eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• مادر مرا بغل کرد و بوسی و دوباره در گوشم توصیه های لازم را کرد. همه خدا حافظی کردند و رفتند. دلم داشت از ناراحتی می ترکید. دلم نمی خواست این جا بمانم. از این خانه خوشم نمی آمد. از این زندگی تجملاتی و آدم هایش خوشم نمی آمد. از این که راحت بنشینند و پا روی هم بیندازد و دو خانم مسن و سن بالا همه کار را بکنند و کسی دلش برایشان نسوزد و به کمک شان نرود خوشم نمی آید. من با این نوع زندگی بیگانه یا بهتر بگویم از این نوع زندگی بیزار بودم. در این خانه و در کنار این رفتارها حس خفگی داشتم. حتی شاید اگر بگویم از احمد هم بدم آمده بود دروغ نگفته بودم. او هم اهل این خانه بود و قطعا با این نوع زندگی خو گرفته بود. به تعارف حاج علی همه در ایوان نشستیم و کلفت ها چای آوردند. از گلویم پایین نمی رفت و چای برنداشتم. صمٌّ بکم و حتی شاید عصبانی و یا غمگین در جمع شان نشستم. احمد آهسته در گوشم پرسید: خوبی عروسکم؟ جوابش را ندادم. تظاهر کردم که اصلا صدایش را نشنیدم و رویم را به سمت دیگر گرفتم. چرا پدرش خواست من بمانم؟ حتما احمد از او خواسته بود. این مرد چقدر راحت و پر رو بود و این چیزها را بد نمی دانست. احمد آهسته به بازویم ضربه زد و صدایم زد: رقیه جان ... دیگر نمی توانستم تظاهر کنم که متوجه نشدم. به ناچار نگاه به او دوختم. مگر می شد نگاه مهربانش را ببینم و دوباره دلم با او نرم نشود؟ مگر می شد نگاهش کنم و دلم برایش به تب و تاب نیفتد؟ ابروهای در هم گره خورده ام از هم باز شد و در کمتر از ثانیه ای لب هایم به لبخند کش آمد. صورت او هم به لبخند شکفت. پرسید: خوبی؟ در جوابش سر تکان دادم و زیر لب بله گفتم. _چرا چای برنداشتی؟ میخوای برم برات بیارم؟ خواستم بگویم بری بیاری یا دستور بدی؟ که لب فرو بستم. مگر بلد بودی از جایت برخیزی و کاری را خودت انجام دهی. خدا کند بعد عروسی قرار نباشد این جا زندگی کنم و مثل ارباب ها یک گوشه بنشینم و به بقیه دستور دهم. _چای نمی خواستی؟ در جواب احمد گفتم: نه دست شما درد نکنه رویم را از احمد برگرداندم و به صحبت های پدرش با داماد بزرگ شان گوش سپردم. سر در نمی آوردم چه می گویند و موضوع صحبت شان چیست فقط دلم نمی خواست در جمع با احمد پچ پچ کنم و بعدا همین برایم موجب حرف و حدیث شود. استکان های چای که خالی شد احمد از جا برخاست و استکان ها را جمع کرد. مادرش گفت: بذار پسرم زیور خانم میاد خودش جمع می کنه. احمد گفت: میذارم جلوی مطبخ بر می گردم. مادرش چیزی نگفت و احمد با سینی استکان ها رفت. کم کم همه خداحافظی کردند و رفتند. مادرش به احمد گفت که امشب را در یکی از اتاق های نزدیک مهمانخانه بمانیم اما احمد قبول نکرد و مرا به سمت اتاق خودش هدایت کرد. اتاق احمد از سمت در ورودی عمارت شان اولین اتاق و کنار اتاق آقا حیدر و زیور خانم بود. از پله های ایوان باریک شان بالا رفتیم. احمد در فلزی و زنگ زده اتاقش را باز کرد و گفت: بذار پنکه رو روشن کنم یکم خنک بشه هوای اتاق دم داره. حوصله ایستادن نداشتم و روی پله های جلوی ایوان نشستم و به عمارت شان چشم دوختم. احمد کنارم نشست و دستم را در دست گرفت. نگاهش نکردم و هم چنان نگاهم به عمارت شان بود. _حالت خوبه؟ نگاه کوتاهی به او کردم و لبخند زدم و دوباره به عمارت چشم دوختم. _چیزی شده؟ جوابی ندادم. _ناراحتی؟ کسی چیزی گفته یا کاری کرده رنجیدی؟ سرم را به بالا تکان دادم و گفتم: نه _پس چرا تو همی؟ سرحال نیستی از این که موندی پیشم ناراحتی؟ نگاه به او دوختم. ناراحت بودم اما نه از ماندن در کنار او از ماندن در این خانه که انگار داشت خفه ام می کرد ناراحت بودم. دستش را فشردم و گفتم: ناراحت نیستم فقط یکم حیرت زده ام فکرش نمی کردم شما این قدر ثروت داشته باشین و عروس هم چی خانواده ای شده باشم . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• سُلیمانا!🤍 بیا بردار بار از شانه‌ی موری،🥺 مرا باری‌ست از غم‌ها ✨ که سنگین است بر دوشم.