⧉ 👑
.
.
#قرار_عاشقی ୧
.
.
منم آنکه کریمی چون تو را دارد و تو آنی
که دستم را گرفتی بارها در کمتر از آنی
.
.
ꪆ ٖساعت۸؛دلهایمانپابوسْامامرضا
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 👑
⧉ 💡
#بوقت_آقایون😌 ୧
╮➺خانوما پول نمیخوان !
√مردگونگی از همسرشون میخوان 🤌🏻
╮➺پول بهانه هست.
√خانوما میخوان مردشون با حرکات و
رفتارای مردگونه به قلبشون خش بندازه...😍🫰🏻
╮➺خانوما پول و ماشین پرست نیستن‼️
╮➺هیچ پولی نمیتونه این جذابیت رو
برای یه مرد ایجاد و خانوم رو به این شدت
جذب کنه و به هیجان بیاره..!🫤
❜❜جذب یه فرآیند هیجان انگیزه !
یعنی اینارو باید خانوم تون از شما ببینن تا
هیجان شون غلیان کنه😎😉❛❛
پس ، آقایون باید #مردگونگی یاد بگیرن👌🏻
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونن
نڪْتههاےسادهبراےزندگےبهتـرꪆ
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 💡
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
༻📱 •. #عشقینه🌿 .• . . #پلاک_پنهان #قسمت_صد_و_یازده زهره خانم بلند آرش را صدا زد: ــ آرش بیا درو
⧉ 🪄
.
.
#عشقینه ୧
.
.
#پلاک_پنهان
#قسمت_صد_و_دوازده
کمیل با شتاب در را باز کرد،
و به طرف سمانه که بر روی زمین افتاده بود، رفت،
صغری را کنار زد،
و سر سمانه را در آغوش کشید،با صدای بلند صدایش کرد،
و روی صورتش می زد.
ــ سمانه خانمی،سمانه صدامو میشنوی، جوابمو بده سمانه.!
رد خون بر روی پیشانی اش را که دید، دیوانه شد، نمیدانست چه کاری بکند، تا قلبش آرام بگیرد،
پشت سرهم با صدای بلند سمانه را صدا می زد، و خدا را قسم می داد، که اتفاقی برای او نیفتد.!
صدای زمزمه آرام سمانه را که شنید، به او نزدیک شد و گفت:
ــ جانم ،بگو سمانه
سمانه با درد و مقطع گفت:
ــ درد دارم کمیل
ــ کجا، قربونت برم، کجات درد میکنه
ــ سرم،صورتم داره میسوزه کمیل
کمیل دستی به صورت سمانه کشید،
به شدت داغ بود و سرخ بود میدانست اسید نیست،
اما همین هم او را نگران کرده بود،
صدای لرزان سمانه او را نابود کرد، دوست داشت، از دردی که در سینه اش نشسته فریاد بزند.
ــ کمیل صورتم میسوزه،
آرام از درد گریه کرد،
کمیل سرش را در آغوش فشرد، و بدون اهمیت به اطراف پیشانی اش را بر سرش گذاشت، و اجازه داد اشک هایش پایین بیایند،
همسرت با این حال ترسیده و پر درد در بین بازوانت گریه کند،بدتر از این درد مگر برای یک مرد وجود دارد؟؟؟
🏥😥🏥😥
دکتر لبخندی زد و گفت:
ــ نگران نباشید حالش خوبه،فقط ترسیده
ــ این ماده ای که روی صورتش ریختن چیه؟میدونم اسید نیست اما اثراتی داشته
ــ اسید نیست چون اگه اسید بود کاملا صورتشون از بین میرفت،ماده ی شیمیای هست که سوزش و التهاب روی صورت ایجاد میکنه، و چون از نزدیک روی صورتشون ریختن، سوزش و التهابش بیشتر شده،نمیگم خطرناک نیست اتفاقا اگه چشماشونو به موقع نمیبستن ممکن بود بینایی خانمتون مشکل پیدا کنه ولی خداروشکر به خیر گذشت
ــ سرش چی؟
ــ زخم شده،پانسمانش کردم، الان سرم بهشون وصله،به خاطر امنیتش الان از خانه خارج نشه بهتره،مشکلی پیش اومد بگید خودم میام
کمیل با او دست داد،
وبعد از تشکر به اتاق رفت،سمانه با دیدنش دستش را به سمتش دراز کرد، کمیل دستش را گرفت، و آرام بوسید، کنارش روی تخت نشست و موهایش را که بر روی چشمانش افتاد را کنار زد.
