•𓆩🙍♂𓆪•
.
.
•• #منو_مجردی ••
💬 دوستم پزشكي ميخونه؛
زنگ زده، بهش ميگم چخبر؟
ميگه تا ميتونيد از سلامتيتون مراقبت كنيد،
چون ما هيچي از درسامون نميفهميم:)🤦
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 986 •
#سوتے_ندید "شما و مجردیتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩مجردییعنی،مجردی𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🤦♂𓆪
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
جان زنده شود
ز روی جانان دیدن...🫀😌
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
🟣تجزیه تحلیل 👇
هر حرف بیجایی که از روی عصبانیت به زبان میادبی فایده و بی ارزش است😐
پس به این چیزا نپردازید😶❌
بجاش تلاش کنید عصبانیت همسرتون فروکش کنه 🫀
و به جای اینکه مقابل او بایستید کنارش باشید👩❤️👨
👈خانوم گل 🌸فراموش نکن که همیشه جوابِ های، هوی نیست👌☺️🌸
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩🖤𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
روزِ بیستم چله زیارت عاشورا!
.
.
𓆩پنجرهِفولادِرضابراتِکربَلامیدھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🖤𓆪
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_نودوهشت استاد کیفش را برمیدارد و از سالن خارج میشود.
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_نودونه
محسن نگاهش میکند و جدی می گوید:فاطمه،چند بار بگم؟نه در شأن توعه که کسی دنبالت
راه بیفته،نه در شأن منه که دنبال دو تا دختر راه برم،می فهمی؟؟همه ی شهر که نمیدونن ما
خواهر و برادریم...
فاطمه نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد،بالاخره خودش را میبازد:الهی قربون داداش غیرتی
خودم بشم
غیرت!
دلــم میگیرد،چقدر واژه ی غریبیست در خانه ی ما
محسن سعی میکند لبخندش را پنهان کند،آرام میگوید:میخوای ماشین بمونه؟
فاطمه میگوید:نه ممنون
محسن خداحافظی میکند و میرود. فاطمه با شیطنت نگاهم میکند.
میگویم:چیه؟
:_هیچی،فقط در طول جلسه سه چهار بار یه اسم رو تو دفترت نوشتی و خط زدی
با تعجب میگویم:فاطـــمه؟حواست به شعر بود یا به من؟؟؟
:_بیخیال این حرفا،بگو دانیال کیه؟؟
+:فاطمه؟؟؟
:_ایش،خب نگو...خسیــــــــــــس
رفتارهایش بامزه است. همه چیز را میخواهم به او بگویم،اما واقعا حواسش جمع است،چه خوب
است خواهری مثل او داشتن...
فاطمه پیشنهاد کافه ی انتهای خیابان را میدهد. با هم راه می افتیم.
شروع میکنم
:_میدونی فاطمه؟ آقای رادان یکی از همکارای بابامه و دوستش محسوب میشه. از وقتی من
بچه بودم خیلی باهاشون رفت و آمد داشتیم.
+:آهان،شب عید مهمونی شون دعوت شدی؟
:_آره،پسرشم دانیال،بچه که بودیم هم بازی من بود.
با شیطنت می خندد
+:خـــــــب....
:_امشب میخوان بیان واسه...واسه خواستگاری.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صد
+:مبارکه
:_چی میگی؟؟میدونی چقدر با من فرق داره؟
+:نیکی،من حس میکنم اینکه اون حاضر شده با این همه فرق و اختلاف عقیده پا پیش بذاره
یعنی واقعا بهت علاقه داره
:_برام فرقی نمیکنه
+:پس چرا گذاشتی بیان خواستگاری؟
:_مجبور شدم،بابام ازم خواست. من مطمئنم خونواده اش اصلا راضی نیستن..
+:نیکی یه چیز بگم؟برنگردیا،ولی از وقتی از ساختمون اومدیم بیرون،این ماشینه دنبالمونه.
میخواهم برگردم که فاطمه چادرم را میکشد:حواست کجاس؟میگم برنگرد
با گوشه ی چشم نگاه میکنم،اتومبیل مشکی با شیشه های دودی. داخلش هیچ چیز مشخص
نیست.