🥲 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• ☝️ به هر حرفی که کودکتان گفت تن ندهید.❌ ☺️ کودکان بايد با رنج ها و مشکلات طبيعی زندگي آشنا شوند تا افرادی شکننده، رفاه زده و پر توقع بار نيايند. . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ⃟ ⃟•🌱 تو همان شعر بی پایانی📝 همان موسیقی بی انتهای عشق🎼 ⃟ ⃟•✨ ڪه بر بستر شب نواخته میشوی🥰 مینا پناه‌پور ✍🏻 | | . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1977» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• هر روز صبـ⛅️ـح دوست داشتنت😍 تازه می شود..🍀 مثل بوی سنگـ🍞ـک تازه.. مثل عطـ🌬ـر چای ...☕️ روز از نو🤗 دوسـ❣ـت داشتنت از نو😍 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• السّلام علیڪ یا رسول الله ✋🌷 چه خوش گفتید شما ڪه: "خوشا به حال زنــے ڪه همسرش از او راضے باشد"😍 جهادت قبول بانو!🧕 . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩💗𓆪• . . •• •• ‌‌ -تُ💖✨ -چہ راحت🎈 -شـعر مےشوے! 📝🍃 -با تُــو💚 -براے شعر گفتنـ✍🏻ـ -نیازےبھ عشـق نیست! 😌👌🏻 💘 🎼 . . 𓆩عشقت‌به‌هزاررشته‌برمابستند𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💗𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• پیش از ازدواج یعنی وقتی مجرد هستید، نیاز است به بعضی نکات مهم توجه کنید... 💚 اول. از برقرار‌کردن روابط ناموفق و نادرست اجتناب کنید و مراقب گزینه‌های نامناسبی که به شما پیشنهاد می‌شود، باشید. بعضی ارتباط‌های موقت ما با آدم‌ها، می‌تواند طولانی مدت یا حتی همیشگی آینده‌ ما را به خطر اندازد... 💜 دوم. روی ارزش‌های اصلی خودتان تمرکز کنید. به صفات، ویژگی‌ها و رفتارهایی که طرف مقابل‌تان حتما باید داشته باشد فکر کنید. شاید صداقت، وفاداری،‌ دلسوزی برای شما ارزشمند باشد. 💙 سوم. مراقب «سندرم یک روح در دو بدن» باشید. این یک حقیقت است که هرچه شرایط شما برای پیدا‌کردن همسر «کامل»، سفت و سخت‌تر باشد، افراد کمتری با شرایط شما تطبیق خواهند یافت پس کمال‌گرایی را کنار بگذارید 💛 چهار. هنگام مجردی هرگز این باور که «جز ازدواج راه‌حلی ندارید» دنبال نکنید. این باور غلط، فقط شرایط شما را سخت‌تر می‌کند. تلاش کنید چه قبل و چه پس از ازدواج، نشاط و شادابی خود را حفظ کنید و با توکل برخدا، از موقعیت‌های فعلی لذت ببرید.. ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• ❗️‏شاید باور نکنید که در قلب اروپا شهری هست، که مردمانش خودشون رو ایرانی تبار میدونند 🏘 اهالی شهر «یاسبرین» در «مجارستان» که بعنوان نماد تیز هوشی شناخته می‌شن و به اینکه اجدادشون ایرانی و از شهر یزد بودند افتخار می‌کنن، حدود ۸۰۰ سال پیش به دلیل حمله مغول‌ها به مجارستان مهاجرت کردند 📮چند سال پیش هم تو یزد یه خیابون رو به نام "یاس برین" نام‌گذاری کردند. . . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• هرچه به همسرم محبت می‌کنم اثری ندارد!🧐 ➖ اگر یک فرانسوی قشنگترین حرف‌ها را به زبان فرانسه به یک فارسی زبان بگوید، هیچ اثری نخواهد کرد...😕 ➖ همین گونه است اگر یک زن قشنگترین حرفها را به زبان زنان به همسرش بگوید و یا مرد با توجه به نیاز خودش با همسرش سخن محبت‌آمیز بگوید، مطمئنا تاثیر نخواهد داشت.🙂 ➖ به همین جهت، از کسی که می‌گوید من به همسرم محبت کردم، ولی محبتم بی اثر بود، باید این سوال را پرسید که: «آیا شما بر اساس شخصیت خودت محبت کردی یا بر اساس شخصیت همسرت؟!»🤨 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 یه شب واسمون مهمون اومده بود من تا اومدم اونا رسیده بودن...👨‍👩‍👧‍👧 بعد از سلام و علیک نشستم رو مبل😌 خواهرم واسم شربت آلبالو آورد خیلی غلیظ بود؛ من فکر کردم چاییه☕️ اولش حسابی فوتش کردم بعد گفتم: مامان قند نداریم!!!☺️ همه زدن زیر خنده از خجالت آب شدم😏 . . •📨• • 732 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• کره‌ی‌زمین‌ازت‌تشکر‌میکنه‌چون...🌍🌱 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•