کسانی که این مدته قصد تبادل داشتن و نشده
واسه تب امشب
با این آیدی
@Ghaemi3133
هماهنگ کنن جهت تبادل
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
12.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تیزر سیدنا دوباره برگشت
و حواشی یک سال بایکوت رسانه ای!!
بسم الله
ما اومدیم، قوی تر از قبل
به کمک خدا و همراهی شما، شاید بتونیم
دوکلــــوم حرف دلی بزنیم تـــو این شرایط
کشور و منطقه که بتونهبه دردتون بخـوره!
.
این آیدی کانال ایتا سیدناست
یه سری به کانالش بزنید،کلیپ های خفنی قراره منتشر بشه!
@seyyedoona
@seyyedoona
@seyyedoona
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موسیقی چی گوش کنم ؟🎧
❤️حامد زمانی ❤️
❤️حسین حقیقی ❤️
❤️علی اکبر قلیچ ❤️
#حامد_زمانی
#حسین_حقیقی
#علی_اکبر_قلیچ
@istafan
بگو نه !
با صدای حامد زمانی
به مناسبت روز جهانی مبارزه با مواد مخدر
امروز ۵ تیر روز مبارزه با مواد مخدر
ترانه سرا و آهنگساز : حامد زمانی
تنظیم کننده : امیر جمال فرد
#بگو_نه
#حامد_زمانی
@istafan
Hamed Zamani - Begoo Na (128).mp3
4.93M
بگو نه !
نه به سیاهی نه ✋
بگو نه
نه به تباهی نه 🖐️
#بگو_نه
#حامد_زمانی
❎❌🚫️🚬🚫💉🚫️💊🚫☠🚫️🚬🚫🔥🚫❌❎
چكيده ي مفهومي اين اثر:
هنر #نه_گفتن به هر چي پليدي و كثيفيه! به هر پيشنهاد حتي گنگ و مبهمم! چه برسه به پيشنهادها و تعارفهايي كه بديهي مضر و مصيبت خيزند!
اينهمه حرف از #عزت زديم! آهاي بچه ها!
عزت يعني : #نه_گفتن به هر چي شرف و غيرتمون رو از بين ميبره!
#من_بلدم_بگم_نه
#من_قدرت_نه_گفتن_دارم
#موسيقي_ارزشي
#ارزشهاي_اجتماعي
@istafan
چله دعای عهد 🍃
جهت شرکت لطفا عضو گروه شوید وبعد نام مستعارتون به اضافه✅ ارسال کنید در گروه
نام مستعار مثل👇👇
یامهدی،یاصاحب الزمان، یاعلی و.....
همکاری کنید چهل نفر تکمیل بشه التماس دعا 🤲
https://eitaa.com/joinchat/2526281912Ce2a43f8ebb
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_6❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 بعد از ۲ تا کلاس دیگه با زهرا به سمت خونهشون ر
ریــحـانـہ💛قـافــ🖋:
#مســـیر_عشـــق_7❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
همینطور که با عجله پله هارو دوتا یکی میکردم ، اشهدمم میخوندم چون مامان شدیدا موقع بیرون رفتن تاکید داشت زودتر برگردم تا کمکش کنم واسه شب و منم که کارم طول کشید و حالام نزدیک اذان رسیده بودم خونه
آروم درو باز کردم و با صدای بلند داد زدم : مـــــــــــــامــــــــــان
بعدم کیفمو شوت کردم تو هال که با قیافه سرخ مامان روبرو شدم . سرمو برگردوندم که...واااااااااااااای😑 اینا کی اومــــدن؟؟؟؟؟؟!!