+:نه بابا،شاید مسیرشه
:_اگه مسیرشه،چرا این همه آروم میره؟
+:نمیدونم...وای دارم میترسم فاطمه
:_نترس،ما داریم راهمون رو میریم دیگه،فقط تند تر
پاتند میکنیم،صدای باز شدن در ماشین میآید و بعد صدای قدم هایی پشت سرمان. میترسم!
حتی نمی توانم برگردم و پشت سرم را نگاه کنم.
صدای پاهای پشت سرمان تندتر میشود،یعنی نزدیک تر!
ناگهان صدای محسن را تشخیص میدهم:مشکلی پیش اومده آقا؟؟؟
فاطمه میگوید:بدبخت شدیم نیکی،محسن اومد
صدای ایستادن ماشین میآید و پیاده شدن یک نفر...
آنقدر میترسم که جرئت نمیکنم برگردم..
فاطمه برمیگردد:نیکی دست به یقه شدن،وای این آقا چقدر متشخص به نظر میرسه..
صدای داد و فریاد بالا میرود. فاطمه مینالد:محســـــن؟
صدای آشنایی به گوشم میخورد:پس آقامحسن شمایی؟
برمیگردم،چشمانم خیره میماند به آنچه میبینم..
محسن یقه ی عمووحید را گرفته و آقاسیاوش هم اینجاست.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
* روزی که
حاج قاسم سلیمانی🥀
شهید_هنیه_عزیز را🕊
به بیت رهبری آورد💚
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🚩 #محرم | #امام_حسین
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1446»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
بوے صبـحانہ مےآید⛅️
عطـر چایـے☕️
صفاے سفـره صـبح💛
چـند لقمـہ زندگـے ڪافیست🥰
تا انرژے جاودانگـے
در وجودمان شڪـوفا شود💠
و برای خلق ثانیههای آفتاب طلوع ڪـنیم ...💙⏰
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
اولین بار بود که برایم خواستگار میآمد؛
به روی خودم نمیآوردم، اما
راستش را بخواهید چهار ستون بدنم
از استرس میلرزید ⚡
هی جلو آینه میرفتم و
به روسری و لباسهایم نگاه میکردم
انگار به دلم نمینشست؛ کمی روسریام را
صاف و صوف، و لباسم را
مرتب میکردم 🎨
چشمم به ساعت بود که
انگار عقربههایش جلو نمیرفت
همه چیز انگار اسلوموشن شده بود..
پنج دیقه به ساعت ۶
که قرار بود خواستگارها برسند،
یکبار دیگه سریع به اتاقم رفتم تا سوالها را مرور کنم؛
مثل شب امتحان که لحظه آخر،
همه چیز از ذهنت میپرد ⛅
سوالها مثل هم نبودند؛
باید میفهمیدم اهل نماز هست یا نه؟
سفر را دوست دارد یا نه؟
اگر بخواهم یک شهر دیگر درس بخوانم چه ...؟ 🍀
چقدر همه چیز سخت بود ...
میان اینهمه شلوغی،
ناگهان چشمم به حدیث پیامبر (ص)
در یکی از کتابچههای ازدواج افتاد:
💫 «هر کس برای دور ماندن از آنچه
خدای مهربان حرام کرده، ازدواج کند،
بر خداست که او را کمک نمايد» 🌸🍃
به خدا توکل کردم،
قلبم آرام گرفت... 💚
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
العُقوقُ یعقِبُ القِلَّةَ، و یؤَدّی إلَی الذِّلَّةِ.
امام هادی(ع): نافرمانی والدین، تنگدستی می آورد و به ذلّت می کشاند.☝️
منبع:بحار الأنوار،۷۴ / ۸۴ /۹۵. میزان الحکمه جلد ۱۳ صفحه ۵۰۰✍
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
مژه بر هم نزدم
آینهسان در همه عمر
بس که در دیدۀ من
شوق تماشای #تو بود💖
#حزین_لاهیجی
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
شـایـد بـراتـون جـالب بـاشہ ... 🤫
رازهــاے پخت برنج🍚
بــہ روش رستورانــے🍱
ڪـہ ڪسـے بهت نمیگــہ !🙊
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•