eitaa logo
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
1.3هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
77 فایل
❀بـ‌سـ‌م رب ایـ‌سـ‌ٺادھ ھا❀ آوین مدیا ؛ ادامه دهنده مڪتب آوینے.. 🎬🎤 مرجع اختصاصی برای «ایـ‌سـ‌ٺادھ» ها..✌️🌹 مدیر: (تبادل و...) @Dokht_Avini_83 کانال ناشناس: https://eitaa.com/AVINMEDIA_majhool
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ببخشید بابت کمبود فعالیت از فردا فعالیت کانال شروع میشه
کسانی که این مدته قصد تبادل داشتن و نشده واسه تب امشب با این آیدی @Ghaemi3133 هماهنگ کنن جهت تبادل
12.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیدنا دوباره برگشت و حواشی یک سال بایکوت رسانه ای!! بسم الله ما اومدیم، قوی تر از قبل به کمک خدا و همراهی شما، شاید بتونیم دوکلــــوم حرف دلی بزنیم تـــو این شرایط کشور و منطقه که بتونه‌به دردتون بخـوره! . این آیدی کانال ایتا سیدناست یه سری به کانالش بزنید،کلیپ های خفنی قراره منتشر بشه! @seyyedoona @seyyedoona @seyyedoona
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موسیقی چی گوش کنم ؟🎧 ❤️حامد زمانی ❤️ ❤️حسین حقیقی ❤️ ❤️علی اکبر قلیچ ❤️ @istafan
بگو نه ! با صدای حامد زمانی به مناسبت روز جهانی مبارزه با مواد مخدر امروز ۵ تیر روز مبارزه با مواد مخدر ترانه سرا و آهنگساز : حامد زمانی تنظیم کننده : امیر جمال فرد @istafan
Hamed Zamani - Begoo Na (128).mp3
4.93M
بگو نه ! نه به سیاهی نه ✋ بگو نه نه به تباهی نه 🖐️ ❎❌🚫️🚬🚫💉🚫️💊🚫☠🚫️🚬🚫🔥🚫❌❎ چكيده ي مفهومي اين اثر: هنر به هر چي پليدي و كثيفيه! به هر پيشنهاد حتي گنگ و مبهمم! چه برسه به پيشنهادها و تعارفهايي كه بديهي مضر و مصيبت خيزند! اينهمه حرف از زديم! آهاي بچه ها! عزت يعني : به هر چي شرف و غيرتمون رو از بين ميبره! @istafan
چله دعای عهد 🍃 جهت شرکت لطفا عضو گروه شوید وبعد نام مستعارتون به اضافه✅ ارسال کنید در گروه نام مستعار مثل👇👇 یامهدی،یاصاحب الزمان، یاعلی و..... همکاری کنید چهل نفر تکمیل بشه التماس دعا 🤲 https://eitaa.com/joinchat/2526281912Ce2a43f8ebb
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_6❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 بعد از ۲ تا کلاس دیگه با زهرا به سمت خونه‌شون ر
ریــحـانـہ💛قـافــ🖋: ❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 همینطور که با عجله پله هارو دوتا یکی میکردم ، اشهدمم میخوندم چون مامان شدیدا موقع بیرون رفتن تاکید داشت زودتر برگردم تا کمکش کنم واسه شب و منم که کارم طول کشید و حالام نزدیک اذان رسیده بودم خونه آروم درو باز کردم و با صدای بلند داد زدم : مـــــــــــــامــــــــــان بعدم کیفمو شوت کردم تو هال که با قیافه سرخ مامان روبرو شدم . سرمو برگردوندم که...واااااااااااااای😑 اینا کی اومــــدن؟؟؟؟؟؟!! خانواده آقای نقیبی به‌همراه دوتا پسراش رو مبل نشسته بودند . محمد چشمکی زد که دلم می‌خواست از وسط دو شقه‌اش بکنم . با خجالت به سمت اتاق رفتم و خودمو انداختم رو تخت ؛ ای خاک تو سر ضایعت مهسا!! هر دفعه باید یه سوژه ای دست این ایکبیری بدی؟