𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_25❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 نور خیره کننده ای از دور دست ظاهر شد و لحظه به
#مســـیر_عشـــق_26❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
سه هفته بعد :
زل زده بودم به دیوار و به این فکر میکردم که از کجا شروع کنم؟
مامان به طرز معجزه واری برگشته بود و همه دکتراشم حیران و ویران مونده بودن..
سوالی که هرسال رو پارچه های مشکی کنار هیئتا زده بود حالا ذهن منم درگیر کرده بود..( این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟)
تا اومدم یه قدم به جلو بردارم در اتاق با لگد باز شد.
( اینم داداش ما)
سرشو آورد تو و گفت : +داری چیکار میکنی؟
_ دارم میرقصم داداشم
+بی مزه ، زل زدی به دیوار میخوای بفهمم چی تو سرته؟
اووو نکنه میخوای باز از این عکسای فشنی بچسبونی به دیوار😈
اخمی کردم و جواب دادم _بجای این گزافه گویی بیا کمک کن تخت و کمد و میز رو ببریم بیرون..
با صدای بلند و کشیده ای گفت :
+ هنو بهمنه تو میخوای اتاق تکونی کنی؟؟؟؟
_مشکلیه؟؟ بجم
با کمک ماهان وسایلو بیرون بردیم و بعدم دکش کردم تا مزاحم افکارم نباشه
دونه دونه عکسای دیوار و کندم و انداختم تو راهرو..
یه کیسه زباله مشکی ورداشتم و تک تک شیشه های مشروب و الکلی رو ریختم توش
یعنی کل اتاقم همین کثافتیا بود.
هر چند دقیقه با یه سطل بزرگ آب از جلوی چشمای متعجب مامان و ماهان میگذشتم و میرفتم بالا تو اتاق
جا به جای اتاق رو با آب شستم و صلوات دادم
دلم میخواست زودتر دکور جدیدمو بچینم. دلم میخواست یه اتاق داشته باشم مثل اتاق متین که توش آرامش موج میزد.
یه پارچه خشک ورداشتم و همه جاهای خیس و خشک کردم..
عکسایی که مال خودم بود و ورداشتم و بقیه رو پاره کردم ریختم تو کیسه زباله
ماهان و صدا کردم تا وسایلو بیاریم تو
همونطور غرغر زنان از پله ها بالا میومد
+حالا من یه روز خونه موندم تو هی ک....
بقیه حرفشو خورد و دستشو گذاشت رو چهارچوب در اتاق
گردن کشید تو اتاق و دورتادور اتاق چشم چرخوند . بعد دید زدن نگاهی به کیسه زباله انداخت...
ادامــہ دارد...🕊
#ڪپۍممـنوع❌
@istafan🎬