eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
༻👑 ‌•. 💛 .• . . آرزومه که بشم خادم این صحن و سرا✨️ لحظه‌ی جون دادنم سرم رو پات باشه آقا🤍 . . 𐚁 سَررِشته‌‌ۍشادےست‌خیال‌ِخوش‌ِتو ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 👑༻
༻ 🫧 ֢ ֢ 💧 ֢ ֢ دل امام سجاد (ع) زخم داشت، اما هر شب، نمازش طهارتش بود براش مهم نبود کی می‌خنده، مهم این بود کی پاک مونده… 🕯️ ⧉💌 ⧉🫧 𐚁 ╰─ @Asheghaneh_Halal ༻ 🫧
@RozeKhanegeeروضه خانگی - حضرت زینب(س) - 3232.mp3
زمان: حجم: 6.04M
༻🕯 ‌•. .• در حریم قدس محرم زینب ست... 🎤حجت الاسلام سیدرضی مرتضوی ❤️‍🩹روضه↜حضرت زینب(س) 🎶مدت زمان↜06:57 ⧉ ♡ ‌ ‌ ❍ㅤ   ⎙ㅤ  ⌲ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ 𐚁نوکری‌خانه‌تو‌مرا‌‌آخرعاقبت‌بخیر‌میکند ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 🕯༻
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
༻📱 ‌•. #عشقینه🌿 .• . . #پلاک_پنهان #قسمت_شانزدهم با صدای صحبت دو نفر آرام چشمانش را باز کرد ،همه
༻📱 ‌•. 🌿 .• . . روبه روی باشگاه بدنسازی که نمای شیکی داشت ایستاد ، با اینکه به خاطر حرف های آن شب کمیل هنوز عصبی بود، اما باید از این قضیه سر درمی آورد. آیفون را زد و منتظر ماند اما جوابی نشنید،تا می خواست دوباره آیفون را بزند،در باز شد و مرد گنده ای از باشگاه خارج شد،سمانه از نگاه خیره اش لرزی بر تنش افتاد؛ ــ بفرمایید خانوم ــ با آقای برزگر کار داشتم ــ اوه با کمیل چیکار داری؟بفرمایید داخل،دم در بَده. و خودش به حرف بی مزه اش خندید ! سمانه کمیل و باشگاه لعنتیش را در دلش مورد عنایت قرار داد. ــ بهشون بگید دخترخاله اشون دم در منتظرشون هست و از آنجا دور شد و کناری ایستاد. پسره که دانسته بود چه گندی زده زیر لب غر زد: ــ خاک تو سرت پیمان، الان اگه کمیل بفهمه اینجوری به ناموسش گفتی خفت میکنه سمانه می دانست آمدن به اینجا اشتباه بزرگی بود اما باید با کمیل حرف می زد. بعد از چند دقیقه کمیل از باشگاه خارج شد و با دیدن سمانه اخمی کرد و به طرفش آمد: ــ سلام ، برای چی اومدید اینجا؟ ــ علیک السلام، بی دلیل نیومدم پس لازم نیست این همه عصبی بشید کمیل دستی به صورتش کشید و گفت : ــ من همیشه به شما و صغری گفتم که نمیخوام یک بارم به باشگاه من بیاید ــ من این وقت شب برای صحبت کردن در مورد گفته هاتون نیومدم،اومدم در مورد چیز دیگه ای صحبت کنم! ــ اگه در مورد حرف های اون شبه،که من معذرت... ــ اصلا نمیخوام حتی اون شب یادم بیاد،در مورد چیزی که دارید از ما پنهون میکنید اومدم سوال بپرسم. ــ چیزی که من پنهون میکنم؟؟اونوقت چه چیزی؟ ــ چیزی که دارید هر کاری میکنید که کسی نفهمه،راست و حسینی بگید شما کارتون چیه؟ کمیل اخمی کرد و گفت: ــ سید و خاله فرحناز یادتون ندادن تو کار بقیه دخالت نکنید؟؟ ــ چرا اتفاقا یادم دادن،اینم یادم دادن اگه کار بقیه مربوط به من و عزیزانم بشه دخالت کنم. ــ کدوم قسمت از کارام به شما و عزیزانتون مربوط میشه اونوقت سمانه نفس عمیقی کشید وگفت: ــ اینکه از در خونه ی عزیز تا دانشگاه ماشینی مارو تعقیب کنه،اینکه شما برای اینکه نمیخواید اتفاقاتی که برای کسی به اسم رضا برای شما اتفاق بیفته و همه ی وقت دم در منتظر ما موندید،بازم بگم؟؟ کمیل شوکه به سمانه نگاه کرد ــ بگم که همون ماشین اون روز نزدیک بود اسید بپاشه روی صورت خواهرت کمیل با صدای بلندی گفت: ــ بسه ــ چرا بزارید ادامه بدم کمیل فریاد زد: ــ میگم بس کنید ✍نویسنده: فاطمه امیری ‌. . 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 📱༻
