eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°|🌹🍃🌹|° 📚|• من دوم دبیرستان بودم. اونم دیپلمش رو گرفته بود وسرباز بود.  سنش هم 22 بود. من اون موقع یه دختر معمولی بودم. حجابم کامل بود ولی چادری نبودم. 😌|° ایشون هم یه بسیجی تمام بودن به بنده هم گفتن حقیقتش اگه شما رو انتخاب کردم ، بخاطر این هست که میدونم از خانواده مومن و متدینی هستین. 😇|• چون پدر من هیات میگرفتن و ایشونم قبلا تو هیات میومدن و پدرم رو دیده بودن. 💐|° خلاصه تو خواستگاری به من نگفتن که میخوام چادری باشین! فقط به من گفتن که نمازتون رو میخونین؟ من گفتم که بله میخونم و یه سری سوالای اینجوری پرسیدن. اصلا اشاره ای به چادر نکردن.  👨‍✈️|• با اینکه اون موقع فرمانده پایگاه بسیج بود و رفقاش بهش گفته بودن چطوری رفتی یه زن مانتویی گرفتی؟ گفته بود:" ببین همه چادری ها خوبن، مانتویی ها هم خوبن. ولی اونی که چادریه که خودش چادری هست. ما اگه بتونیم یک نفر که مانتویی هست رو چادری کنیم، هنر کردیم!...👏😍 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 •💜• @asheghaneh_halal
🏡|• وقتی ميومد خونه ، من ديگه حق نداشتم كار كنم. 👶🏻|° بچه رو عوض میكرد ، شير براش درست میكرد. سفره رو مينداخت و جمع میكرد ، پا به پای من می نشست ، لباس ها رو می شست ، پهن می كرد ، خشک می كرد و جمع می كرد.... 💞|• اونقدر محبت به پای زندگی می ريخت كه هميشه بهش میگفتم : درسته كه كم ميای خونه ؛ ولی من نمی تونم محبت های تو رو جبران كنم. 😍|° نگام می كرد و می گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داری . ☝️🏻|• يکبار هم گفت : من زودتر از جنگ تموم می شم و گرنه ، بعد از جنگ به تو نشون می دادم تمام اين روزها رو چطور جبران می كردم..... 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 《🌸》 @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|° 😐|° گونی های‌ نان ‌خشک راچيده بوديم كنار انبار ، حاجی وقتی فهميد خیلی عصبانی شد ، پريد بما كه ديگه چی؟ نون خشک معنی نداره ! ☝️🏻|• از همان موقع دستور داد تا اين گونی ها خالی نشده کسی حق ندارد نان بپزد و بدهد به بچه ها !! 😢|° تا مدتها موقع ناهار وشام گونی ها را خالی ميكرديم وسط سفره و نان های سالم تر را جدا ميكرديم و ميخورديم.... 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 💗°• @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|° #همسفرانه 💗|• همیشه قبل از خواب، قرآن می‌خواند و هروقت پدر و مادرش را می‌دید دست‌شان را می‌بوسید. 😌|° قانع بود و از تجمل فرار می کرد. از نیازمندان دستگیری می‌کرد. 😍|• خیلی هم شجاع بود...‌! #زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷 #به_روایت_شهید_سجاد_طاهرنیا 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|° 🌼|° ده سال با محمد زندگی کردم ، هیچوقت یاد ندارم بی وضو باشه ، به نماز اول وقت فوق العاده اهمیت می داد. 🚗|• مسافرت که می رفتیم تا صدای اذان رو می شنید ، توی بیابون هم بود می ایستاد. 🙂|° بارها بهش می گفتم : مقصد که نزدیکه ، نمازتون رو شکسته نخونین. بذارین برسیم خونه ، نمازتون رو کامل و با خیال راحت بخونین. 💛|• ولی محمد می گفت : شاید توی همین راه کوتاه ، عمرمون تموم شد و به خونه نرسیدیم ؛ الان می خونم تا تکلیفم رو انجام داده باشم ؛ اگه رسیدیم خونه ، کامل هم می خونم. 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 💖| @asheghaneh_halal
❄️ بارانــ☔️ خیلے تند ميآمد. بهم گفت: «من میرم بیرون» گفتم: « توی این هوا ڪجا میخوای بری؟»😕 جواب نداد. اصـرار ڪردم. بالاخره گفت: «میخوای بدونے؟! پاشو تو هم بیا.» با لنـدرور شـهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکے های فرودگـ🛩ـاه یڪ حلبے آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچـه هاش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچـه صاف مےرفت توی یڪے از خانه ها در خانه را ڪه زد، پیرمردی آمد دم در. ما راڪه دید، شروع ڪرد به بد و بےراه گفتـن به شهــردار.😰 مےگفت: « آخه این چه شهرداریه ڪه ما داریم؟! نمےآد یه سری بهمـون بزنه، ببینـه چے مےکشیم.»😓 آقا مهـدی بهش گفت:🗣 «خیلےخب پدرجـان. اشڪال نداره. شما یه بیلـ⛏ به ما بده، درستش مےڪنیم» پیرمـرد گفت: « برید بابا شماهام! بیلـم ڪجا بود.»😒 از یکے از هم سایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکے های اذان صبح توی ڪوچه، راه آب مےڪندیم.  شهـردار وقت کسے نبود جز : 🌷|شهید مهدی باڪری|🌷 @asheghaneh_halal 🕊°•.
