eitaa logo
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
76 فایل
❀بـ‌سـ‌م رب ایـ‌سـ‌ٺادھ ھا❀ آوین مدیا ؛ ادامه دهنده مڪتب آوینے.. 🎬🎤 مرجع اختصاصی برای «ایـ‌سـ‌ٺادھ» ها..✌️🌹 مدیر: (تبادل و...) @Dokht_Avini_83 کانال ناشناس: https://eitaa.com/AVINMEDIA_majhool
مشاهده در ایتا
دانلود
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_31❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 خاله با دیدن من ذوق زده به طرفم اومد و بغلم کرد
❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 از در که بیرون رفتم سارا آویزون گردنم شد . بزور جداش کردم و دوباره روسریمو مرتب کردم .‌همه ماشینا تکمیل بود و قرار شد هرکی با ماشین خودش بره . ولی سارا بزور مامان و برد تو ماشین خودشون و خودش اومد پیش من خیره شده بودم به بیرون که سارا مشتی نثارم کرد دستمو گذاشتم رو بازوم و گفتم _ دردم گرفت. چته تو؟ سرشو نزدیکم آورد و گفت + میگم این همسایتون فقط دوتا پسر داره؟ _ چطور مگه؟ +هیچی همینطوری بعدم محکم زد رو پام و گفت + وای ولی پسراش عجب.... با نیشگونی که ازش گرفتم حرفش نصفه موند . آیه جلو رو بهش اشاره دادم. وقتی اخمای متین و دید تازه یادش اومد جمله آخرشو چه بلند گفته.. چشمامو ریز کردم و گفتم _ چشماتو درویش کن دخترم! تا شمال فقط با شوخی ها و سر به سر گذاشتنای‌ سارا سپری شد . همه بدنم‌کوفته بود اما دلم میخواست زودتر برم دریا . ویلای دایینا خیلی قشنگ بود . یه حیاط خیلی بزرگ داشت که دو طرفش پر درخت و گل بود ؛ وسط حیاط هم سنگ فرش بود و یه گوشا حیاط ، زیر درخت بید لرزان، یه میز شیشه ای با ۴ تا صندلی دورش چیده شده بود وسایلمو بردم تو اتاق سارا و لباسمو عوض کردم ست تونیک شلوار خاکستریمو پوشیدم با روسری توسیم که توش گل های بزرگ سفید رنگ داشت بعدم چادر رنگیمو سرم کردم و رفتم بیرون . مامان و زندایی و سحر خانم مشغول چیدن سفره صبحانه بودن کم کم بقیه هم بهمون ملحق شدن و نشستن سر سفره سهیل لبخند مرموزی زد و نشست جلوی من.. پوفی کشیدم و بی توجه بهش مشغول خوردن شدم ادامــہ دارد...🕊 @istafan🎬ص