[• #تیڪ_تاب📚 •]
بہ بیابان برهوت و بےانتها
نـ👀ـگاه مےڪردم.
بہ ظاهر بہ بیرون نگاه مےکردم؛
اما در افڪارم غرق بودم.🤔
قـ🚈ـطار دلـ صحرا را مےشکافت و پیش مےرفت،نگاهے بہ دخترها ڪردم.
ماتم گرفتہ بودند و هیچ کدام حرف نمےزدند.😕
بالاخره بغض پروین شڪست و صداےگریہاش بلنـد شد،نگاهم مےڪرد و اشـ😭ـڪ مےریخت،
نگران و با لحن اعتراض آمیزے ڪہ مهربانے در آن موج مےزد گفتم:😰
"دختر بگو چے شده کہ یہریز گریہ
مےڪنے،بگو چے شده."
••کتابِ خانـوم ڪارڪوب✨
بہ قلم: رضیہ غبیشے😍
درخدمت ـباشیم😉👇
[•📖•] @asheghaneh_halal
[• #شهید_زنده •]
یوسف گمگشتہ باز آمد؟!😃
نیامد حافظا😓
تازه "کنعان" دِه به دِه دنبال
یوسف مے رود...!💔
پ.ن:
یوسف گمگشتہ بالاخره باز مےآید بہ
ڪنعان غم مخور✌️🇮🇷
و دگر حاجت "ڪنعان" دِه بہ دِه گشتن نیست😎💪
#ڪپے⛔️
#مرگبـــراسرائیل✊
#جاویدالاثراحمدمتوسلیان
ـشھید اند،امـا زندھ😌👇
[•🕊•] @asheghaneh_halal
[• #قرار_عاشقی⏰ •]
••زائرینےڪہبہاینڪعبہدل،دلبستند
تا ابد از حَرمت دلـ♡نبرند و نبرند
••گربہسوےحَرمتروےڪننداهلجحیم
تا ابد از طمع روضہ رضوان گذرندツ
#اےحرمتڪعبہدلها
#السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضا
هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇
[•💛•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
چیلا میخنتے دایے(😕)
مَنم بَلَتَم مثه سوما دهنمو ماهے(🐟 )تونم
عه تلا اینجوولے میسه(🙁)
بِجا ماهی سبیه دُغد میسم()
تی؟؟؟؟ چون تِسام گِلده؟؟😧
دِلتم بخوات چیگده بامَسه سُدم( 😋)
همون ُدغد بهتل ازماهیه(☹️)
هلکی منو میبینه غس میکنه(😇)
ازبس ته بامسم قلبون تِسمای تیله ای
ودهن دُغدیم بسم(😍)
یه عدد فسقل جغدچشم تیله ای خریداریم😅
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهفت شاهرخ با دستش تعارف را رد کرد : - کاش اونقدر که به حرف دکتره
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وهشت
- هنوز رابطتت با سعید شکر آبه؟
- دیروزاومده منت کشی! البته بیشتر فکر کنم اومده بود خبرهای باشگاه رو بیاره
- مگه چه خبره؟
شروین سر تکان داد:
- نمی دونم اما باید یه خبری باشه. خیلی سعی داشت منو تحریک کنه که بریم باشگاه
- میری؟
- بدم نمیاد یه سر و گوشی آب بدم. البته اگر تو هم بیای
- چرا من؟ ضربه به جدید یاد گرفتی می خوای رو من امتحان کنی؟
-آرش می خوادعذرخواهی کنه
- از تو؟
- نه از تو، بابت اتفاق اون شب
شاهرخ ابروهایش را بالا برد:
- جالبه
- منم برای همین می گم. می خوام ببینم چه خبره که آرش از این تریب ها برداشته. غلط نکنم ماجرا یه چیز دیگه است. میای؟
قبل از اینکه شاهرخ جوابی بدهد صدای موبایلش بلند شد. پیامکش را که خواند ابروهایش را بالا برد. شروین پرسید:
- خب؟ میای؟
- آره، به شرطی که هر اتفاقی افتاد بتونی خودت رو کنترل کنی
شروین سری تکان داد چایی اش را سر کشید و در حالیکه دراز می کشید و از لابه لای برگهای درخت بالای سرش به آسمان خیره می شد گفت:
-چه شود!