‍°|🌹🍃🌹|° 💎|• آخرین باری که آمده بود مرخصی، خیلی حال عجیبی داشت ، نیمه شب با صدای ناله اش ازخواب پریدم ! 🚪|° رفتم پشت در اتاقش سرگذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه می‌کرد. 💚|• میگفت: خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی می‌خواهم، مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم ، مثل حضرت عباس (ع) بی دست شهید شوم. 👌🏻|° دعایش مستجاب شد و یکجا سر و دستش را داد.... 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 @asheghaneh_halal ..🌺
°|🌹🍃🌹|° 🚶|• هروقت حاجی از منطقه به منزل می آمد ، بعد از احوالپرسی با من ، با همان لباس بسیجی ، به نماز می ایستاد. 😄|° یک روز به شوخی گفتم ، تو مگه چقدر پیش ما هستی که ، به محض آمدن نماز می خوانی ؟ 😌|• نگاهی کرد و گفت : هر وقت تو را می بینم ، احساس میکنم باید دو رکعت نماز شکر بخوانم..... 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 💗•• @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|° #همسفرانه 💍|• همسرم احترام پدر و مادر و خانواده را بسیار زیاد حفظ می‌کرد ❣|° و احترام به مردم بسیار برایش مهم بود و همیشه به رعایت احترام توصیه می‌کرد. 😊|• همیشه لبخند بر لب داشت و همیشه با روی خوش با خانواده، من، پسرش و مردم برخورد می‌کرد. 😇|° احترام به خانواده حتی به کوچکترین عضو خانواده را همیشه رعایت می‌کرد و به احترام ورود هر فردی از اعضای خانواده به خانه همیشه بلند میشد و با روی خوش از آنها استقبال می‌کرد. #زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷 #به_روایت_همسر_شهید_مرتضی_بصیری‌پور 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 •🌼• @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|° 🌸|• شاید با شهادت همسرم مأموریتش در این دنیا پایان یافته باشد، اما مأموریت من و همسران شهدای مدافع حرم در جبهه فرهنگی تازه شروع شده است. 💍|° همسرم اکبر زوار جنتی فدا شد. اگر لازم باشد امیرعلی را هم در این راه فدا می‌کنم تا ادامه‌دهنده راه پدر شهیدش باشد. او را در راه اسلام و رضای خدا قربانی می‌کنم. 💣|• صهیونیست‌ها بدانند وعده امام خامنه‌ای در نابودی اسرائیل نه با تأخیر، بلکه با تعجیل عملی خواهد شد و در این مسیر از هیچ چیز نمی‌ترسیم. 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 °\♥️\° @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|° 🍀|• وقتی به کاری نزدیک می‌شد تا آخر ادامه می‌داد و به کم هم قانع نبود. ✨|° آدمی به‌ شدت آرمانی بود ، از سوی دیگر واقع‌گرا هم بود ؛ 🙃|• یعنی آن آرمان را می‌آورد در سطح واقعیت‌ها و به‌ طور کامل و به یک شکلی تفکیکش می‌کرد تا بتواند آن را مرحله ‌به‌ مرحله محقق کند 😎|° و از خودش مایه می‌گذاشت و بیشترین هزینه را می‌داد.... 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 @asheghaneh_halal ..🌻..
°|🌹🍃🌹|° 😊|• بهم گفته بود دوست دارم موقع خوندن خطبه ی عقدمون یه دعا برام بکنی. 😞|° اما زمان عقد که رسید به خاطر ازدحام جمعیت نتونستیم کنار هم باشیم و با فاصله از هم نشستیم. 😉|• یه لحظه دیدم خواهر عبدالصالح یه دستمال کاغذی بهم داد و گفت : این رو عبدالصالح داده. ✍🏻|° دیدم روی همون دستمال کاغذی نوشته : دعا کنید من شهید بشم... 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 @asheghaneh_halal \🌺\