ــ گریه کردی کمیل؟
ــ نه مگه مرد هم گریه میکنه
ــ چشمای سرخت چی میگن پس؟
کمیل نگاهی به صورت سرخ سمانه و مژه های خیسش کرد و گفت:
ــ گریه کمترین چیز بود،اون لحظه از درد قلبم نزدیک بود سکته کنم
ــ خدانکنه
ــ لعنت به من که تو رو به این حال انداختم
ــ کمیل چه ربطی به تو داره آخه؟
ــ ربط داره خانمی،الان ذهنتو درگیر نکن بخواب
.
.
ꪆ ٖڪاغذسفیدآغوشےبراےاحساسات
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🪄
⧉ 🪄
.
.
#عشقینه ୧
.
.
#پلاک_پنهان
#قسمت_صد_و_سیزده
در باز شد،
کمیل سرش را بالا آورد، و با دیدن امیرعلی که با شرمندگی او را نگاه می کرد، سری تکان داد، ومشغول برسی پرونده شد.
ــ سلام، بیا تو، چرا اونجا ایستادی؟
امیرعلی در را بست،
و روی صندلی روبه روی میزکار کمیل نشست.
ــ کمیل،شرمندم
ــ برا چی؟
ــ دیشب.!
کمیل اجازه نداد، حرفش را ادامه بده
ــ هرچی بود برای دیشب بود،موضوع تموم شد دیگه
ــ به مولا شرمندتم.، دیشب خونه پدر خانوم بودیم،گوشیم هم تو خونه مونده بود
کمیل که می دانست،
امیرعلی چقدر از این اتفاق ناراحت است، لبخند زد، و گفت:
ــ شرمندگی برا چی آخه،مگه عمدا جواب ندادی؟امیر اومد کارا هم انجام شد.
ــ آره پرونده رو ازش گرفتم
ــ خب؟
امیرعلی پرونده را به سمت کمیل گرفت و گفت:
ــ اونایی که اومدن دم در خونه مادربزرگت دو نفرن، روی موتور هم بودن، معلومه از ریختن این ماده شیمیایی فقط میخواستن همسرتو بترسونن، اما قضیه دعوا واقعی بوده، اونا هم از این موقعیت استفاده کردن،
کمیل متفکر به پرونده خیره شده بود،
امیرعلی آرام گفت:
ــ کمیل میدونم به چی فکر میکنی،من مطمئنم این کارِ تیمور و آدماشه،والا کی میدونه تو مامور اطلاعاتی
_چیز دیگه ای نیست؟
ــ نه
ــ خب، خیلی ممنون
با صدای گوشی،
کمیل گوشی خود را از کتش بیرون آورد، چند تا عکس برایش ارسال شده بود،
تا عکس ها را باز کرد،
از شدت خشم و عصبانیت محکم مشتش را برروی میز کوبید،
امیرعلی سریع از جایش بلند شد ،با نگرانی گفت:
ــ چی شده کمیل؟
نگاهی به دستان مشت شده ی کمیل و چشمان به خون نشسته اش انداخت.
ــ بگو چی شده کمیل
کمیل بدون هیچ حرفی،
گوشی را به طرف امیرعلی گرفت، و از جایش بلند شد،
پنجره را باز کرد،
و سرش را بیرون برد، احساس می کرد، کل وجودش در حال آتش گرفتن است.
امیرعلی با دیدن عکس ها،
چشم هایش را عصبی بست، دوباره صدای گوشی کمیل بلند شد،
امیرعلی با دیدن شماره ناشناس گفت:
ــ کمیل فک کنم خودشون باشن؟
کمیل به سمت گوشی خیز برداشت،
ــ کمیل صبر کن، بزار ردیابی کنیم
کمیل سری تکان داد،
و منتظر امیرعلی بود،با (جواب بده) ی امیرعلی سریع دکمه اتصال را لمس کرد:
ــ الو
ــ به به جناب پاسدار، سرگرد، اطلاعاتی، اخوی، برادر، چی بهت بگم دقیقا کمیل
و شروع کرد بلند خندیدن
ــ عکسا چطور بودن؟؟
.
.
ꪆ ٖڪاغذسفیدآغوشےبراےاحساسات
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🪄
༻🌸
•. #به_وقت_شکرگزاری | #دلبرانه_زندگی .•
.
.
╮❥ برای باران
«بارون بارید… دلم خیسِ شکر شد.» 🌧️
╟🌿 یعنی؛
• آبی که خاک رو زنده میکنه،
• طراوتی که روح میده،
• و یادآوریِ رحمت بیپایان.
✍🏻) بارون یعنی بوسهی خدا بر زمین.
💚) خدایا شکرت🤲🏻
𐚁 زمین جان میگیرد، چوُن شُکر در دل ببارد
╰🌷─ @Asheghaneh_Halal
°
🌸༻
3.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༻🌙
•. #آقامونه .•
.
.
✌️│ «خدا با منه…» 🌿
«اِنَّ مَعِیَ رَبِّی» 💫
وقتی دل به معیت پروردگار قرص باشه،
هر نیروی دشمن در برابرش هیچ میشه! ⚡️
✔️ آقامون یاد داده…
اتکای واقعی، نه به سلاحه نه به قدرتها،
فقط به خدای قاهر و مهربونه 💚
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #اغاز_ولایت_امام_زمان
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
.
.
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
°
🌙༻
⧉🥞
.
.
#صبحونه ୧
.
.
☀️ ربیــع یعنی
خورشیـــد دلها روشنتر میتابه🕊
صبــحونه امروز:
چشـــمامون رو
به روی خوبیهای آدمها باز کنیم😇
کمتـــر عیب ببینیم
بیشـــتر زیباییهاشون رو ببینیم :)💕
هر نگــاه مهربون
یہ شکوفهی ربیع
توی دل خودمون مینشـونہ🌸☁️
.
.
ꪆصٌبحانهمَنصبحبِخیرےازْتوست
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉🥞
༻💫
•. #عاشقانه_مجردانه🌷 .•
.
.
"ربیع یعنی پرواز دل، حتی وقتی تنهاست…
قدم زدن در کوچههای شهر، دیدن غروب، یک فنجان چای داغ،
و لبخند به خودت که بهترین همراهت تو این سفره.
تنهایی هم میتونه زیباترین عشق باشه: عشق به زندگی و خودت." ☕🌿
⧉💌 #به_دوستت_بگو
⧉🌘 #مجردها_بخونند
𐚁 عشق و انتظار هم هنر خودش رو داره
╰💖─ @Asheghaneh_Halal
°
💫༻
⧉ 🌙
.
.
#پابوس ୧
کاش کبوتری بودم 🕊
پرواز میکردم و دور گنبدت میچرخیدم💫
اما حالا دلم پرواز کرده 💞
و در حرمت جامانده 🥺
#چهارشنبههایرضوی
ꪆ ٖاینجاعَطـرحرمْجاریست
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🌙
⧉ ✈️
.
.
#همسفرانه ୧
.
.
عاشِق شُدَن
چیزِ ساده ای ست
آنقدر که هَمه ی اِنسان ها
تَوانِ تَجرُبه کردن آنرا دارَند
مُهِم عاشق ماندن اَست
بی اِنتِـها بی مِنَت ،تا اَبد💍🍃...
#سالروزازدواجپیامبر_ص_وحضرتخدیجهمبارک
.
.
ꪆعــَطرِ تو بــرایِ ریـہهایـَــم خـوب اســت
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ ✈️
هلالی و سجاد محمدیenc_16737008762669272829910.mp3
زمان:
حجم:
2.37M
⧉ 📀
.
.
#نغمه_بهشتی୧
یه روز میای😊
سامون میدی این دنیا رو💗
#اغاز_امامت_امام_زمان
#عید_بیعت
ꪆهَـرنَفَــسآوازِعشقمیرِسَـدازچــپوُراســت
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 📀
༻🥤
•. #منو_مجردی .•
.
.
📩) همسر آیندم رو نمیشناسم
ولی ندیده میگم آدم خیلی خوبیه...😌
چون قطعا معیارش نمیتونه پول و
تیپ و قیافه باشه...💸
فکر کنم برای رضای خدا
قراره باهام ازدواج کنه😃😂
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𐚁 پاتوق مجردے
╰─ @Asheghaneh_Halal
°
🥤༻