😫 چادرمو سر کردم و بیرون رفتم که با لبخند پرمعنای محمد روبرو شدم ، یعنی گوسفند بیشتر از تو حالیشه😒 با چشم غره از کنارش رد شدم و رفتم تو آشپزخونه ، تو فکر این بودم که چجوری سرش تلافی کنم بعد خوردن شام مامان و سحر خانم مشغول ظرف شستن شدن ، باباها هم که طبق معمول مشغول حرف‌های سیاسی بودن مونده بودیم ما ۴ نفر که منم رفتم تو آشپزخونه بلکه کمتر جلوی چشم این پشمک باشم مامان بابا رو صدا کرد تا میوه‌ها رو ببره ، من هم چایی رو پخش کردم که اخرین نفر واسه محمد کم اومد . به سمت آشپزخونه رفتم تا چایی بریزم که سامانه کرم ریزیم گل کرد و ۲ قاشق پر از نمک و فلفل تو چایی ریختم😈 بعدم با لبخند پیروزانه ای از آشپزخونه بیرون رفتم و چایی رو جلوی محمد گذاشتم تمام مدت حواسم بود تا چاییش رو بخوره و بالاخره چایی رو به سمت دهنش برد ، خوردن اولین قلپ همانا و پاشیدنش همانااااااااا😁 واااااااااااایییی قیافش شبیه گوجه‌های باغ میرزا ممدقلی شده بود😄😂 باباش زد پشتش که سرفه اش بند بیاد ، با حرص نگام کرد که آخ آخ اگه بدونین چنان دلم خنک شد - مثل این‌که چای خیلی داغ بود سوختین! + راست میگه مادر جان داغ بود میذاشتی سرد شه و محمدی که همچنان خفه خون گرفته بود و تو دلم گفتم لال بمونی همیشه الهی😇 ادامــہ دارد...🕊 @istafan🎬
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
ریــحـانـہ💛قـافــ🖋: #مســـیر_عشـــق_7❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 همینطور که با عجله پله هارو
❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 از زبان محمد : صدای مهیب و وحشتناکی پیچید که رعشه گرفتم ؛ دست و پام با قل و زنجیر داغ بسته شده بود و کشیده میشدم😰 سراسر سیاهی مطلق بود و هرچی داد میزدم کسی نبود تا نجاتم بده . لحظه به لحظه حرارت بیشتر میشد و فشار زنجیر ها هم بیشتر🤯 بی اختیار فریادی کشیدم و از خدا کمک خواستم ؛ در عرض چشم بهم هم زدن حاله های دودی سیاه از بین رفت و میزی جلو روم ظاهر شد که همه جاش رو پرچم ایران پوشونده بود . سردرگم بودم و همه چیز برام مبهم بود " به سمت کتابچه قدیمی کوچیکی که رو میز بود رفتم و بازش کردم ، صفحه اولش یه بیت شعر دیده میشد اما.... یعنی چی این حرفا؟! چه خبره اینجا😟 با حس کردن سایه ای هرلحظه بهم نزدیک تر میشد ، سرمو بالا آوردم.. مردی با قامتی بلند و چهره‌ای که غرق در نور بود...چهره‌ای که بی اختیار جدبش شده بودم اما هرچی که به سمتش میرفتم دورتر میشد و دود سیاهی بینمون فاصله می انداخت.. تا جایی پیش رفتم که دوباره فضای قبل تداعی شد و و هیچ اثری از اون شخص زیبا رو نبود.. با حسرتی که مدام به دلم چنگ می انداخت گریه میکردم و فریاد میکشیدم بلکه کسی نجاتم بده تا اینکه.... صدایی تو فضا طنین انداز شد.. " خودت انتخاب میکنی منو ببینی یا نبینی!! " با فریاد از خواب پریدم و نشستم رو تخت، قلبم محکم می‌کوبید و تنم عرق کرده بود . یکدفعه در اتاق باز شد و مامان و بابا سراسیمه وارد اتاق شدن ؛ دلم میخواست بپرم بغل مامان و گریه کنم اما این غرور لعنتی اجازه نمیداد... + محمد؟؟ چیشده مامان خوبی؟؟؟😥 فقط یه جوری مامان و متوجه کردم که خواب بد دیدم و چیزی نیست فشارم افتاده بود و حتی توان حرف زدنم نداشتم . بابا نشست کنارم و مامان سریع برام آب قند آورد . خوابم میومد اما از ترس نمیتونستم بخوابم... یاد بیت شعری که تو اون کتابچه بود افتادم و با خودم مرورش کردم.. " چشم دل باز کن که جان بینی ؛ آنچه نا‌دیدنی ست آن بینی " ادامــہ دارد...🕊 @istafan🎬