•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
دستــ✋🏻ــم را بگیر
من آدمے هسـتـ😌ـم
ڪہ دســــ👐🏻ـــتـانــت را
وطــ🌍ـــنِ خود مےبینم😍
#بال_پروازم_باش🕊
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
• رفتار پدرش خوب نبود، اما مهم خودشه😊
• فرهنگ خونوادهشون فرق داره، اما مهم خودشه 😊
• خانوادههامون با هم مشکل دارند، اما مهم خودشه 😍
برای یه ازدواج خوب،
اینکه بگیم
😌 «من کاری به
خانواده فرد مقابل ندارم»
درست نیست؛ چون:
💚 اول اینکه
فرد مقابل (همسر)، جزئی از همون
خانواده و فامیل و شاخهای از همون
درخته و برای همین، خیلی از صفات
اخلاقی، روحی، عقلی و جسمی اون
خانواده از طریق وراثت و تربیت، به
او و بعد به فرزندانش منتقل شده و میشه
💜 دو اینکه
اگه همسر ما با خانواده و فامیلش،
کاری نداشته باشه، اونها باهاش کار دارن
و مخصوصا مادر و پدرش، بطور عادی
نمیتونن از فرزندشون دل بکَنند
💙 سه اینکه
بدنامی و خوشنامی خانواده همسر،
تا آخر عمر همراه انسانه و توی زندگی،
این شرایط روی کارها تاثیرگذاره
❤ چهار اینکه
خانواده هرکس، حتی اگه اخلاق و
رفتار مناسبی نداشته باشند، بال و
پر آدمند و گرفتن این تکیهگاه مهم
از همسرمون، عواقب داره...
برای همین
توی دوران خواستگاری،
توجه به همتایی خانوادهها
اهمیت داره...
مخصوصا
اگه این خواستگار،
به خانوادهش وابسته هم باشه...🌸🌿
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🎀𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
[😬]هنوزمواسھخریدازکیسھهاۍ
پلاستیکے استفادھ میکنے؟!
[🛍]بهتر نیست بھ جاۍ استفاده
ازکیسھهایپلاستکےازکیسھهای
پارچھای استفاده کنیم؟!
[🌱]هم مقرونبھصرفھهستن
هم بھمحیط زیست و سلامت
ما آسیبے نمیرسونند!
♡خیلےراحتممیتونیبا پارچھهایی
کهتویخونھداریدرستشونکنے^^
#ایده_نو
#خانومِخوشسلیقھ
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🎀𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
دعوا نمک زندگیه ? 🩵
اختلاف نظر و بحث تو زندگی مشترک حتی تو رابطه های دیگه طبیعیه اما کش پیدا کردن و به دعوا تبدیل شدنش اگه مدام تکرار بشه خطرناکه 😱
اگه یاد بگیریم چجوری با همدیگه صحبت کنیم خیلی از دعوا ها حتی به وجود نمیاد اما وقتی همدیگه رو درک نکنیم یا نتونیم منظورمون رو واضح بگیم میتونه شروع بحث باشه☺️
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 مامانم زنگ زد گفت:
حواست به مدارکت باشه👌
گفتم مامان بعد از سه سال تنهایی
زندگی کردن، میشه مثل بچهها باهام
حرف نزنی⁉️ تا تلفن رو قطع کردم،
دیدم یه خانمی پشتم میدوه که
کیف مدارکم که کف زمین افتاده بود رو
بهم بده😏😀
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 762 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
کلافه بود ..
نمیدانست چه کند،
شب و روز برایش یکی شده بود،
با چاه سخن میگفت ..
همه میپرسیدند علی، چرا ..؟!
بهانهای میآورد؛
اما زمزمهی قلبش این بود،
دلتنگ فاطمهام :))💔
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_صدودوم احمد تشکر کرد و گفت: ممنونم مادر جان
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوسوم
با صدای در با تمام وجودم به سمت در پرواز کردم.
در را باز کردم و با لبخند دندان نمایی سلام کردم.
او هم با لبخند شیرینی جواب سلامم را داد و پرسید:
خوبی عروسک خانم؟
چادرم را جلو کشیدم و گفتم:
بله خدا رو شکر.
بفرمایید تو.
احمد تشکر کرد و گفت:
نه دیگه مزاحم نمیشم. بی زحمت مادر رو صدا بزن زود بریم.
_باشه چشم. الان میاییم.
در را باز گذاشتم و به حیاط رفتم و مادر را صدا زدم.
مادر چادر پوشیده بیرون آمد و گفت:
برو چادرت رو عوض کن بریم
چادر مشکی ام را از روی بند رخت برداشتم و از خانباجی که یکی دو روزی بود برگشته بود خداحافظی کردم و همراه مادر به کوچه رفتم.
قرار بود به خانه ای که احمد خریداری کرده بود برویم تا مادر در و پنجره ها را اندازه بگیرد و پرده بدوزد.
خانه در محله ای پایین تر بود.
کوچه ها خاکی بود و نسبت به محله خودمان مشخص بود فقیر نشین است.
