𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_14❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 لباس و وسایلمو انداختم رو تخت و نشستم سر تخت ت
#مســـیر_عشـــق_15❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
آبی به دست و صورتم زدمو سریع حاضر شدم . کولمو برداشتم و پاورچین پاورچین رفتم پایین ؛ با دیدن در اتاق بابا که بسته بود نفس راحتی کشیدم و راهمو سمت آشپزخونه کج کردم تا با مامان خداحافظی کنم
مامان هم طبق معمول مشغول آماده کردن صبحانه بود چون الانا بود که بابا بیدار شه..
مامان با حالت نگرانی به سمتم اومد :
+ محمد ، من جواب باباتو چی بدم؟؟؟
پوفی کشیدم و با صدای آروم تری جواب دادم
_ واااا یعنی چی که جواب باباتو چی بدم ، مگه من بچم مامان جان؟؟
+ آخه قربونت برم مادر ، تو که دیدی دیشب پدرت چی گفت😢
_ آره عزیزم دیدم دیدم ، اصلا جواب بابا با من . خب؟؟
مامان با ناراحتی و تردید نگاهم کرد و تا دم در دنبالم اومد . البته تا دم دروازه داشت منو مورد عنایات سفارشاتش قرار میداد😀
بوسی براش فرستادم و از در اومدم بیرون .
متین تکیه داده بود به ماشین و خیره شده بود به دروازه...
_ یعنی حاضری شیشه اتاقو بیاری پایین اما آیفون نزنی؟!😂
+ مثل اینکه خیلی دوست داری بابات چک پیچم کنه داداش؟!😐
با حرفی که زد شروع کردم به خندیدن که خودش هم خندش گرفت
وقتی از برخو د سفت و سخت و پوزخند مسخره وار بابام موقعی که درمورد سفر راهیان نور باهاش حرف زدم ، به متین گفتم حقم داشت دیگه نخواد با بابام رو به رو بشه! چون مسلما مسبب همه این چیزارو متین میدونست...
.
.
تو این چند روز تو سایتای مختلف گشتم و از این طرح خوندم.. درک خیلی چیزا هنوز برام سخت بود ، حتی گریه کردنای بعضیا با حرفای راوی . اونم به این شدت😳
اما انگار جمله به جمله راوی مثل تلنگری میخورد تو سرم..
ادامــہ دارد...🕊
#ڪپۍممـنوع❌
@istafan🎬