𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_19❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 هرچی گشتم نتونستم جا نماز بابارو پیدا کنم . حد
#مســـیر_عشـــق_20❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
با صدای بوق ماشین پله هارو دو تا یکی رد کردم و رفتم پایین . متین این روزا همشپایگاه بود و کمتر میدیدمش . اما هرطور شده باید باهاش حرف میزدم . تازه اولشه... هنوز مونده تا جواب تک تک چراهای ذهنمو ازش بگیرم . در حالی که نفس نفس میزدم نشستم تو ماشین :
_سلام مرفه بی درد👻
+سلام نمکدون ، چه عجب یادی از ما کردی؟
_ نکنه یبارم تو یادی از فقیر فقرا کنی!
متین دستشو به نشونه تسلیم بالا آورد و ادامه داد + حرف حساب جواب نداره ، حالا چیکارم داری که انقد عجله داشتی؟
_ هیچ . میخواستم باهات حرف بزنم
+در رابطه با....؟
_ خیلی چیزا.. خیلی سوالا..
+ نگو که میخوای همرو امروز بپرسی..
_اگه میتونستم میپرسیدم
.
جلوی خونه ویلایی تقریا قدیمی پیاده شدیم
_اینجا خونه کیه؟
+ مادربزرگم
_خب ما واسه چی اومدیم؟
+۴ ساله که بی بی دیگه تو این خونه زندگی نمیکنه.. ۴ ساله که ندیدمش.. این خونه پر از خاطرات بچگیمونه . اون موقع ها که بی بی زنده بود آخرهفته ها همه خاله ها و دایی ها دور هم جمع میشدیم اما بعد رفتن بی بی اینجا به بدترین شکل ممکن تاریک و سوت و کور شد💔
یکی از دایی هام قراره یه مدت اینجا زندگی کنن تا خونشونو از نو بسازن..
ببینم کی وقت میکنم یه روز سر فرصت بیایم یه سروسامونی به اینجا بدیم.
_ خدا رحمتش کنه . خونه قدیمی و با نمکیه...
یه حوض بزرگ خشک و خالی وسط حیاط بود و دورتادورش رو گلدون های خاکی که گل هاش خشک شده بود و ریخته بود ، دور حوض چیده شده بود.
سایه درخت گردوی پیر گوشه حیاط رو ایوون قدیمی خونه افتاده بود و دلگیر ترش کرده بود . روی زمین فرشی از برگ های خشک ، پهن شده بود که با هر قدم در هم خرد میشدن و خش خش صدا میدادن ؛ تار عنکبوت های لای نرده های قدیمی و سقف شیروانی خونه نشون میداد بعد از رفتن بیبی فقط همین عنکبوتا به اینجا سر زدن.
متین دست به کمر زل زده بود به خونه و با نگاه وارسیش میکرد . بی حرف نشستم لبه خاکی حوض و نگاهی به سرتاپای متین انداختم :
_تو تاحالا با دختری رابطه داشتی؟؟؟!
متین که حسابی از سوالم جا خورده بود برگشت طرفم و با بهت گفت : + چرا همچین سوالی میپرسی؟؟
_ چون میخوام بدونم چرا شماها از همه لذت ها خودتونو محروم میکنی و تو منگنه میزارین!
+الان من بگم اره تو باور میکنی؟ _لابد نکردم که میپرسم
+خب نه! _چرا نه؟؟ اینهمه دختر جورواجور ، رنگارنگ!!😄
+ حالمو بهم زدی ، اصطلاح بهتر نبود بکار ببری؟😕
_خب باوشه ، حالا جواب سوالمو بده..
+ تو چرا وارد اینطور روابط میشی؟؟
_محبت ، آرامش ، لذت از هردو نوعش...!!
بالاخره تو نمیخوای از زندگیت لذت ببری؟؟ سنگ که نیستی! یعنی دلتم نمیخواسته با کسی باشی؟؟
+ خودت چی فکر میکنی؟؟ منم مثل توام...پسرم...جوونم... ، هر روز تو کوچه خیابون و دانشگاه و مهمونی و همه جا...با کلی آدم برخورد میکنم ؛ به قول خودت با کلی دختر با تیپ و مدل و شکل و پوشش مختلف...
اما بستگی داره..تو دنبال لذت های نفسانی و دم دستی کوتاه مدت خودتی یا یه لذت و آرامش ابدی؟
از نگاه خودتم که بخوایم حرف بزنیم طبیعتا زندگی تو مثل من نبود . چند بار با یکی مچ شدی؟ چند بار ولت کرد؟ چند بار حالت خراب شد و تا مرز جنون و آشفتگی پیش رفتی؟ یا بهتره بگمچند بار حاضر شدی بخاطر یه آرامش آنی و پوچ غرور و غیرتت رو به این راحتی زیر پا بذاری؟
_ تو خودت داری میگی دلت میخواسته.. حیوونم که نیستی ، آدمی! مگر کور باشی تا بتونی از جلوی یه عروسک آرایش کرده با اون لباس تنگ و نازک به راحتی رد شی!!😏
+ سنجیدن که میتونی. خوبیش چقدره بدیش چقدر؟؟؟
_ لذتش همون روزای اول آشناییه ، بعدش شیرینیش دلتو میزنه میخوای همشون باهم بمیرن!
اصلا میدونی چیه ، بیشعوری از خودشونه ' چرا میخوان وِل و آواره بگردن که تهش هن بمالن به غرور و اعصاب ما هم خود زر زروشون یه ماه فاز دپ بگیرن بعدم برن پی یکی دیگه!😒
آرامش ابدی کجا بود؟ با هرکیم بخوای یه عمر زندگی کنی نه تو به اون اعتماد داری نه اون به تو . اون لذت ابدی که تو ازش میگی نصیب پسرایی مثل خودتو دخترایی مثل خواهرت میشه نه ما...
راست میگفتم! مهسا ول و آواره نبود که گند بزنه به شخصیت خودش ، مورد اعتماد بود.. طوری که تو دانشگاه کسی چپ نگاهش نمیکرد...
ادامــہ دارد...🕊
#ڪپۍممـنوع❌
@istafan🎬