خانه در ته کوچه بن بست بود و تنها یک خانه بین این خانه و مسجد فاصله بود.
در خانه چوبی و قدیمی بود.
احمد کلید انداخت و در را باز کرد.
روبروی در دالان کوچکی قرار داشت و در انتهای دالان چند پله بود.
از پله ها که پایین رفتیم به حیاط رسیدیم.
حیاط بسیار کوچکی بود. یک حوض کوچک در آن قرار داشت و یک باغچه مربعی بسیار کوچک که تک درخت انگوری در آن کاشته شده بود که با شاخ و برگش بالای حوض را مسقف و سر سبز کرده بود.
حیاط آجر فرش بود.
در سمت راست مان اتاق ها قرار داشته بود و روبروی در حیاط مطبخ، مستراح و یک انباری کوچک بود.
احمد به سمت اتاق ها راهنمایی مان کرد.
یک اتاق بزرگ حدودا دوازده متری و یک اتاق بزرگتر که احمد می گفت حدود سه فرش در آن پهن می شود و قرار بود مهمانخانه مان باشد.
زیر اتاق ها هم زیر زمین قرار داشت که احمد در آن حمام ساخته بود و آبگرمکن نفتی گذاشته بود.
از زیر زمین به مطبخ هم لوله کشی آب کرده بود و مطبخ هم شیر آب داشت و می شد راحت در خود مطبخ ظرف شست و دیگر کنار حوض نرفت.
مطبخ تقریبا بزرگ اما تاریک بود. مطبخش تنها یک پنجره کوچک داشت و به سختی نور وارد آن می شد.
مادر گفت:
کاش پنجره این جا رو می شد عوض کنید خیلی تاریکه.
برقم که ندارین همه اش باید چراغ نفتی روشن باشه
احمد گفت:
با بنا صحبت کردم قراره پس فردا بیاد درستش کنه.
مادر گفت:
بی زحمت زودتر بگید بیاد قراره جمعه اثاث بیاریم.
احمد دست روی چشمش گذاشت و گفت:
چشم مادر جان.
از مطبخ بیرون رفتیم. مادر گفت:
خونه خوبیه.
دستت درد نکنه پسرم.
الهی با دل خوش و حال خوب همیشه توش کنار هم زندگی کنید.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوچهارم
روز های باقیمانده تا جهیزیه چینی با جنب و جوش بیشتری همراه بود.
مادر و خانباجی می دوختند، ربابه و ریحانه گلدوزی می کردند و من و حمیده وسایل تزئینی و گل درست می کردیم.
دهم شعبان که از راه رسید وسایل جهیزیه بار وانت شد و با حضور خانواده ها و فامیل به خانه احمد برده شد.
خانم ها با شور و شوق جهیزیه را چیدند، وسایل اتاق و مطبخ تزیین شد و خانه مهیای زندگی کردن شد.
چون خانه احمد برق نداشت برای صرف شام به خانه پدر احمد رفتیم و همه فامیل مان مثل دفعه اولی که خودمان به این خانه پا گذاشته بودیم شگفت زده شدند.
بعد از صرف شام مادر احمد از مادرم تشکر کرد و مادر هم خلعتی ها را تقدیم شان کرد و کم کم خانه شان را ترک کردیم.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
روز نیمه شعبان از راه رسید.
از شب قبل همه مشغول فعالیت بودند.
صندوق های میوه، طبق های شیرینی، کاسه های قند همه آماده شده بود.
دیگ های غذا بار گذاشته شده بود و ظرف و ظروف همه آماده شده بود.
تا ظهر من هم پا به پای خواهرانم مشغول کار بودم.
بعد از ظهر همراه خانباجی به حمام رفتم و دوباره مثل زمان بله برانم در اتاق باید تنها می ماندم اما این بار از ترس و دلهره و نگرانی خبری نبود.
دلم می خواست زود شب شود، جشن تمام شود و من و احمد زود به هم برسیم.
دو هفته بود که فقط در حد چند دقیقه با هم بودیم و بیش از حد دلتنگش بودم.
دم عصر بود که آرایشگر آمد.
اصلاحم کرد و سر و صورتم را آراست.
لباس پوشیدم و در اتاق نشستم.
کم کم مهمان ها از راه رسیدند و صدای دست و مولودی خوانی فضای مهمانخانه را پر کرد.
در حال خودم بودم که در اتاق باز شد و مادر وارد اتاقم شد.
به احترامش از جا برخاستم.
جلو آمد و مرا بغل گرفت و بوسید.
مرا محکم به خود فشرد و صدای هق هق گریه اش در اتاق پیچید.
خودم را از آغوشش جدا کردم و با نگرانی پرسیدم:
چی شده مادر جان؟
چرا گریه می کنی؟
اتفاقی افتاده؟
مادر اشکش را پاک کرد و گفت:
نه عزیزکم، نه دخترکم، چیزی نشده
هنوز نرفته دلم برات تنگ شده
تو بری خونه خالی میشه.
صفای خونه مون تو بودی.
دختر چشم و چراغ خونه است.