*
وارد کلاس که شد سعید صدایش زد. همانطور که می نشست کیفش را پشت صندلی جلویش آویزان کرد و گفت:
-فکر کردم خیلی دیراومدم
- بازخواب موندی؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشت - هنوز رابطتت با سعید شکر آبه؟ - دیروزاومده منت کشی! البته بی
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_ونه
- مگه تو خونه شاهرخ آدم می تونه بخوابه؟
-خوب حال می کنی ها! خونه استاد تلپ شدن چه جوریاست؟ مدرک خاصی می خواد؟ فکر کنم آدمو جو درس می گیره
شروین دفترش را درآورد و گفت:
-راستی دیروز تو سایت نگاه کردم. حسینی هنوز نمره ها رو نزده!
- دیدی گفتم آدم جوگیر میشه
استاد وارد کلاس شد هر دو نیم خیز شدند و دوباره نشستند. شروین دفترش را درآورد و گفت:
-فردا شب می رم باشگاه. تو هم میای؟
-مهدوی هم میاد؟
-آره
- آره میام. می خوام قیافه آرش رو موقع معذرت خواهی ببینم
•فصل بیستم•
شاهرخ در را قفل کرد و سوار ماشین شد. شروین مثل همیشه آرام رانندگی می کرد.
- می خوای من با پدر و مادرت حرف بزنم؟
- برای چی؟
-شاید اگر نفر سومی مشکلت رو بهشون بگه اوضاع بهتر بشه
- امشب بر می گردم خونه
- گاهی مثل بچه ها می شی. نگفتم بری، گفتم مشکلت رو حل کنیم، این دو تا خیلی فرق داره
شروین کمی سکوت کرد و گفت:
-به نظرت فایده داره؟ می ترسم اوضاع بدتر بشه
- بدتر از این؟
شروین شانه ای بالا انداخت.بعد فرمان را چرخاند و پرسید:
-این چند روز خیلی تو فکری
- چیزی نیست
- حتماً؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_ونه - مگه تو خونه شاهرخ آدم می تونه بخوابه؟ -خوب حال می کنی ها!
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وده
- آره
کمی که گذشت شروین دوباره پرسید:
- اون روز که رفتیم بیمارستان ، اون دوستت، منظورش از گروه چی بود؟
-علی؟
شروین به ماشین جلویی اش بوق زد:
-آره
- علی معتقده آدم هائی مثل ما توی جامعه خیلی پذیرش ندارن. اسممون رو گذاشته مطرودان آرمانگرا
شاهرخ این را گفت و خندید.
- خب آرمانگرا نباشید
- تا آرمانی فکر نکنی آرمانی زندگی نمی کنی
- خب نکنی. بهتر از اینه که طرد بشی
- بستگی داره برای چی طرد بشی
- می خوای بگی تو خوب تر از بقیه هستی برای همین طرد شدی؟ یعنی هیچ کس دیگه خوب نیست؟
شاهرخ سری به علامت نفی تکان داد:
-من همچین حرفی نزدم. گفتم هدف من با بقیه فرق داره و این باعث جدائی میشه
- از کجا هدف بقیه رو می دونی؟
-کارهاشون نشون میده به چی فکر می کنن
شروین دنده را عوض کرد:
- علی رو نمی دونم ولی تو عجیبی
- اما من از بقیه تعجب می کنم! از آدمهائی که جواب محبت ها رو با بی اعتنائی می دن. مشکل ما آدمها اینه که اون چیزی که هستیم رو با اون چیزی که باید باشیم اشتباه می کنیم
- این حرفها کلیشه ای شده. تکراریه
به قول آقای جوجه تیغی: کسی از شعار میترسد که در شعار چیزی تحریک کننده می بیند. چیزی برانگیزنده. همه نفی کنندگان شعارها، نفی کنندگان حرکتند زیرا هر حرکتی، هرچقدر هم که حقیر باشد یک شعار است.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