eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🧃 ⏝ ֢ ֢  ֢ ֢ ¹²روش برای دوست داشتن خودت: ¹⤾اگه انجام کاری حس بدی بهت میده، انجامش نده. ²⤾دقیقاً همون چیزی که منظورته رو بگو. ³⤾سعی نکن برای دلخوشی بقیه زندگی کنی. ⁴⤾به احساسات غریزه‌ات اعتماد داشته باش. ⁵⤾هیچ‌وقت از خودت بد نگو. ⁶⤾هیچ‌وقت دست از آرزوهات نکش. ⁷⤾از «نه» گفتن ترس نداشته باش. ⁸⤾از «بله» گفتن هم نترس. ⁹⤾با خودت مهربون و منصف باش. ¹⁰⤾چیزی که نمی‌تونی کنترل کنی رو کنار بذار. ¹¹⤾از قشقرق و انرژی منفی دور بمون. ¹²⤾به خودت عشق و توجه نشون بده ... 📜♥️ 𐚁 مَرااَزتوست‌هَردَم‌تازه‌عِشقے ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🧃 ⏝
༻👑 ‌•. 💛 .• . . خلوت‌گُزین صحنِ گوهرشادِ تو، منم یک شب سری بزن به من و کُنج‌ِ عُزلتم . . 𐚁 سَررِشته‌‌ۍشادےست‌خیال‌ِخوش‌ِتو ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 👑༻
༻🪴 ‌•. 🎐 .• . . 💎مگه فقط رو دوش پدر نماز خوندن یاد گرفتنه؟ نه…❕ 🌀اونی که بچه‌ش رو با اشک بزرگ کرد💧 و تربیتشو با صبر نوشت،💫 🧕مادر بود… رباب بود…💔 ⧉💌 ⧉🍼 . . 𐚁 مادریعنی‌معلمی‌که‌هرشب‌توروضه‌ست ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° ༻🪴
༻ 🫧 ֢ ֢ 💧 ֢ ֢ طهـــارت، فقط شستن نیســت بعضــیا با خـاک با خون و بعضیا با اشـــک پـــاک می‌شـــن… مثل زینب، که تو خــرابه هم، دلــش رو به عــشق وضــو داد…♥️! 🕯️ ⧉💌 ⧉🫧 𐚁 ╰─ @Asheghaneh_Halal ༻ 🫧
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
༻📱 ‌•. #عشقینه🌿 .• . . #پلاک_پنهان #قسمت_هجدهم هر دو ساکت شدند،تنها صدایی که سکوت را شکسته بود نف
༻📱 ‌•. 🌿 .• . . سمانه با صدای گوشی ،سریع کیفش را باز کرد و گوشی را از کیف بیرون آورد، با دیدن اسم صغری لبخندی زد: ــ جانم ــ بی معرفت،نمیگی یه بدبخت اینجا گوشه اتاق افتاده،برم یه سری بهش بزنم ــ غر نزن ،درو باز کن دم درم و تنها صدایی که شنید ،صدای جیغ بلند صغری بود. خندید و"دیوونه ای " زیر لب گفت. در باز شد و وارد خانه شد،همان موقع یاسین با لباس های سبز پاسداری از خانه بیرون آمد،با دیدن سمانه لبخندی زد و گفت: ــ به به دختر خاله،خوش اومدی ــ سلام،خوب هستید؟ ــ خوبم خداروشکر،تو چطوری ؟ این روزا سرت حسابی شلوغه ــ بیشتر از شما سرم شلوغ نیست ــ نگو که این انتخابات حسابی وقتمونو گرفته،الانم زود اومدم فقط سری به صغری بزنم و برم،فردا انتخاباته امشب باید سر کار بمونیم. ــ واقعا خسته نباشید،کارتون خیلی سنگینه لبخندی زد و گفت: ــ سلامت باشید خواهر،در خدمتیم ،من برم دیگه سمانه آرام خندید و گفت: ــ بسلامت،به مژگان و طاهاسلام برسونید. ــ سلامت باشید،با اجازه ــ بسلامت سمانه به طرف ورودی رفت ،سمیه خانم کنار در منتظر خواهرزاده اش بود،سمانه با دیدن خاله اش لبخندی زد و که سمیه خانم با لبخندی غمگین جوابش را داد که سمانه به خوبی ،متوجه دلیل این لبخند غمگین را می دانست،بعد روبوسی و احوالپرسی به اتاق صغری رفتند ،صغری تا جایی که توانست ،به جان سمانه غر زده بود و سمانه کاری جز شنیدن نداشت،با تشر های سمیه خانم ،صغری ساکت شد،سمیه خانم لبخندی زد و روبه سمانه گفت: ــ سمانه جان ــ جانم خاله ــ امروز هستی خونمون دیگه؟ ــ نه خاله جان کلی کار دارم ،فردا انتخاباته،باید برم دانشگاه ــ خب بعد کارات برگرد صغری هم با حالتی مظلوم به او خیره شد،سمانه خندید ومشتی به بازویش زد: ــ جمع کن خودتو ــ باور کن کارام زیادن،فردا بعد کارای انتخابات ،باید خبر کار کنیم،و چون صغری نمیتونه بیاد من خسته باشم هم باید بیام خونتون سمیه خانم لبخندی زد: ــ خوش اومدی عزیز دلم سمانه نگاهی به ساعتش انداخت ــ من دیگه باید برم ،دیرم شد،خاله بی زحمت برام به آژانس میگیری ــ باشه عزیزم سمانه بوسه ای بر روی گونه ی صغری زد و همراه سمیه خانم از اتاق خارج شدند. ✍نویسنده: فاطمه امیری ‌. . 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 📱༻