خانواده آقای نقیبی بههمراه دوتا پسراش رو مبل نشسته بودند . محمد چشمکی زد که دلم میخواست از وسط دو شقهاش بکنم . با خجالت به سمت اتاق رفتم و خودمو انداختم رو تخت ؛ ای خاک تو سر ضایعت مهسا!! هر دفعه باید یه سوژه ای دست این ایکبیری بدی؟😫
چادرمو سر کردم و بیرون رفتم که با لبخند پرمعنای محمد روبرو شدم ، یعنی گوسفند بیشتر از تو حالیشه😒
با چشم غره از کنارش رد شدم و رفتم تو آشپزخونه ، تو فکر این بودم که چجوری سرش تلافی کنم
بعد خوردن شام مامان و سحر خانم مشغول ظرف شستن شدن ، باباها هم که طبق معمول مشغول حرفهای سیاسی بودن مونده بودیم ما ۴ نفر که منم رفتم تو آشپزخونه بلکه کمتر جلوی چشم این پشمک باشم
مامان بابا رو صدا کرد تا میوهها رو ببره ، من هم چایی رو پخش کردم که اخرین نفر واسه محمد کم اومد . به سمت آشپزخونه رفتم تا چایی بریزم که سامانه کرم ریزیم گل کرد و ۲ قاشق پر از نمک و فلفل تو چایی ریختم😈
بعدم با لبخند پیروزانه ای از آشپزخونه بیرون رفتم و چایی رو جلوی محمد گذاشتم
تمام مدت حواسم بود تا چاییش رو بخوره و بالاخره چایی رو به سمت دهنش برد ،
خوردن اولین قلپ همانا و پاشیدنش همانااااااااا😁
واااااااااااایییی قیافش شبیه گوجههای باغ میرزا ممدقلی شده بود😄😂
باباش زد پشتش که سرفه اش بند بیاد ، با حرص نگام کرد که آخ آخ اگه بدونین چنان دلم خنک شد
- مثل اینکه چای خیلی داغ بود سوختین!
+ راست میگه مادر جان داغ بود میذاشتی سرد شه
و محمدی که همچنان خفه خون گرفته بود و تو دلم گفتم لال بمونی همیشه الهی😇
ادامــہ دارد...🕊
#ڪپۍممـنوع❌
@istafan🎬
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
ریــحـانـہ💛قـافــ🖋: #مســـیر_عشـــق_7❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 همینطور که با عجله پله هارو
#مســـیر_عشـــق_8❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
از زبان محمد :
صدای مهیب و وحشتناکی پیچید که رعشه گرفتم ؛ دست و پام با قل و زنجیر داغ بسته شده بود و کشیده میشدم😰
سراسر سیاهی مطلق بود و هرچی داد میزدم کسی نبود تا نجاتم بده . لحظه به لحظه حرارت بیشتر میشد و فشار زنجیر ها هم بیشتر🤯
بی اختیار فریادی کشیدم و از خدا کمک خواستم ؛ در عرض چشم بهم هم زدن حاله های دودی سیاه از بین رفت و میزی جلو روم ظاهر شد که همه جاش رو پرچم ایران پوشونده بود . سردرگم بودم و همه چیز برام مبهم بود " به سمت کتابچه قدیمی کوچیکی که رو میز بود رفتم و بازش کردم ، صفحه اولش یه بیت شعر دیده میشد اما.... یعنی چی این حرفا؟! چه خبره اینجا😟
با حس کردن سایه ای هرلحظه بهم نزدیک تر میشد ، سرمو بالا آوردم..
مردی با قامتی بلند و چهرهای که غرق در نور بود...چهرهای که بی اختیار جدبش شده بودم اما هرچی که به سمتش میرفتم دورتر میشد و دود سیاهی بینمون فاصله می انداخت..
تا جایی پیش رفتم که دوباره فضای قبل تداعی شد و و هیچ اثری از اون شخص زیبا رو نبود..
با حسرتی که مدام به دلم چنگ می انداخت گریه میکردم و فریاد میکشیدم بلکه کسی نجاتم بده تا اینکه.... صدایی تو فضا طنین انداز شد.. " خودت انتخاب میکنی منو ببینی یا نبینی!! "
با فریاد از خواب پریدم و نشستم رو تخت، قلبم محکم میکوبید و تنم عرق کرده بود .
یکدفعه در اتاق باز شد و مامان و بابا سراسیمه وارد اتاق شدن ؛ دلم میخواست بپرم بغل مامان و گریه کنم اما این غرور لعنتی اجازه نمیداد...
+ محمد؟؟ چیشده مامان خوبی؟؟؟😥
فقط یه جوری مامان و متوجه کردم که خواب بد دیدم و چیزی نیست
فشارم افتاده بود و حتی توان حرف زدنم نداشتم . بابا نشست کنارم و مامان سریع برام آب قند آورد .
خوابم میومد اما از ترس نمیتونستم بخوابم...
یاد بیت شعری که تو اون کتابچه بود افتادم و با خودم مرورش کردم.. " چشم دل باز کن که جان بینی ؛ آنچه نادیدنی ست آن بینی "
ادامــہ دارد...🕊
#ڪپۍممـنوع❌
@istafan🎬