eitaa logo
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
1.3هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
77 فایل
❀بـ‌سـ‌م رب ایـ‌سـ‌ٺادھ ھا❀ آوین مدیا ؛ ادامه دهنده مڪتب آوینے.. 🎬🎤 مرجع اختصاصی برای «ایـ‌سـ‌ٺادھ» ها..✌️🌹 مدیر: (تبادل و...) @Dokht_Avini_83 کانال ناشناس: https://eitaa.com/AVINMEDIA_majhool
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ امروز بیست و یکم دی ماهه و دقیقا یک ماه از اتمام محرمیت من به محمد و آخرین دیدارمون میگذره😢 الان یک ماهه نه خبری از محمده نه از خانوادش😕 علی امتحانای ترم اولش رو داده و دوهفته کرمان می مونه و فاطمه هم دو هفته خونمون می مونه... حال و روزم خرابه... گله دارم از همه... از خودم... از زندگیم... از محمد... از خانوادم... حتی از خدا... رفتار همه باهام عوض شده...😢 دقیقا الان سه ماهه عوض شده...😢 همه به چشم یه آدم هوس باز... یه آدم بی مسولیت... پست... عوضی... و.... نگاه میکنن...😔 بابا قسم خورده اولین خواستگاری برام بیاد حتی اگه بدترین آدم دنیاهم باشه منو بهش بده تا از ننگ من راحت شه... امشب خونه خاله ناهید دعوتیم. همه نشست و مشغول صحبت کردنن و فقط منم که بی هدف چشم دوختم به صفحه تی وی و تو فکر محمدم😢 خاله ناهید: خب راستش میخواستم با اجازه شما(رو به بابام) یه مسئله رو اعلام کنم. همه گوشا تیز شد و نگاها چرخید روی خاله. خاله بلند شد و رفت توی اتاقشون و با یه انگشتر نگین دار برگشت و نشست. خاله: خب فائزه جان خاله. _بله خاله جان؟ خاله: من با اجازه مامان و بابات میخوام تورو برای مهدی(پسرخاله چلغوز من😣) خواستگاری کنم. اون قدر ناگهانی و محکم گفت که ناخداگاه با تعجب گفتم: بله؟؟؟؟ بابا با پوزخند رو به من: بعله خاله: به هرحال شما از بچگی باهم بزرگ شدید و من از بچگیم همیشه میگفتم فائزه عروسه منه‌. _ولی خاله جان من و مهدی که... بابام پرید وسط حرفم و با همون پوزخند و با چشم غره گفت : تو و مهدی خیلیم به هم میاید و علاقه تونم دو طرف ست مگه نه؟! چی داره میگه واسه خودش؟؟؟😳 خدای من😳 چرا بقیه هیچ حرفی نمیزنن... بهشون نگاه کردم تا ازشون کمک بخوام. همشون داشتن نگاهم میکردن👀 مامان با نگرانی... علی با تاسف... و فاطمه با غم و ناراحتی‌‌‌... بابا این بار با تحکم و خشم گفت: مگه نه فائزه؟ جوری گفت که از ترس یک آن به خودم لرزیدم. مهدی با وقاحت تمام گفت: سکوت علامه رضایته... دهنتونو شیرین کنید @istafan