𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_31❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 خاله با دیدن من ذوق زده به طرفم اومد و بغلم کرد
#مســـیر_عشـــق_32❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
از در که بیرون رفتم سارا آویزون گردنم شد . بزور جداش کردم و دوباره روسریمو مرتب کردم .همه ماشینا تکمیل بود و قرار شد هرکی با ماشین خودش بره . ولی سارا بزور مامان و برد تو ماشین خودشون و خودش اومد پیش من
خیره شده بودم به بیرون که سارا مشتی نثارم کرد
دستمو گذاشتم رو بازوم و گفتم _ دردم گرفت. چته تو؟
سرشو نزدیکم آورد و گفت + میگم این همسایتون فقط دوتا پسر داره؟
_ چطور مگه؟
+هیچی همینطوری
بعدم محکم زد رو پام و گفت + وای ولی پسراش عجب....
با نیشگونی که ازش گرفتم حرفش نصفه موند . آیه جلو رو بهش اشاره دادم. وقتی اخمای متین و دید تازه یادش اومد جمله آخرشو چه بلند گفته..
چشمامو ریز کردم و گفتم _ چشماتو درویش کن دخترم!
تا شمال فقط با شوخی ها و سر به سر گذاشتنای سارا سپری شد . همه بدنمکوفته بود اما دلم میخواست زودتر برم دریا .
ویلای دایینا خیلی قشنگ بود . یه حیاط خیلی بزرگ داشت که دو طرفش پر درخت و گل بود ؛ وسط حیاط هم سنگ فرش بود و یه گوشا حیاط ، زیر درخت بید لرزان، یه میز شیشه ای با ۴ تا صندلی دورش چیده شده بود
وسایلمو بردم تو اتاق سارا و لباسمو عوض کردم
ست تونیک شلوار خاکستریمو پوشیدم با روسری توسیم که توش گل های بزرگ سفید رنگ داشت
بعدم چادر رنگیمو سرم کردم و رفتم بیرون . مامان و زندایی و سحر خانم مشغول چیدن سفره صبحانه بودن
کم کم بقیه هم بهمون ملحق شدن و نشستن سر سفره
سهیل لبخند مرموزی زد و نشست جلوی من..
پوفی کشیدم و بی توجه بهش مشغول خوردن شدم
ادامــہ دارد...🕊
#ڪپۍممـنوع❌
@istafan🎬ص