eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
#چفیه پـروردگارا واژه #شهیــد چیستـــ ..؟؟ ڪہ روے هر جـوانے میگذاری این چنین زیـبا مےشود.. ✨اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلڪ✨ #شهدای_مدافع_حرم کلیک نکن؛ شهیـ🕊ـد میشی👇 🌷 @Asheghaneh_halaL 🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃{ جاے خالے عکس یک }🍃 در کمدش را که باز کردم دیدم تمامِ پشت در را با عکسهاے شهـ🕊ـدا پر کرده! و بالایشان نوشته👇 《اے سروپا، منِ بے سروپا، خودم را کنار عکس پیدا کردم.》 خوب که دقت کردم اندازه‌ے جاے یک عکس روے در کمدش خالے بود😕 گفتم عکس یکے از رو اینجا بزن، این جاے خالے قشنگ نیست💔... محمد گفت : آنجا جاے عکس خودم است😔 ...!! 🌷 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ]
#چفیه غروب‌بود! مـن‌در #شلمچہ ‌بودم‌وشهـ🕊ـدا ! وامان‌ازگریه‌هاےبےامان‌ڪه‌امانم‌رابرید درمیان‌آن‌ #بـوےخون... خوش‌به‌حالت #شهید🍃 به‌کانون‌شهدایی‌مابپیوندید👇 🍃:🌷[ @asheghaneh_halal ]
#چفیه تـ🕊ـو قامتت‌ بھ ‌آسمانـ☀️رسید ‌و‌منـ✋هنوز‌‌ پیشانے ‌‌بر زمین ‌مے‌زنمـ💔‌تا‌ بندگے ‌کنم... #اےکھ_مراخواندھ_اے..💚 #شهید🕊 🍃:🌷[ @asheghaneh_halal ]
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
. 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ] .
| دو رفیق ؛ دو شهیــ🕊ـــد... همه جا شده بودن به باهم بودن☺ تو اگه از هم جداشونم مےکردن آخرش ناخواسته و تصادفے دوباره برمےگشتن پیش هم😍 خبر علے رو که اوردن، مادر محمد هم دو دستے تو سرش میزد و مےگفت: "بچم"😭 اول همه فکر میکردن علے رو هم مثل بچش میدونه بخاطر همین داره اینجورے گریه مےکنه😔 بهش گفتن مادر تو الان باید قوے باشے، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید مادر علے رو دل دارے بدے😢 همونجورے که هاے هاے اشک میریخت گفت : "زانوهاے محکمم کجا بود؟! اگه علے شده مطمئنم محمد منم شده اونا محاله از هم جدا بشن😞 عهد بستن اخه مادر ... عهد بستن بدون هم پیش نرن😭💔 مامور سپاهے که خبر اورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمے که روے پاکت بعدے شده بود خیره مونده بود .... 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ]
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
. 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ] .
🍃•• | یکے از مسئولین کاروان شهدا مےگفت: پیکر 🌷 رو واسه تشییع مےبردن ... نزدیک خرم آباد دیدم جلو یکے از تریلےها شلوغ شده😳!! اومدم جلو دیدم ... یه دختر ۱۴،۱۵ ساله جلو تریلے دراز کشیده😐 گفتم:چےشده؟؟! گفتن:هیچے این دختره اسم باباشو رو این تابوت ها دیده گفته تا بابامو نبینم نمیذارم رد شید😭💔 بهش گفتم:صبر کن دو روز دیگه مےرسه تهران معراج شهدا،بر مےگردوننشون ... گفت:من حالیم نمیشه،من به دنیا نیومده بودم بابام شهید🕊 شده،باید بابامو ببینم😔 تابوت ها رو گذاشتم زمین پرچمو باز کردم یه کفن کوچولو درآوردم ... سه چهار تا تیکه استخوان دادم😞 هے میمالید به چشماش،هے مےگفت بابا،بابا ...😭 دیدم این دختر داره جون میده گفتم:دیگه بسه عزیزم بذار برسونیم😔💔 گفت:توروخدا بذار یه خواهش بکنم؟ گفتم:بگو گفت:حالا که مےخواید ببرید به من بگید استخوان دست✋ بابام کدومه؟ همه مات و مبهوت مونده بودن که مےخواد چیکار کنه این دختر اما ...!! کارے کرد زمین و زمانو به لرزه درآورد ... استخوان دست باباشو دادم دستش؛تا گرفت گذاشت رو سرش و گفت:😭👇 "آرزو داشتم یه روز بابام دست بکشه رو سرم ..." 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ]