eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . چه خوبه که عشق رو باآدم درستی مثل تو تجربه کردم🥺💚 . 𐚁 مَنبَعِ‌اِستورےهاۍ‌عاشِقونه ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📱 ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
📚 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_ششصدوچهل مسیح مثل یک مجسمه به صورتم زل زده.سعی دارم نگاه
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . سوزن سوزن شدن قلبم،مرگ را پیش چشمانم میآورد. چشمانم را میبندم و نفسی تازه میکنم. برای خنجر زدن به قلب مسیح به قدرت اکسیژن نیاز دارم. چشم باز نمیکنم تا نبینم فروریختن مرد رویاهایم را... :_قبول کنین که ما اشتباه کردیم...بزرگترین اشتباه عمرمون رو... یعنی جنایت کردیم..در حق همدیگه..در حق دلهامون،در حق خودمون... برای آشتی کردن باباها بدترین راه رو انتخاب کردیم.. من،خودمو میگم...بچگی کردم. خیال میکردم دارم بهترین کارو میکنم ولی اشتباه میکردم... اصال فکر کنین ما واقعا باهم ازدواج کردیم...دو سه روز که گذشت،تب این محبت که خوابید،چند صباح دیگه تو جمع رفقاتون،خجالت نمیکشین یه خانم چادری رو به عنوان همسرتون معرفی کنین؟؟ که بلد نیست با نامحرم بگو و بخند کنه،دست بده،به عقیده‌ی خودشون آبروداری کنه ... حرفهایم به‌درد نخور است.... قلبم این زبان را نمیفهمد ! دم عمیقم را تا انتهایی‌ترین سلول ریه‌ام میفرستم. من بلد نیستم با زندگی بجنگم... شاید اگر میتوانستم... حرف هایم تمام شده. چشمهایم میسوزد اما دیگر زبان سنگینم قادر به چرخیدن نیست. منتظرم مسیح چیزی بگوید... هوار بکشد،اعتراض کند.. اما با مظلومیت سرش را روی میز میگذارد و با هر دو دست،موهایش را چنگ میزند. بلند میشوم. تحمل این فضا و دیدن این مسیح،از ظرفیت من خارج است. بی هیچ حرفی به طرف اتاقم میروم. چادرمشکی،کلید خانه‌ی پدری و موبایلم را برمیدارم. 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . میخواهم از جلوی آشپزخانه،درست همانجا که مسیح نشسته،بگذرم که صدایم میزند. +:کجا میری؟ این صدای گرفته،صدای مسیح است؟ :_صلاح نیست دیگه بمونم... +:تو بمون...من میرم.. مسیح بلند میشود،اما شکسته! بدون اینکه نگاهم کند از کنارم رد میشود و به طرف در خروجی میرود. از پشت به گام برداشتن مردانه‌اش،پیراهن چروک و نامرتبش و موهای آشفته‌اش خیره میشوم. روزی دلم برای این همه ابهت این پسربچه تنگ خواهد شد! یا شاید همین الآن! همانجا میایستم. شوری اشک روی لبهایم مینشیند و حال خرابم،را بدتر میکند. حتی صدای کوبیده شدن در تکانم نمیدهد. نمیدانم چند دقیقه،چند ساعت یا حتی چند روز آنجا ایستادهام و به مسیر رفتن مسیح خیره شده‌ام. صدای چرخیدن کلید در قفل که میآید از جا میپرم. به خیال اینکه مسیح باشد ، به طرف اتاقم اوج میگیرم. اما صدای آشنایی از پشت مرا به خود میآورد:نیکی.. برمیگردم مثل بچه‌ای که دست مادرش را در یک خیابان شلوغ رها کرده و حالا مادرش صدایش میزند،برمیگردم. با شتاب برمیگردم،چنان که کش چادر از روی سرم باز میشود و روی شانه‌هایم میافتد. نمیدانم عمووحید در چهره‌ام چه میبیند که با نگرانی،بدون اینکه چیزی بگوید،دستهایش را برابرم باز میکند. چانه‌ام میلرزد. اشک این بار با شدت بیشتری به چشمهایم هجوم میآورد. احساس غربت،قلبِ جانم را بی‌پناهتر کرده. 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . عقلم به دیوار جمجمه تکیه داده و سیگارش را دود میکند. احساس میکنم هوا لازم دارم. اکسیژن،بین دستهای عمو فراوان است! بی‌توجه به موقعیت و زمان و مکان به طرف عمو اوج میگیرم. چادر به پایم میپیچد،نزدیک است زمین بخورم. توجهی نمیکنم. دستم به گلدان روی میز میخورد. گلدان هزار تکه میشود و هر خرده‌اش به قلبم فرو میرود. توجهی نمیکنم. میان ساحل امن آغوش گرمش،به گِل مینشینم. چشم هایم سخاوتمند شده‌اند و هرچه دارند و ندارند،از کیسه‌ی خلیفه میبخشند. عمو نمیپرسد اما میگویم. میدانم که میداند اما میگویم. :_عمو من اشتباه کردم...عمو گفتی مراقب باش پات نلرزه...اما من دلم لرزید... تازه داشتم میفهمیدم خوشبختی یعنی چی...