𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_26❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 سه هفته بعد : زل زده بودم به دیوار و به این فک
#مســـیر_عشـــق_27❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
با اعتراض رو کرد به سمتم و گفت
+ دیوونه شدی؟ میگمچرا قبلنا بیگاری میکشیدی ازم.. الان نذاشتی بیام کمک
به طرف کیسه زباله رفت و سرشو کنار زد..
+ برا چی عکسارو پاره کردییییی دیوانهههه
همونطور که به کمد اشاره کردم تا اون طرفشو بلند کنه گفتم
_ دیگه نمیخوام اینا تو اتاقم باشه
کمد و هل داد کنار دیوار و دستشو گذاشت رو پیشونیش
+ منمیگم چیزیت شده میگی نه! حالا پس فردا یه پارتی گرفتیم بیام بگم این داداش ما خل شد رفت
براق شدم تو صورتش و گفتم
_ تو بیجا میکنی پارتی بگیری ، اونام غلط میکنن پاشونو بزارن اینجا😠
جلو رفتم و در کمدو باز کردم که چشمم به جعبه مخمل مشکی و طلایی تو کمد افتاد. یکی از دخترای دانشگاه واسه تولدم خریده بود ، اخرا که بهش گفتم یه دوست معمولی باشیم کلی ادا اطوار در آورد و کولی بازی
نشونه گرفتم و جعبه رو پرت کردم تو کیسه زباله که صدای ماهان بلند شد
+هوی روانی برا چی کادوی سارا رو انداختی آشغالی؟؟
همونطور که قاب عکسی رو از لای لباسا میکشیدم بیرون گفتم
_ به تو مربوطه آیا؟؟
نگاهی به قاب انداخت و با تمسخر گفت
+ لابد میخوای اینو قاب کنی رو دیوار!😏
دستی کشیدم به شیشه قاب عکسی که متین بهم داده بود
_ عشقم بکشه آره میکنم!
+ داداش مارو باش . تحت تاثیری هاااا ، یه چار روز ولت کردیم با این پسره ؛ کم مونده مث خودشون امل شی!
بعدم درو کوبید و رفت بیرون.
نمیدونست دیگه امل شدم رفت! نگاهی به لبخند مهربون تو عکس انداختم .
زیر عکس با خط نستعلیق نوشته بود " شهید مدافع حرم نوید صفری"
چشمامو دوختم به یه جفت چشم که یه عالم حرف برای گفتن داشتن
متین میگفت اینا چشماشون یکاری میکنه آدم نتونه گناه کنه..
تو اتاق متین پر بود از عکس شهدا . اسم تک تکشونو گفته بود ولی من فقط شهید هادی و شهید همت رو یادم مونده بود..
قاب عکس رو تو دید ترین جای ممکن رو دیوار زدم و دست به کمر با لبخند زل زدم به قاب عکس..
ادامــہ دارد...🕊
#ڪپۍممـنوع❌
@istafan🎬