eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🧃 ⏝ ֢ ֢  ֢ ֢ رازِ آرامش همینه که ‏آلن واتس میگه: هیچ میزان اضطراب، تغییری در آنچه قرار است رخ بدهد ایجاد نمی کند!🤌🏻 📜♥️ 𐚁 مَرااَزتوست‌هَردَم‌تازه‌عِشقے ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🧃 ⏝
༻🥀 ‌•. .• . ۲۴محرم توی خرابه، صدای هق‌هق دخترک توی گوش دیوارها باقی موند و هیچ‌کس نفهمید چرا به همه‌ی دنیا گفت: «بابامو کشته‌ن…» ⧉ . . 𖠰 غم بابا، صدای دخترو از گلو نکشید… از روحش کشید ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 🥀༻
༻❤️‍🩹🕯 ‌•. .• . . _دارم از گشنگی می میرم! بارها این جمله را به اغراق گفته ایم. اما در گوشه ای از دنیا آدم هایی هستند که دارند این جمله را زندگی می کنند!😭 از امروز صبح ده ها کودک از گشنگی مرده اند.... جلوی چشم میلیاردها آدم روی کره زمین که چیپس و ماست خوران اخبار مردن شان را اسکرول خواهند کرد. ما چه کاری از دستمان برمی آید؟ استغاثه؟ دعا؟ مطمئنا که بی تفاوت ماندن شریک شدن در جنایت اسرائیل است. بیایید باهم دسته جمعی داد بزنیم شاید صدایمان به جایی رسید. امشب ساعت ۲۱ نماز استغاثه به امام زمان ( عج الله تعالی فرجه الشریف ) . . 𐚁نوکری‌خانه‌تو‌مرا‌‌در‌آخرعاقبت‌بخیر‌میکند ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° ❤️‍🩹🕯༻
༻👑 ‌•. 💛 .• . . حضرت سلطان علیّ بن موسی الرّضا علیه‌السّلام فرمودند: إنّما يَجيءُ الفَرَجُ على اليَأْسِ. همانا فرج (ظهور) و گشايش، پس از نوميدى مى‌آيد. 📜بحار الأنوار، جلد ۵۲ . . 𐚁 سَررِشته‌‌ۍشادےست‌خیال‌ِخوش‌ِتو ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 👑༻
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
༻📱 ‌•. #عشقینه🌿 .• . . #پلاک_پنهان #قسمت_بیست_و_ششم رویا آب قندی به دست سمانه داد؛ ــ بیا بخور ضع
༻📱 ‌•. 🌿 .• . . به اتاق خالی که جز یک میز و دوصندلی چیز دیگری نداشت،نگاهی انداخت، نمی دانست لرزش بدنش از ترس یا ضعف بود،دستی به صورتش کشید،از سردی صورتش شوکه شد ،احساس سرما در کل وجودش نفوذ کرده بود ،چادرش را دور خودش محکم پیچاند،تا شاید کمی گرم شود،اما فایده ای نداشت. ساعتی گذشته بود اما کسی به اتاق نیامده بود،نمی دانست ساعت چند است،پنجره ای هم نبود که با دیدن بیرون متوجه وقت شود،با یادآوری قرار امشب با مشت بر پیشانی اش کوبید!! اگر از ساعت۹گذشته بود ،الان حتما خانواده ی محبی به خانه شان آمده بودند،حتی گوشی وساعتش را برده بودند،و نمی توانست ،به خانواده خبر بدهد. فکر و خیال دست از سرش برنمی داشت،همه ی وقت با خود زمزمه می کرد "که نکند نیروی امنیتی نباشند" اما با یادآوری کارتی که فقط کد و نام وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران روی آن حک شده بودند،به خودش دلداری می داد که دروغی در کار نیست و در ارگانی مطمئن هست، نفس عمیقی کشید که در باز شد ،سمانه کنجکاو خیره به در ماند ،که خانمی وارد اتاق شد و بدون حرفی روی صندلی نشست و پوشه ای را روی میز گذاشت: ــ سلام ــ سلام ــ خانم سمانه حسینی ــ بله ــ ببینید خانم حسینی ،فک کنم بدونید کجا هستید و برای چی اینجایید؟ ــ چیزی که همکاراتون گفتن اینجا وزارت اطلاعاته اما برای چی نمیدونم ــ خب بزارید براتون توضیح بدم،ما همیشه زنگ میزدیم که شخص مورد نظر به اینجا مراجعه کنه،اما با توجه به اوضاع حساس کشور و اتفاقاتی که تو دانشگاه شما رخ داد ،ترجیح دادیم حضوری بیایم. سمانه کنجکاو منتظر ادامه صحبت های خانم شد!! ــ با توجه به اینکه هیچ سابقه ای نداشتید و فعالیت های زیادتون در راستای بسیج و فعالیت های انقلابی و با تحقیق در مورد خانواده ی شما ،اینکه با این همه نظامی در اعضای خانواده ی شما غیر ممکن است که دست به همچین کاری بزنید اما هیچ چیزی غیر ممکن نیست.و شواهد همه چیز را برخلاف نظر ما نشان می دهند سمانه حیرت زده زمزمه کرد: ــ چی غیر ممکن نیست؟ ✍نویسنده: فاطمه امیری ‌. . 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 📱༻