༻📱 ‌•. 🌿 .• . . بعد از اینکه کرایه را حساب کرد ،وارد دانشگاه شد،اوضاع دانشگاه بدجور آشفته بود، گروهایی که غیر مستقیم در حال تبلیغ نامزدها بودند،و گروهایی که لباس هایشان را با رنگ های خاص ست کرده بودند، از کنار همه گذشت و وارد دفتر شد ،با سلام و احوالپرسی با چندتا از دوستان وارد اتاقش شد ،که بشیری را دید،با تعجب به بشیری خیره شد!! بشیری سلامی کرد،سمانه جواب سلام او را داد و منتظر دلیل ورود بدون اجازه اش به اتاق کارش بود! ــ آقای سهرابی گفتن این بسته های برگه A4 رو بزارم تو اتاقتون چون امروز زیاد لازمتون میشه ــ خیلی ممنون،اما من نیازی به برگهA4 نداشتم،لطفا از این به بعد هم نبودم وارد اتاق نشید. بشیری بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد،سمانه نگاهی به بسته هایA4انداخت،نمی دانست چرا اصلا حس خوبی به بشیری نداشت،سیستم را روشن کرد و مشغول کارهایش شد. با تمام شدن کارهایش از دانشگاه خارج شد ،محسن با او هماهنگ کرده بود که او به دنبالش می آید، با دیدن ماشین محسن به طرف ماشین رفت و سوار شد: ــ به به سلام خان داداش ــ سلام و درود بر آجی بزرگوار تا می خواست جواب دهد ،زینب از پشت دستانش را دور گردن سمانه پیچاند و جیغ کنان سلام کرد،سمانه که شوکه شده بود،بلند خندید و زینب را از پشت سرش کشید و روی پاهایش نشاند: ــ سلام عزیزم،قربونت برم چقدر دلتنگت بودم بوسه ای بر روی گونه اش کاشت که زینب سریع با بوسه ای بر روی پیشانی اش جبران کرد. ــ چه خوب شد زینبو اوردی،خستگی از تنم رفت ــ دختر باباست دیگه،منم با اینکه گیرم،این چند روزم میدونم که خونه بیا نیستم یه چند ساعت مرخصی گرفتم کارمو سپردم به یاسین اومدم خونه. ــ ببخشید اذیتت کردم ــ نه بابا این چه حرفیه مامان گفت شام بیایم دورهم باشیم‌‌،بعد ثریا گفت دانشگاهی بیام دنبالت ،زینب هم گفت میاد. ــ سمانه دوباره بوسه ای بر موهای زینبی که آرام خیره به بیرون بود،زد . با رسیدن به خانه ،سمانه همراه زینب وارد خانه شدند ،بعد از احوالپرسی ، به کمک ثریا و فرحناز خانم رفت،سفره را پهن کردند و در کنار هم شام خوشمزه ای با دستپخت ثریا خوردند. یاسین به محسن زنگ زده بود و از او خواست خودش را به محل کار برساند،بعد خداحافظی ثریا و یاسین،زینب قبول نکرد که آن ها را همراهی کند و اصرار داشت که امشب را کنار سمانه بماند و سمانه مطمئن بود که امشب خواب نخواهد داشت. ✍نویسنده: فاطمه امیری ‌. . 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 📱༻
༻🍂 ‌•. .• . . کاروان به شام نزدیک شد دل بچه‌ها از غصه پر بود ولی ترسشون از غصه‌ی مادر بیشتر بود هیچ‌کس نمی‌خندید چون دلشوره، جای همه‌چی رو گرفته بود… ⧉💌 ⧉🥺 ⧉💚 . . زن‌بودن‌یعنی‌بلدباشی‌بااشکت‌دعاکنی𐚁 ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal° ༻ ° ༻🍂
10.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༻🌙 ‌•. .• . . ⚽️│ورزشکار داریم تا ورزشکار... 🔻 اندکی زیاد در این تن نخواهی ماند شریف زندگی کن✋ . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: . . ‌ 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 🌙༻
༻🌤 ‌•. 🍃 .• . . تو اگر آنِ منی هر دوجهان آنِ من ست ... 😌 صبح بخیر💚☁️ . . ‌ 𐚁 یِڪ‌صُبح‌مُعَطَّلِ‌سَلامَت‌ماندِه ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 🌤༻
༻🪞 ‌•. 🎗 .• . . 🌱اولین درس تو خرابه : حیا🦋 🍂زینب، با چشم‌های اشکی، بچه‌ها رو تربیت می‌کرد با نگاه، با نماز، با عزت…🖇💔 ⧉💌 ⧉🖤 . . 𐚁 زن‌هایی‌هستن‌که‌حتی‌توخرابه‌هم‌تربیت‌می‌کنن ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 🪞༻
༻🧣 ‌•. 📼 .• . . 📩 پناهگاه اصلی خانوادس،شاید همیشه بی نقص نباشه، اما محکمه و امنه و میتونه به خوبی ازت مراقبت کنه.🤍 . . 𐚁 باعِث‌ِخوشحالۍ‌جانِ‌غَمینِ‌مَن‌ڪُجاست؟ ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 🧣༻
༻💍 ‌•. 🌻 .• . . . خِیمه‌ بزن ‌به‌ ‌مَن صاحبِ‌ این خانه تویی🫀❤️ ⧉💌 ⧉🌘 . . ‌ 𐚁 مُعادِله‌ۍ‌پیچیده‌ۍ‌دوست‌داشتَن ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 💍༻