تو بری دیگه خونه مون نور نداره، صفا نداره.
به مادر گفتم:
مادرجان این حرفا چیه؟
نور خونه چراغ خونه شمایین
صفای خونه به خنده های شماست.
من که جز اذیت براتون کاری نکردم تا الان.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی ••
امام رضا(ع)
به نقل از پدرشان میفرمودند:
هرکس میخواهد نیرومندترینِ
مردم باشد، به خدا توکل کند 💕🌸
📷 ا.قاسم زاده
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #نےنے_شو ••
دست بتِشیم به مَلقد عژیژ....🖐•
اینژا خیلی آلومه☺️•
خانم ژونم میشه پیش امام لضا
ضامن بشی؟؟😢•
.
.
𓆩نسلآیندهسازاینجاست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
🪴﴾ خوشبختے
چہسادهاست👌🏻
پاےتوڪہمیانباشد🥰
اینواژهیعنےتو ﴿💚
#طوفان_الاقصی | #فلسطین | #غزه
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1207»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
🌀🍃
🍃
[• #خادمانه •]
#نه سـال شد •9⃣•
با شڪـوه و جـلال•😍•
تـولدتـ مبـارڪـ •🎁•
عـاشقانـہ ـهـاے حـلال •💚•
#سید_مهدی_بنی_هاشمی✍
#تولدمون_مبارڪ🎂
✍/[بازنشر از سال۹۷/ویرایش و بروزرسانی]
درست #نه_سال پیش بود که در چنین روزی
نوزادے مجازے متولد شد👼نوزادے که خیر
و برکت بسیار داشت؛ نوزادے زیبا. و پر روزے
و پرخیر که سرآمد خاص و عام بوده و هست.
تصمیم تولد او از طرف پدر مهربان و عنایت امام
زمان(عج) بود. او تصمیم گرفت فرزندے داشته
باشد که با این فرزند بسیارے آرام بگیرند و هم
خودش. آرامشے از جنس حلالے ها که عطر و
بوے حلال را داراست.
در ابتدا این نوزاد محل ابراز محبت پدر و مادر
اصلے اش بود. کم کم به دلیل زیبا و پربرکت
بودنش به جز پدر و مادر اصلی داراے پدران و
مادران دیگرے هم شد. پدران و مادرانے مهربان
و دوست داشتنے که آنها هم از جنس حلالے ها
بودند؛ صمیمے و دلچسب و دلسوز بوده و هستند
و واقعا از این نوزاد مبارڪ مراقبت مے کردند.
بعضی از آنها مشغله هاشان زیاد میشد و دیگر
توانایے مراقبت از این نوگل نوشکفته🌸 را
نداشتند و ممکن بود اگر با وجود مشغله ها با
او میماندند تاثیرات زیادے روی این نعمت
خداوندے مے گذاشت و طورے حق الله و حق
الناس مے شد.
پس براے جلوگیرے از این موارد شانه خالے
کردند. مادران و پدران این نوزاد آن قدر باهم
مهربان بودند که هریڪ در عین رعایت اصول
و وظایف خود یکدیگر را برادر و خواهر دینے و
اجتماعے خود مے دانستند.😊
آنها فارغ از تمام اختلافات اجتماعے و اخلاقے
و... کنار یکدیگر جمع شدند تا نوزادے پرورش
بدهند که همه انگشت به دهان بمانند.😌
گاها انتقادات بود😁، گاها تشویقات بود🙃،
گاها حرف ها🙂 و نظرها😃 و گاها سوزاندن
دل پدر و مادر این فرزند😬 و گاها تشکرات که
بسیار دلگرم کننده بودند.☺️
گذشت و گذشت و گذشت تمامے این زحمات و
انتقادات و خوشحالے ها و غمگینے ها و دل
سوزاندن ها و تصمیمات که در همه و همه ے
اینها پدران و مادرانش همبستگے خود را حفظ
نمودند و ساختند و ساختند تا اینکه این نعمت
خدادادے 9 ساله شد😃؛
9 سالے سخت و جان فرسا اما ارزشمند و
خوب که ارزشش را داشت. فرزندے رشد یافت
و بزرگ شد بانام: عاشقــ😍ــانه های حلالــ💚
💛💚 عشقی از جنس حلالی ها💚💛
و حالا این خانواده فرزندان دیگری هم دارد که
#کد_ملی شون را براتون قرار میدیم👇😅
🆔 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
| هیئت مجازی
🆔 Eitaa.com/Rasad_Nama
| رصـدنما
🆔 Eitaa.com/Hefz_Majazi
| حفظ مجازی
با لطف خدا و دعای شما خادمان عزیز و
عنایت حضرت مهدی(عج)💐 ما نیز در
صحنه هستیم و مے مانیم✊
به امید ظهور حضرتش🌷
به شما حلالے های عزیز هم این روز خوب و
مبارڪ رو تبریڪ عرض می کنم🎈🎈🎉
شاد و پیروز باشید.😃😊😍
#ارسالےاز_خادمالخادمین /✍
🍃 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
💠🍃