༻📱 ‌•. 🌿 .• . . سمانه شوکه به حرف های او گوش سپرده بود،نمی توانست حرف هایی را که می شنید را باور کند،هضم این حرف ها برایش خیلی سخت بود! ــ خانم حسینی به نفع خودتونه هر چه زودتر قضیه رو برای ما روشن کنید،چون تا وقتی قضیه روشن نشه شما مهمون ما هستید،البته قضیه روشن هست ــ من همچین کاری نکردم ــ خانم حسینی پس این همه مدرک تو پرونده چی میگن ؟؟ ــ نمیدونم،حتما اشتباه شده و با صدای بالاتری گفت: ــ مطمئنم اشتباه شده سمانه خیره به خانمی که با اخم و عصبانیت به او خیره شده بود ماند، ــ صداتونو بالا نبرید خانم حسینی،اینجا خونه ی خالتون نیستش،وقتی داشتید برا بهم ریختن اوضاع برنامه ریزی می کردید،باید به فکر اینجا بودید سمانه عصبی از جایش بلند شد و با صدای بلندی گفت: ــ وقتی هنوز چیزی ثابت نشده حق ندارید تهمت بزنید،من دارم میگم اینکارو نکردم،اما شما الان فقط میخواید مجرم بودن منو ثابت کنید ،حتی تلاش نمی کنید حقیقتو از زبون من بشنوید خانم از جایش بلند شد و پرونده را برداشت: ــ مسئول ما به احترام اینکه خانم هستید برای بازجویی خانم فرستادن اما مثل اینکه شما بازیتون گرفته،و قضیه رو جدی نگرفتید،خودشون بیان بهتره پوزخندی زد و از اتاق خارج شد،سمانه بر روی صندلی نشست و سرش را بین دستانش گرفت و محکم فشرد تا شاید سردردش کمتر شود،باورش نمی شد ،حرف هایی که شنیده بود خیلی برایش سنگین بودند،الان همه او را به چشم یک ضد انقلابی می دیدند. الان دیگر مطمئن بود که ساعت از ۹ گذشته ،و اتفاقی که نباید بیفته ،اتفاق افتاده.می دانست الان مادرش و پدرش چقدر نگران هستند،وچقدر خجالت زده در برابر خانواده محبی . آه عمیقی کشید،مطمئن بود الان در به در دنبال او هستند،هیچوقت دوست نداشت کسی را نگران کند یا آرامش خانواده را بهم بریزد،دوست داشت هر چه سریعتر مسئولشان بیاید و او از اینجا برود،از فکری که کرد ،ترسی بر دلش نشست و دستانش یخ بستند، "نکند ،اینجا ماندنی شود،یا شاید بی گناهیش تابت نشود" محکم سرش را تکان داد تا دیگر به آن ها فکر نکند. بعد از نیم ساعت در باز شد،و سایه مردی بر روی زمین افتاد،سمانه سرش را بالا آورد تا به بی گناه بودنش اعتراف کند اما با دیدن شخصی که روبه رویش ایستاده شوکه شد! نمی توانست نگاهش را از مردی که خود هم از دیدن سمانه ،در این مکان شوکه شده بود ،بردارد. سمانه دیگر نمی توانست اتفاقات اطرافش را درک کند،احساس می کرد سرش در حال ترکیدن است،اشک در چشمانش نشسته بود و فقط اسمش را با بهت و حیرت از زبان مردی که هنوز در کنار در خشکش زده بود ،شنید: ـــ ســمانـه ✍نویسنده: فاطمه امیری ‌. . 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 📱༻
༻ 🫧 ֢ ֢ 💧 ֢ ֢ ۲۴ محرم شبونه صدای ناله‌های سجاد با زنجیرهای اسارت گره می‌خورد… اما همون زنجیرها هم جلوی طهارت دلش رو نگرفت... 🕯️ ⧉💌 ⧉🫧 𐚁 ╰─ @Asheghaneh_Halal ༻ 🫧
༻🍂 ‌•. .• . . پسرکی تو خرابه، دستش رو روی قلبش گذاشت و گفت: "عمه، اینجارو یه چیزی می‌سوزونه…" زینب اشک ریخت، اون سوختن، اسمش دلشوره بود... نه آتش. ⧉💌 ⧉🥺 ⧉💚 . . زن‌بودن‌یعنی‌بلدباشی‌بااشکت‌دعاکنی𐚁 ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal° ༻ ° ༻🍂
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༻🌙 ‌•. .• . . 🪴│انتظار یعنی آماده‌باش 🌸 رهبر انقلاب: باید آماده‌باش باشیم🤚 . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: . . ‌ 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 🌙༻
༻🌤 ‌•. 🍃 .• . . عطر خوب شیشه ی خاليش هم سال ها بوی خوب میده آدم خوب هم همینه...🌱 . . ‌ 𐚁 یِڪ‌صُبح‌مُعَطَّلِ‌سَلامَت‌ماندِه ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 🌤༻
༻🧣 ‌•. 📼 .• . . کسی کز نام می‌لافد✨ بِهِل کز غصه بشکافد🌱 چو آن مرغی که می‌بافد به گرد خویش دامی را🤍 . . 𐚁 باعِث‌ِخوشحالۍ‌جانِ‌غَمینِ‌مَن‌ڪُجاست؟ ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 🧣༻
༻💍 ‌•. 🌻 .• . . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌C᭄ که تسکین می دهد عشقت💗 تمام اضطرابم را. ⧉💌 ⧉🌘 . . ‌ 𐚁 مُعادِله‌ۍ‌پیچیده‌ۍ‌دوست‌داشتَن ╰🖤─ @Asheghaneh_Halal ° 💍༻