༻📱 ‌•. 🌿 .• . . هر دو ساکت شدند،تنها صدایی که سکوت را شکسته بود نفس نفس زدن های عصبی کمیل بود،با حرفی که سمانه زد ،دیگر کمیل نتوانست بیخیال بماند و با تعجب نگاهی به سمانه انداخت: ــ آقا کمیل چرا شکایت نکردید؟چرا گفتید شکایت کردید اما شکایتی در کار نبود؟ کمیل نمی دانست چه به دختر لجباز و کنجکاوی که روبرویش ایستاده بگوید،هم عصبی بود هم نگران. به طرف سمانه برگشت و با لحت تهدید کننده ای گفت: ــ هر چی دیدید و شنیدید رو فراموش میکنید،از بس فیلم پلیسی دیدید ،به همه چیز شک دارید ــ من مطمئنم این.. با صدای بلند کمیل ساکت شد،اعتراف می کند که وقتی کمیل اینطور عصبانی می شد از او می ترسید!! ــ گوش کنید ،دیگه حق ندارید ،تو کار من دخالت کنید ،شما فقط دخترخاله ی من هستید نه چیز دیگری پس حق دخالت ندارید فهمیدید؟ و نگاهی به چهره ی عصبی سمانه انداخت سمانه عصبی با صدایی که سعی می کرد نلرزد گفت: ــ اولا من تو کارتون دخالت نکردم،اماوقتی کاراتون به جایی رسید که به منو صغری آسیب رسوند دخالت کردم.ثانیا بدونید برای من هیچ اهمیتی ندارید که تو کارتون دخالت کنم،و اینکه اون ماشین چند روزه که داره منو تعقیب میکنه! کمیل وحشت زده برگشت و روبه سمانه گفت: ــ چرا چیزی به من نگفتید ها؟؟ سمانه لبخند زد و گفت: ــ دیدید که من پلیسی فکر نمیکنم و چیزی هست که داری پنهون میکنید کمیل از رو دستی که از سمانه خورده بود خشکش زده بود سمانه از کنارش گذشت؛ ــکجا؟ ــ تو کار من دخالت نکنید کمیل از لجبازی سمانه خنده اش گرفته بود اما جلوی خنده اش را گرفت: ــ صبر کنید سویچ ماشینو بیارم میرسونمتون کمیل سریع وارد باشگاه شد بعد اینکه همه کارها را به حامد سپرد و سویچ ماشین را برداشت از باشگاه خارج شد ،اما با دیدن جای خالی سمانه عصبی لگدی به لاستیک ماشین زد: ــ اه لعنتی نمی دانست چرا این دختر آنقدر لجباز و کنجکاو است،و این کنجاوی دارد کم کم دارد کار دستش می دهد،باید بیشتر حواسش را جمع کند فکر نمی کرد سمانه آنقدر تیز باشد و حواسش به کارهایش است،نباید سمانه زیاد کنارش دیده شود،نمیخواهد نقطه ضعفی دست آن ها بدهد. نفس عمیقی کشید و دوباره به یاد اینکه چطور از سمانه رودست خورده بود خندید... خسته وارد خانه شد،سلامی کرد و به طرف اتاقش رفت که با صدای مادرش در جایش ایستا‌د؛ ــ شنبه خانواده ی محبی میان ــ شنبه؟؟ ـــ آره دیگه،پنجشنبه انتخاباته میدونم گیری فرداش هم مطمئنم گیری ،شنبه خوبه دیگه سمانه سری تکان داد و به "باشه" ای اکتفا کرد و به اتاقش رفت ✍نویسنده: فاطمه امیری ‌. . 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 📱༻
༻🍂 ‌•. .• . . یه زن گفت: "دخترم وقتی می‌خواد بخوابه، خاکا رو بغل می‌کنه می‌گه بوی بابا می‌ده" زینب فقط نگاه کرد و چشماش پر از فریاد شد💔… ⧉💌 ⧉🥺 ⧉💚 . . زن‌بودن‌یعنی‌بلدباشی‌بااشکت‌دعاکنی𐚁 ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal° ༻ ° ༻🍂
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༻🌙 ‌•. .• . . ✌️│این قصه قهرمان دارد... 🔻 کلیپ هوش مصنوعی فرماندهیِ میدان جنگ توسط رهبر انقلاب در نبرد با دشمن صهیون😎 . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: . . ‌ 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 🌙༻
༻🌤 ‌•. 🍃 .• . . مهربون که باشی خورشید از سمت قلب تو طلوع می‌کنه🌤 و صبح مگه چیه به جز لبخند مهربونت :)💕🌱 . . ‌ 𐚁 یِڪ‌صُبح‌مُعَطَّلِ‌سَلامَت‌ماندِه ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 🌤༻
༻ ‌•. .• . . تنها رفاقتی که میتونی مطمئن باشی یک طرفه نیست رفاقت با امام حسینه ...🙂✨ . . ‌ 𐚁 مَرااَزتوست‌هَردَم‌تازه‌عِشقے ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal° ༻
༻🧣 ‌•. 📼 .• . . راه بیرون‌شو اگر می‌طلبی رو به درش✨ که به غیر از در او هیچ دری نیست تو را🤍 . . 𐚁 باعِث‌ِخوشحالۍ‌جانِ‌غَمینِ‌مَن‌ڪُجاست؟ ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 🧣༻
༻💍 ‌•. 🌻 .• . . بوی بوی دست های خداست كه گلهايَش را كاشته 🌸🍃 و به خانه ي خود ميروَد... ⧉💌 ⧉🌘 . . ‌ 𐚁 مُعادِله‌ۍ‌پیچیده‌ۍ‌دوست‌داشتَن ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 💍༻
༻🪞 ‌•. 🎗 .• . . 🌙شب‌زنده‌داری نه برای عبادت… برای دل‌داری🌿 🌱زینب تو خرابه، با هر بچه‌ای زمزمه می‌کرد که اشکاشون صدا نکنه…💔 ⧉💌 ⧉🖤 . . 𐚁 زن‌یعنی‌لالایی‌گفتن‌وسط‌ناله‌ها ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 🪞༻