪنهـ نـباشن😁 برای دونستن اینڪهـ فرد مورد نظر چهـ ڪسے است باید چنــد ساعت صبر ڪنید😎 امــا حتما و قطعا ڪلے بهتون خوش مےگــذره☺️ خودتون و آمـــاده ڪنید💪 برای یڪ شب 🤓 پـــس تــا شب مــراقبِ خــوراڪےهاتون باشین😉 امشب راس ساعت 22:15 😋 بهـ نظرتون خادم ڪدوم هشتڪها😎 امشب مهمان شمــاست؟؟ لطفا نظـــراتتونو بــا ما بهـ اشتراڪ بزارید تا ببینـــیم چقـــد حـــدس ڪاربرامون💪 بهـ عملڪـــرد مـا نزدیڪه😌 از طریق ایشون👇👇 🎉 @FB_313 مــصاحـبهـ از آنچهـ فڪـر مےڪنید🤔 بهـ شما نــزدیڪتــر است🤗 •|☕️|• @asheghaneh_halal 🍃☕️