و اینجا، در این جای پاک، زیبا و آرام، میان آدم های همیشه آشنا، انگار حس غربت داشتم؛ انگار بینشان انگشت نما و اضافی بودم و به نظرم، این بخش ناراحت کننده ی داستان من بود. -آن سوی آبی بی کران-

-

با خودم تکرار کردم..«هیچ اتفاق بدی نمیوفته» و به آن ایمان داشتم؛ ولی ایمان داشتن همیشه به این معنی نیست که اتفاقات بد پیش نمی آیند! -آن سوی آبی بی کران-

Happy 600 <<3 🍓

-

از دور درد کشیدنمو تماشا میکردی، به جایی رسیده بود که نفس کشیدن برام سخت شده بود، همه ی اینارو میدیدی، شاید حس میکردی، قلبمو که به سختی میتپید.. تو اومدی، نزدیک شدی، تا دستامو بگیری، تا کاری کنی دوباره نفس بکشم، تا دردامو کمتر کنی، کاری کنی تا لبخند بزنم، اومدی تا تیکه های گمشده ی قلبمو بهم متصل کنی؛ عادت کرده بودم، به وجودت، به دستای گرمت ، نگاه های آرامش بخشت.. انگار زندگی رو با چشمات توی رگ هام به جریان انداختی، زمانی میرسه، که مجبور میشم به دوری تو عادت کنم، چشمات، دستات، آغوشت ، لبخندهات..از من دور میشن..! اما تو ، وجودت و خاطرات همیشه واقعی ترین و آرامش بخش ترین تیکه ی توی قلبم باقی میمونن؛ تو همیشه کنارمی، حتی اگر اونقدری دور بشی که، آسمون بالای سرمونم یکی نباشه! «G.N»

-

-

- چی شده؟ +هیچی فقط دادم نگاهت میکنم. همین جوری که الان هستی، نه به خاطر اینکه تغییر میکنی و البته که در گذر زمان تغییر میکنی..حالا یا به خاطر گنج یا هر چیز دیگه ای؛ بلکه به این خاطر که اگه من قدرت و توانایی ساختن انسانی رو داشتم، قطعا تورو می ساختم، همین جوری که الان هستی.. -آن سوی آبی بی کران-

اونا میتونن خیلی رمانتیک تر از چیزای جدید باشن، که اصلا زندگی نکردن..))!