eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• /💐/خود راے بودنم را دوست دارم وقتے تُ منے /💐/ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ؏ـشــ💚ــق را ‌‌‌‌ خواهم کرد روزهاے قشنــ🤍ــگ در راه است سست هرگز نمےشوم وقتے رأے من است❤️ 🗳 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‏هیچکدوم از کاندیدا نگفته از حق و حقوق بچه‌های وسط خانواده حمایت میکنه🤨😢 من میخوام به اون رای بدم😄 ولی شنیدم جلیلی از خانواده گفته رای من خودتی مرررررد😎🗳 . •📨• • 962 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• آدمیزاد است دیگر،دوست دارد عاشق باشد...♥️ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
هدایت شده از رصدنما 🚩
°•🇮🇷•° ~{ | }~ . *JALILY منو همسری😍 به نیت حاج قاسم🌹 برای آرمان حاج قاسم👌 برای تمدن نوین اسلامی🌍 برای بچه‌های غزه🇵🇸 برای سربلندی و آبادانی ایران🇮🇷 . 📌شما هم میتوووونید در این چالش نطنزی همراه باشید😍👇 • @Daricheh_Khadem 🖇منبع چالش‌های طنز انتخاباتی😉👇 •🔎 • eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
هدایت شده از رصدنما 🚩
😄 》 💬 این میتونست منو تو باشیم، ولی تو پزشکیان فن بودی😞🚶🏻‍♂ عروس داماد های عزیز که عروسیشون موقع انتخاب نیست صبر کنن در انتخاب شورای مدارس شرکت کنن😂😂 | | پوشش انتخابات۱۴۰۳ با چاشنی طنز •👇🏼• 🧂 eitaa.com/Rasad_Nama
هدایت شده از رصدنما 🚩
°•🇮🇷•° ~{ | }~ . *JALILY چقدر شبیه😱 ایشونو امروز پای صندوق رای دیدم از برگه دستش فهمیدم به جلیلی رای داده💚🇮🇷 فکر کنم آخرشم خود پزشکیان به جلیلی رای میده🤣 حتما بذارین کانالتوناااا🤨 . 📌شما هم میتوووونید در این چالش نطنزی همراه باشید😍👇 • @Daricheh_Khadem 🖇منبع چالش‌های طنز انتخاباتی😉👇 •🔎 • eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_سی‌وهشت ایران پیدا نمیشد . از سیدجواد خواهش کردم و او ب
•𓆩💞𓆪• . . •• •• دستم روی میز به چراغ‌مطالعه می‌خورد، صدای شکستن می‌آید و من دیگر هیچ نمی‌فهمم . . . ★ به فاطمه نگاه می‌کنم،او هم به من. سکوت بینمان را او می‌شکند. - نیکی خیلی خوشحالم که به تو آشنا شدم، تو خیلی خوبی، خیلی ! + منم واقعا از دوستی با تو خوشحالم... میدونی فاطمه،بعد چند وقت،تو تنهایی منو شکستی؟ ملیح،اما کمرنگ می‌خندد . - تو پدربزرگ نداری نیکی؟ آهی میکشم: + پدربزرگ مادری‌ام که فوت شده، قبل به دنیا اومدن من. اما پدربزرگ پدری‌ام هنوز زنده‌ان - جدی؟چه خوب.. من دو تا پدربزرگامم از دست دادم... تو حتما خیلی با پدربزرگت صمیمی هستی، آره؟ + من...تا حالا....ندیدمش - چی؟؟مگــه میشه؟؟ + فکر کنم تو خانواده‌ی ما همه چیز ممکنه. آخه میدونی....پدربزرگ من....راستش.... دوباره خاطرات به ذهنم هجوم می‌آورند... ★ با حس درد،در پشت دستم،چشم‌هایم را باز می‌کنم. یادم نمی‌آید چه شده... نگاه می‌کنم در اتاق خودم هستم، روی تخت دراز کشیدم،مامان و بابا در ورودی اتاق ایستاده‌اند و با نگرانی نگاهم می‌کنند. پرستاری مشغول وارد کردن سرم به پشت دستم است... ناخودآگاه می‌گویم: آخ... به طرفم برمی‌گردد: بیدار شدی؟ چیزی نیست..یکم ضعف کردی، بهت دو تا سرم‌غذایی زدم. نگران نباش،حالت زود خوب میشه.. - چی؟؟ولی من.... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_سی‌ونه دستم روی میز به چراغ‌مطالعه می‌خورد، صدای شکستن
•𓆩💞𓆪• . . •• •• بابا و مامان به طرفم می‌آیند. - بیدار شدی عزیزم؟؟ مامان دستم را می‌گیرد: ببین چه بلایی سر خودت آوردی... *** سرم را بالا می‌آورم و به آفتاب سلام می‌دهم، از دیشب،سرم غذایی حسابی حالم را خوب کرده، اما هنوز هم کمی ضعف در دست و پایم هست... صدای در می‌آید و منیر خانم داخل میشود. - خانم،آقا گفتن تشریف بیارید پایین. + برای چی؟ مثل اینکه کارمهمی دارن. چشم‌های منیر برق می‌زند. بلند می‌شوم. موهایم بهم ریخته،ولی مرتبشان نمی‌کنم. شاید اگر بابا آشفتگی‌ام را ببیند،قبول کند خواسته‌ام را.... به طرف آشپزخانه می‌روم،بابا و مامان پشت میز نشسته‌اند و مشغول صرف صبحانه‌اند. آرام سلام می‌دهم و پشتشان می‌ایستم. بابا با دست به صندلی کنارش اشاره می‌کند: بیا بشین + کاری دارین؟ - گفتم بیا بشین. روی صندلی مورد نظر بابا می‌نشینم. مامان به ظاهرم نگاه می‌کند: این چه وضعشه؟؟خجالت نمی‌کشی؟ بابا،با دست مامان را به آرامش دعوت می‌کند. به طرفم برمی‌گردد،مثل همیشه،استوار و با ابهت است و البته..دوست داشتنی - خـــب نیکی. من دلیل رفتارهای مسخره‌ی این چند وقتت رو نمیدونم،اما هرچی که هست باعث شده،آرامش من و مادرت حسابی بهم بریزه. تو میدونی که من آدمی نیستم که با تهدید و اعتصاب و این مسخره بازیا،تن به کاری بدم. از تو هم به عنوان دخترم بیشتر از این‌ها انتظار داشتم. حتم دارم،حسابی لب و لوچه‌ام آویزان شده،خیال میکردم بابا قبول می‌کند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
هدایت شده از رصدنما 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•「🔎🧭」• 【 】 - 🇮🇷 ﷽ ✍ اگه آب بها و پول برق‌تون کم میاد و میتونید به پزشکیان رای بدین تا علاوه بر بنزین قیمت اون دوتای بالا هم سر به فلک بکشه😏 🤷‍♀به هر حال من گفتم که گفده باشم . خوددانی - ‌◞چَـنـد دَرَجـہ بـہ سَـمـتِ حَـقـیـقَـت ...!‌◟‌ Eitaa.com/Rasad_Nama •「🔎🧭」•