عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_ونه گاهی می خوام خودم رو از این تلاش بیخود خلاص کنم. مرگ یه بار، شی
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد
شاهرخ همان طور که می رفت صدایش از راهرو آمد:
-من نون مفت به کسی نمی دم. دم حوض، با صابون
شروین هم تعجب کرده بود هم خنده اش گرفته بود. وقتی شاهرخ برگشت و شروین را دید که روی تخت نشسته بود و دست های شسته و خیسش را دور از بدن نگه داشته بود زد زیر خنده و گفت:
-الان به پرستار می گم دست کش ها رو بیاره دستتون کنه جناب دکتر
بعد پیازها را جلویش گذاشت.
- پوست بگیر، ریز خرد کن
شروین به پیازهای جلوی خودش و گوجه هایی که جلوی شاهرخ بود نگاه کرد و پرسید:
-چرا پیازها مال من؟ من گوجه خرد می کنم
-من به پیاز حساسیت دارم
-قضیه گچِ دیگه!
شاهرخ نیشخندی زد. شروین مشغول پوست کندن شد و بعد هم خرد کرد. شاهرخ زیر چشمی می پائیدش.
-کاملاً مبتدی!
شروین سرش را بالا گرفت. اشک از چشم هایش جاری بود. شاهرخ قاه قاه خندید. گوجه ها خرد شده بود و شاهرخ منتظر بود تا شروین کارش تمام شود. بالاخره پیازها خرد شد. شروین در حالیکه یک چشمش را بسته بود و یک چشمش اشک ریزان بود، دماغش را بالا کشید و بشقاب را به طرف شاهرخ گرفت.
وقتی شاهرخ رفت. دست و صورتش را شست. شاهرخ که بشقاب و لیوان هایی را که آورده بود روی تخت می گذاشت گفت:
-تا نیم ساعت دیگه غذای مخصوص سرآشپز آماده می شه...
نیم ساعت بعد سفره پهن شده بود. بشقابی املت برای شروین ریخت. شروین با قاشق املت را هم زد و با لحن خاصی گفت:
- پیازهاشو میشه جدا کرد
و ابروهایش را بالا برد. شاهرخ لقمه ای در دهانش گذاشت.
- خیلی بد نشده. نترس نمیمیری
شروین مشغول شد.
-هر شب املت؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هشتاد شاهرخ همان طور که می رفت صدایش از راهرو آمد: -من نون مفت به کسی نمی
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_ویک
-خیلی اهل آشپزی نیستم. امشب هم چون مهمون افتخاری داشتم تدارک دیدم!
شروین نگاهی عاقل اندر سفیه به شاهرخ انداخت.
-حق داری، با این همه وقت و انرژی که صرف تدارکات می شه اگه بخوای هر شب آشپزی کنی خسته می شی
و کلمات تدارکات و آشپزی را با تأکیدی طعنه آمیز ادا کرد. شاهرخ برایش دوغ ریخت.
- گرفتم تیکت رو
-پس هنوز مغزت منهدم نشده، یه چیزائی تهش مونده
شاهرخ لقمه را در دهان گذاشت:
-تقریبا
شام که تمام شد شاهرخ سفره را جمع کرد. وقتی برگشت شروین را دید که روی تخت دراز کشیده و دستش را زیر سرش گذاشته. کنار حوض رفت، دستش را زیر شیر شست و همانجا لبه حوض نشست. دستهایش را سر زانوهایش انداخت و به شروین خیره شد. شروین پرسید:
-حتماً تابستونها اینجا می خوابی؟ باید جالب باشه
- آره، نسیم های خوبی داره
-خونه ما بهار خواب بزرگی داره ولی من تا حالا بیرون نخوابیدم
-چرا؟
-کولر گازی راحت تره. هم خنکه، هم پشه نداره. البته وقتهائی که خواب به سرم می زنه مجبورم به همون بهار خواب پناه برم. اتاق مثل یه قفس میشه که مدام تنگ تر میشه
شروین این را گفت و پاهایش را روی هم انداخت.
-چرا احساس پوچی می کنی؟
سرش را به طرف شاهرخ برگرداند و شاهرخ پرسید:
-بهش فکر کردی؟
دوباره رویش را به طرف آسمان برگرداند و با کمی مکث جواب داد:
-مشکل همینه که فکر می کنم. گاهی می گم شاید اصلا نباید فکر کنم. وقتی سئوالی نباشه نیاز به پیدا کردن جواب هم نیست
-از کی اینجور شد؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
.💔
.
#سحرهجدهم و مادر هجده ساله
آتش و هیزم و مسمار #در و آلاله
#ناله فضه بیا در همه عالم پیچید
محسنم رفت تنم سوخت میان شعله
😞
◾️| @asheghaneh_halal
---
🌙💔
---
#پابوس
سحر از هجدهم
بگذشت و امشبـ💫
دلم از غربت حيدر
چه خون استــ😞
فضای شهر کوفه
این سحرها🌌
پر از انا الیه
راجعون استـ✋
#اولمظلومعالم😢
---
🌙💔 @asheghaneh_halal
---
•[ #ادعیه📖 •]
✨اَللّهُمَّ اَعِنّي عَلی هَولِ المُطَّلَع
وَ وَسِّع عَلَیَ ضِیقَ المَضجَع،
و اَرزُقني خَیرَ ما قَبلَ المَوتِ
و اَرزُقني خَیْرَ ما بَعْدَ المَوتِ✨
🌟خداوندا :
به من کمک کن در هراس آن دنیا،
و تنگی آرامگاهم را وسعت بده ،
و خیرِ هر چیزی که پیش از مرگ
است را روزیم کن، و خیرِ هر آنچه
که بعد از مرگ است را روزیم فرما.
#آمین_یا_رب_العالمین
📕|• #مفاتیح_الجنان. ص: ۱۰۱۴
سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇
[•🌙•] @asheghaneh_halal
تحدیر_تندخوانی_جز_هجدهم_قرآن_کری.mp3
4.52M
••🍃🎙••
#سکینه
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء هجدهم •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••