اون وقتایی که میری..
این منم که تنها میمونه،
میخوام دستاتو بگیرم، میخوام برت گردونم سمت خودم..ولی قبل از اینکه دوباره فرصت گرفتن دستاتو داشته باشم، دستات توی دستای یکی دیگه گرم شدن..
یادته ازم گله کردی..؟
یادته گفتی وقتی حالت خوب نیست بیا بغلم..؟
من اومدم، چون اینبار میتونستی کمکم کنی..اینبار اگه فقط یکم محکم تر بغلم میکردی قلبم با اون همه درد لبخند می زد...
اما، انتخاب کردی که با اونا خوشحال باشی..
قبلانم بهت گفته بودم..مهم نیست کجا و با کی میخندی، لبخند زدنتو که ببینم میتونم شاد باشم..پس تو بجای منم شاد باش :)
من که همیشه هستم ، هر وقت برگردی با آغوشی باز ازت استقبال میکنم، ولی..
اگه روزی نگاهت به نامه های خاک خورده و قدیمی که بهت دادم افتاد و اون روز دیگه منی نبود،
یادت باشه تو بخشی از قلبمو پیش خودت داشتی..بخشی از احساسات وسیع قلبم که هیچ وقت بهشون اهمیتی ندادی...
من هیچ وقت گلای باغچه ی توی قلبمو نچیدم..
ولی یه دشت پر از گلای پژمرده شده توی قلبم دارم...
من فقط میخواستم به بهترین شکل ممکن مراقبشون باشم ولی..اونا بخاطر من پژمرده شدن...:)