•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوبیستوچهارم
شیشه را در دهان علیرضا گذاشتم که حاج علی از جا برخاست و گفت:
باباجان من دیگه میرم.
فردا صبح اون خانم میاد اگه دوست داشتی بیا
همه به احترام حاج علی از جا برخاستیم. حاج علی پیشانی ام را بوسید و گفت:
به ما زیاد سر بزن .... زینب و حمید خیلی دلشون برات تنگه
خجالت زده سر به زیر انداختم و گفتم:
چشم فردا حتما میام.
*****************
صبح زود همراه مادر و خانباجی به روضه رفتیم و بعد از آن به خانه حاج علی رفتیم.
در اتاقی کنار حمید و زینب نشسته بودم که زیور خانم دنبالم آمد و گفت انسی آمده است.
علیرضا را در بغل زینب گذاشتم و خودم از اتاق بیرون آمدم.
انسی همراه دو دخترش به عمارت حاج علی آمدهدبود.
جلو رفتم هم دیگر را در آغوش گرفتیم و بعد از احوالپرسی گفت:
تو یک دفعه کجا غیبت زد رفت؟
چرا یهویی این قدر بی خبر رفتی؟
صورت بچه هایش را بوسیدم و گفتم:
شرایط این طوری بود.
شما چرا این قدر دیر اومدی سراغ آدرسی که دادم؟
خونه پیدا کردی؟
حاج علی گفت:
حالا چرا سر پا ایستادین بفرمابید بشینید
روی زمین نشستیم که انسی خانم گفت:
حقیقتش تو که کاغذ رو دادی بچه ها اینا فراموش کردن به من بگن
منم چند روز بعد رفتن شما جمع کردم از اون خونه رفتم
_به سلامتی اتاق یا خونه پیدا کردی؟
انسی خانم با خجالت بین حاج علی، مادرم و خانباجی و زیور خانم نگاه چرخاند و سر به زیر گفت:
رفتیم مسافرخونه
ده دوازده روز پیش این کاغذ رو از لای اسباب بازیا و وسایل بچه ها پیدا کردم.
کاغذی را که من برایش نوشته بودم را نشانم داد و گفت:
من که سواد خوندن نوشتن ندارم که بخونم چی نوشتی
بردم دادم صاحبکارم خوند و بعد از کلی پرس و جو پیدات کردم .
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید سید علی اکبر سید الحسینی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوبیستوپنجم
با انسی خانم کمی دیگر صحبت کردیم و وقتی خواست برود حاج علی خودش او را برد و رساند.
یکی دو روز بعد آقاجان خبر داد که حاج علی خانه ای را در محله خودمان برای انسی خریده است و به صورت اجاره به شرط تملیک در اختیارش گذاشته است.
بعد از گذشت یک هفته محمد علی آزاد شد و به خانه برگشت.
حوالی غروب بود که آمد.
در اتاق در حال و هوای خودمان نشسته بودیم که با صدای جیغ خانباجی به حیاط دویدیم.
محمد علی را بغل گرفته بود و از خوشحالی فقط جیغ می زد و گریه می کرد.
محمد علی بسیار لاغر و تکیده شده بود.
همه با خوشحالی او را دوره کردیم و اشک می ریختیم.
به اتاق که رفتیم مادر با گریه پرسبد:
الهی مادر قربونت بره
نبودی داشتم دق می کردم.
کجا برده بودنت؟ به چه جرمی گرفته بودنت؟
محمد علی گفت:
با احمد آقا توی تظاهرات بودیم.
شب شده بود درگیری بود.
یهو احمد دید یه جا چند تا خانم با مامورا درگیرن
گفتم بی خیال بیا بریم شر میشه
ولی احمد رفت و منم پشت سرش
کاری ازمون بر نیومد فقط کتک خوردیم و به جرم این که برای خلع سلاح مامورا اقدام کردیم دستگیر شدیم
خانباجی با تعجب گفت:
خلع سلاح چرا؟
_اون خانما انگار عضو سازمان بودن و واقعا اون قصد رو داشتن ما رو هم به جرم همکاری با اونا گرفتن
بی مقدمه پرسیدم:
احمد هم با تو دستگیر شد؟ تو زندان با هم بودین؟
محمد علی در جوابم سکوت کرد و سر به زیر انداخت.
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوبیستوششم
از سکوت محمد علی احساس کردم قلبم از حرکت ایستاد.
توان هیچ حرف و حرکت دیگری را نداشتم.
مادر با گریه گفت:
محمد علی جواب بده دلمون هزار راه رفت ...
