eitaa logo
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
1.3هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
77 فایل
❀بـ‌سـ‌م رب ایـ‌سـ‌ٺادھ ھا❀ آوین مدیا ