༻🥰
•. #زوجوانه🫶🏻 .•
.
.
╮❥ تو ماشین خوابم برده بود،
یهو شنیدم آروم گفت🤭👇🏻
╟🤍 «حواسم بهت هست،
راحت بخواب»
°اون لحظه جاده و مقصد
دیگه مهم نبود، فقط امنیتش بود🚗💞
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🌘 #متاهلهابخونند
.
.
𐚁 خوشاَستاَزهَمهباهَرزَبانرَوایَتِعِشق
╰─ @Asheghaneh_Halal
°
🥰༻
༻💑
•. #دلیار.•
.
.
"شبای ربیع وقتی کنار تو میشینم،
ماه حسودی میکنه که نورش رو با تو تقسیم نکرده…
ستارهها هم به حرمت لبخندت میدرخشن،
و من هر لحظه یاد میگیرم عشق واقعی یعنی همین:
با تو بودن، در هر ثانیه، در هر نفس." 🌙💖
⧉💌#بفرستبراش
⧉🌘#متاهلهابخونند
.
.
𐚁 مارابِهشتِنَقد،تَماشاۍدِلبَراَست
╰─ @Asheghaneh_Halal
°
💑༻
⧉ 👑
.
.
#قرار_عاشقی ୧
.
.
آبروی ماست
با تو رفت و آمد داشتن
بیشتر از هر بهشتی
میل مشهد داشتن
.
.
ꪆ ٖساعت۸؛دلهایمانپابوسْامامرضا
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 👑
⧉ 🤲
.
.
#به_وقت_شکرگزاری ୧
.
.
╮❥ برای صدا
«یه آهنگ، یه خنده، حتی صدای نفس عزیزام… یعنی زندگی.» 🎶
╟🌿 یعنی؛
• گوشهایی که بیوقفه میشنون،
• نوایی که دل رو آروم میکنه،
• و صدایی که حضور رو معنا میده.
✍🏻) صدا یعنی پل میان دلها.
.
.
ꪆ ڪہیکےهَسـتوُنیـستهیـچ جُـز او
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🤲
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
⧉ 🪄 . . #عشقینه ୧ . . #پلاک_پنهان #قسمت_صد_و_سیزده در باز شد، کمیل سرش را بالا آورد، و با دیدن ا
⧉ 🪄
.
.
#عشقینه ୧
.
.
#پلاک_پنهان
#قسمت_صد_و_چهارده
.
کمیل عصبی غرید:
ــ خفه شو عوضی
ــ اوه آروم باش اخوی
ــ تیمور دعا کن دستم بهت نرسه ،باور کن تیکه تیکت میکنم
ــ وای ترسیدم،یعنی اینقدر خاطر این خانم کوچولو رو میخوای، که اینطور عصبی شدی، اسمش چی بود؟ سمانه!درست گفتم؟
ــ اسمشو به زبونت نیار عوضی
ــ آروم باش،راستی دیشب تونستی خانم کوچولوتو آروم کنی،بدبخت خیلی ترسیده بود
کمیل فریاد زد:
ــ میکشمت..... تیمور میکشمت
تیمور بلند خندید و گفت :
ــ نمیتونی،من چند قدم از تو جلوترم، بابت عکس ها هم نمیخواد از من تشکر کنی، میتونی از عکاس کوچولو تشکر کنی!
کمیل تا میخواست فریاد بزند،
و او را تهدید کند،تیمور تماس را قطع کرد،
نفس نفس می زد،
صورتش داغ شده بود،امیرعلی سریع لیوان آبی را به طرفش گرفت.
ــ نمیخوام
ــ بخور،الان سکته میکنی
کمیل لیوان را از دستش گرفت و نوشید.
با صدای خشداری گفت:
ــ از عکسا چی فهمیدی؟
ــ چیزی ندارن،فقط معلومه کسی که این عکس ها رو از همسرت گرفته، از اعضای خانه بوده،آخه همسرت یک جا به دوربین لبخند زده،اون عکسا هم برای محضره، پس غریبه ای تو محضر نبوده!!
گوشی را به طرف کمیل گرفت و گفت:
ــ حتما کسی از گوشی یکی از خانوادت برداشته
کمیل زیرلب زمزمه کرد:
ــ عکاس کوچولو....!عکاس کوچولو
چشمانش را بست،
و به آن شب و روز عقد برگشت،چیزهایی یادش آمد، که ای کاش هیچوقت یادش نمی آمد،باورش سخت بود،
ــ کمیل داری به چی فکر میکنی؟
ــ اون روز همه از محضر بیرون اومدن فقط..
ــ نه.... کمیل غیر ممکنه
ــ امیرعلی خودشه،لعنتی خودشه
امیرعلی گیج روی صندلی نشست و زیر لب گفت:
ــ خدای من
کمیل چنگی به کتش زد،
و گوشی اش را برداشت،امیرعلی سریع ایستاد و جلویش ایستاد:
ــ کجا داری میری
ــ باید تکلیف این موضوعو مشخص کنم
ــ نه کمیل الان نه ،بلاخره به خاطر...
ــ خودشم بفهمه، زودتر از من اینکارو میکنه
امیرعلی را کنار زد، و از اتاق بیرون رفت
.
ꪆ ٖڪاغذسفیدآغوشےبراےاحساسات
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🪄
⧉ 🪄
.
.
#عشقینه ୧
.
.
#پلاک_پنهان
#قسمت_صد_و_پانزده
ـــ صغری بس کن دیگه
ــ اِ... صبر کن بقیشو برات تعریف کنم
ــ باور کن از بس خندیدم شکم درد گرفتم
ــ بی لیاقتی دیگه
ــ تو مگه کلاس نداشتی؟
ــ آره الان میرم،منتظرم میمونی باهم برگردیم
ــ باشه میرم تو کافه منتظرت میمونم
صغری بوسه ای بر گونه اش مینشاند.
ــ عشقی به مولا
ــ برو دیگه
سمانه بعد از سفارش قهوه،
روی یکی از صندلی ها می نشیند،به صفحه گوشی اش نگاهی می اندازد،چند پیام از دوستانش داشت،
دوست داشت،
با کمیل تماس بگیرد، اما نمیخواست، مزاحم کارش شود.
گارسون قهوه را جلویش گذاشت،
سمانه تشکری کرد،با روشن و خاموش شدن صفحه ی گوشی اش، نگاهی به آن انداخت،
با دیدن اسم زندایی لبخندی زد و جواب داد:
ــ به به زندایی جان
اما صدای نگران و آشفته ی زهره لبخند را از روی لب های سمانه پاک کرد.
_چی شده زندایی
ــ بچم
ــ برا ارش اتفاقی افتاده؟
ــ تازه کمیل اومد خونمون،خیلی عصبی بود، آرش داشت آماده می شد، تا بره دانشگاه، اما کمیل بدون هیچ حرفی دستشو گرفت انداخت تو ماشین،
سمانه نگران پرسید:
ــ کمیل اینکارو کرده؟
ــ آره
زهره نالید و گفت:
ــ سمانه یه زنگ بزن به کمیل ببین چی شده دارم از نگرانی میمیرم
ــ چشم زندایی الان زنگ میزنم
ــ خبرم کن
ــ چشم
سمانه سریع قطع کرد،
و با دستان لرزان شماره کمیل را گرفت
کمیل اولین تماس را رد کرد،
اما سمانه آنقدر تماس گرفت، تا کمیل جواب داد:
ــ چیه سمانه
عصبانیت و ناراحتی در صدایش کاملا مشهود بود
ــ کمیل کجایی؟
ــ سرکار
ــ کمیل باید باهات حرف بزنم
ــ بعدا سمانه
ــ جان من کمیل... کارم مهمه
ــ باشه میام دنبالت
ــ خودم میام، بگو کجا
کمیل کلافه گفت:
ــ یک ساعت دیگه بیا همون خونه
ــ باشه خداحافظ
ــ خداحافظ
سریع از جایش بلند شد،
بعد از حساب کردن،از دانشگاه بیرون رفت،
و برای اولین تاکسی دست تکان داد
.
.
ꪆ ٖڪاغذسفیدآغوشےبراےاحساسات
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🪄
2.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༻🌙
•. #آقامونه .•
.
.
😌│ «یقین دارم…» ✨
✔️ روزی همین عشق به آقامون،
عاقبتمو ختم به خیر میکنه… 😍
چون دل که به ولایت گره خورد،
راه به جز خیر و سعادت نداره 💚
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #اغاز_ولایت_امام_زمان
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
.
.
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
°
🌙༻
༻🌸
•. #صبحونه_ربیع .•
.
.
╮❥ امام صادق(ع): «روز ولادت پیامبر، روز شادی و سرور است.»
🍯 امروز صبحونهتون رو شیرینتر کنید. مثل عسل روی نون تازه، مثل یک لبخند ساده به اولین کسی که دیدید
📌 ربیع یعنی هر کار کوچیکی هم که دل کسی رو شاد کنه، عطر نبوی پیدا میکنه.
🌹 شما امروز کی رو با یک حرکت کوچیک خوشحال میکنید؟
.
𐚁 یکصبحِربیعیسلامتمانده
╰🌷─ @Asheghaneh_Halal
°
🌸༻
⧉ 🌙
.
.
#پابوس ୧
امام حسن عسکری(ع):
کوشنده ترین مردم کسی است 🚶
که گناهان را رها سازد ❌
#پنجشنبههایسامرایی
ꪆ ٖاینجاعَطـرحرمْجاریست
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ 🌙
༻💫
•. #عاشقانه_مجردانه🌷 .•
.
.
"انتظار هم یک نوع عشق ویژهست…
پس امروز، قلبت رو با امید و مهربونی پر کن،
با یک پیام کوتاه به دوستت، یا یک لبخند به خودت…
ربیع یعنی باور داشته باشی که عشق واقعی، در راهه و تو آمادهای." 🌹✨
⧉💌 #به_دوستت_بگو
⧉🌘 #مجردها_بخونند
𐚁 عشق و انتظار هم هنر خودش رو داره
╰💖─ @Asheghaneh_Halal
°
💫༻
⧉ ✈️
.
.
#همسفرانه ୧
.
.
از شوق #تو
بی تاب تر از باد صباییم💕...
#رهی_معیری🌊
.
.
ꪆعــَطرِ تو بــرایِ ریـہهایـَــم خـوب اســت
╰🤍─ @Asheghaneh_Halal
°
⧉ ✈️
༻🚻
•. #منو_همسری .•
.
.
📩 امروز 10 تا پست عاشقانه
برای شوهرم فرستادم، دیدم جواب داده
عزیزم ﺣﻘﻮﻗﻤﻮ ﺑﮕﻴﺮﻡ چشم😌😢
چقد کمال، چقد فهم، چقد شعور
درود به شرفت.. 😁
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
.
𐚁 ورودبدونهمسرجانممنوع
╰─ @Asheghaneh_Halal
°
🚻༻