محمد علی نیم نگاهی به من کرد و دوباره سر به زیر شد و گفت:
چی بگم آخه ...
خانباجی گفت:
یه چیزی بگو قلب مون اومد تو دهان مون
تمام دست و پا و وجودم یخ زده بود و نگاهم روی دهان محمد علی ثابت مانده بود.
محمد علی آهی کشید و گفت:
وقتی بازداشت شدیم با هم بودیم.
ولی از وقتی رسیدیم به اداره ساواک و برای بازجویی از هم جدامون کردن دیگه احمد رو ندیدم ....
مادر با تته پته گفت:
یع ... یع ... یعنی ... چی؟
محمد علی سر به زیر گفت:
نمی دونم ....
به صورت بدون ریشش دست کشید و گفت:
واقعا نمی دونم ... من از هر کی تونستم تو بند پرس و جو کردم کسی نه احمد رو دیده بود نه می دونست کجاست ....
انگار نفس کشیدن برایم سخت شده بود.
با حرف محمد علی داشت همه امیدم نا امید می شد که گفت:
فقط یه نفر گفت یه نفر رو با مشخصات احمد دیده که ....
مادر که انگار امید جدیدی پیدا کرده بود از جا پرید و گفت:
کجا دیده احمد آقا رو؟ کی دیده بودش؟
محمد علی در صورت همه مان نگاه چرخاند و گفت:
مطمئن نیستم اونی که دیده باشه احمد باشه
خانباجی گفت:
چرا مطمئن نباشی مادر؟
با صدای گریه علیرضا محمد علی هر دو دستش را روی صورتش گذاشت. چشم هایش را فشرد. آه کشید.
از جا برخاست و در حالی که از اتاق بیرون می رفت گفت:
احمد قوی تر و محکم تر از این حرفاست ...
ته دلم مطمئنم هنوز زنده است ...
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید شاهرخ ضرغام صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_چهارصدوبیستوششم از سکوت محمد علی احساس کردم
دو پارت اضافه هم برای دیروزه🤌😊
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
♥️اَللّهُمَّ♥️
♥️کُنْ لِوَلِیِّکَ♥️
♥️الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ♥️
♥️صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ♥️
♥️فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة♥️
♥️وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً♥️
♥️وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ♥️
♥️طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها♥️
♥️طَویلا♥️
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 در عشق🥰
اگر بی جان شوی❣
جان و جهانَت🌍
من بَسَم...😌
مولانا /✍
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•🦋 #خادم_الرضا | #سیدالشهدای_خدمت
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1375»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
کــنار رفــتن تاریکی🌚
و طلوع خورشید🌞
نشون دهنده مهم ترین جنبه زندگیه
«نا امــیدی،
دیر یا زود
جـاۍ خودش رو به امید میده…»🌸
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
امام علی(ع):
اَلزّاهِدُ فِی الدُّنْیا مَنْ لَمْ یَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَ لَمْ یَشْغَلِ الْحَلالُ شُکْرَهُ.
زاهد در دنیا کسی است که حرام بر صبرش غلبه نکند و حلال از شکرش باز ندارد.❤️🩹
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
یکی از
دغدغههای اصلی جوونها
ازدواج موفّقه که گاهی مسیرش
پر میشه از پیچ و خم و
گرههای سخت ⚡
👈 برای همین،
دعاها و نمازهای زیادی، از
طرف اهل بیت، یا بزرگان دین
برای ازدواج توصیه شده
مثلا
خوندن دعای آیه ۷۴ سوره فرقان:
#ربنا_هب_لنا_من_ازواجنا ...
توی قنوت نمازها؛
بعلاوهی زیاد صلوات فرستادن،
به همین نیت 💓
💫 امام علی (ع) هم
توصیه میکردند برای ازدواج،
دو رکعت نماز بخونیم که
هر رکعتش:
یه سوره حمد باشه
و یه سوره یاسین،
و بعد از نماز
برای ازدواج خوب دعا کنیم 🌸
🍀👈 راستی تو برای ازدواج، از بزرگان،
چه دعاها یا سفارشهایی رو شنیدی ...؟
🍀🌸 رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
چه کسے گفته عشـ❤️ــق
با عین شروع میشود و با قاف تمام؟!
عشق با #تُ شروع شده
و با هیچ چیز تمام نمیشود
#آغاز_هفتهاے_سرشارازعشقوآرامش
#انشالله🤲🏻
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
۷ راز مخفــے....🤫
بـــراے😎
پخــت
زرشــک پلو بــا مــرغ👩🏻🍳
مــجلســے🍗
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 به گردنمون حق داشت...
شرح در عکس👆🏻
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 925 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