ولی عمو پرت شدم پایین... از قله‌ی رویام افتادم...عمو من مردم..من له شدم...از زندگی خسته شدم... مگه قلب بی‌پناه من چقدر توان داشت؟ عمو نیکی مرد...نیکی مرد... * مشت مشت آب به صورت خیس از اشکم میزنم. مژه‌هایم سنگین شده‌اند و شوری اشک روی لبهایم نشسته. وضو میگیرم و بیرون میآیم. روی اولین مبل،مینشینم. عمو با یک سینی از آشپزخانه بیرون میآید. لیوان بزرگی به دستم میدهد و کنارم مینشیند. بخار خوش عطری از دهانه‌ی لیوان به صورتم میخورد. عمو با مهربانی میگوید:گل گاوزبونه..آرومت میکنه. 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . لبخند کمجانی به محبتش میزنم که میان پیچ و تاب ابروان گره خوردهی عمو گم میشود. :_نیکی باید صحبت کنیم. میدانم. باید صحبت کنیم.باید توبیخ شوم. اشتباهی که کرده‌ام،تاوانهایی بزرگتر از این در پی دارد. مثال زنده به‌گورشدن احساسم.. بعد از رفتن مسیح،در آغوش عمو گریه کردم و عمو هیچ نگفت. اما حالا وقتش رسیده.. سرم را پایین میاندازم و تکانش میدهم. بلند شدن عمو را حس میکنم. :_الآن نه..هروقت حالت بهتر شد به آستین پیراهنش چنگ میاندازم +:من خوبم عمو...باید صحبت کنیم. عمو دوباره مینشیند،این بار روبه‌رویم. چشمهایم را میبندم. حجم سنگینی که همچنان درون گلویم جاخوش کرده،راه نفسم را بسته. بازدمم را عمیق بیرون میدهم و چشمانم را باز میکنم. +:من اشتباه کردم عمو...بزرگترین اشتباه زندگیم.. پشیمون نیستم...با وجود غلط بودنش،شاید اگه هرکس دیگه‌ای جای من بود همین کارو میکرد... من همزمان میخواستم چندین نفرو به خوشبختی و آر امش برسونم.. عقلم سرکوفت میزند:به قیمت بیچاره کردن قلبت! حرفم را از سر میگیرم +:پدربزرگ و عمو و بابا و آقاسیاوش... من میخواستم زندگیهای دور و برم آروم بشن...خودم هم بتونم چادرمو حفظ کنم. بتونم هم مامان و بابام رو داشته باشم،هم چادرم رو... 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ ╕😘 تو را │💚 چون جان خود ╛😌 می دانمت 📸 یک شات دلبرانه از رهبر دلها در دیدار مسئولان نظام و سفرای کشورهای اسلامی همزمان با مبعث پیامبر(ص) . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1598 𓈒 𐚁 مَن‌مَدَدتَنهاطَلَب‌اَزذاتِ‌حِيدَرمےڪُنَم ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🌙 ⏝
🌤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . اگر دو دَم مــانده اسـت در آن دَم اول اُمیــد است...🤍🌻 𐚁 یِڪ‌صُبح‌مُعَطَّلِ‌سَلامَت‌ماندِه ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🌤 ⏝
🤭 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 💠 یاد بگیریم همسر خود را با کمبودهایش دوست داشته باشیم😍 وگرنه آدم‌های کامل را همه دوست دارند!🥲🤌 🖇 این اصل را بدانیم که ما و همسرمان همیشه، نواقصی داریم.🥴 مهم این است که با پذیرشِ همسرمان از نقاط مثبت و زیبای او لذّت ببریم.🥰 و با همکاری دو طرفه، نقص یکدیگر را جبران کرده و پوشش دهیم.😊👌 ⧉💌 ⧉🤫 𐚁 تَنهاتویے‌ڪه‌مےڪِشےاَم‌سَمتِ‌زِندگے ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🤭 ⏝
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . غم فرستاده‌ی عشق است، عزیزش دارید✨ که غریب است وز اقلیم وفا می‌آید 💛 𐚁 باعِث‌ِخوشحالۍ‌جانِ‌غَمینِ‌مَن‌ڪُجاست؟ ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🧣 ⏝
•𓆩𓆪• . •• •• ● کدام مثلث را انتخاب می کنید ⁉️ [📍پ.ن: چالش بصورت محدود؛ برای پویایی کانال عاشقانه های حلال و تقویت و قلقلک ذهنی | اعلام نتیجه: حوالی 20 امشب ] . •𓆩𓆪•
📿 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 💎 پيامبر خـدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله : 🔆 مَن صَلّى عَلَيَّ في كتابٍ لَم تَزَلِ الملائكَةُ تَستَغفِرُ لَهُ ما دَامَ اسمِي في ذلكَ الكتابِ. 🌱 هر كس در نوشته‌اى بر من صلوات فرستد، تا زمانى كه نام من در آن نوشته موجود باشد، فرشتگان پيوسته براى او آمرزش طلبند.🔆 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم" ☜ كنز العمّال، حدیث ٢٢۴٣ 𐚁 قَشَنگ‌ترین‌نِعمت‌ِخُدابامَنه ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📿 ⏝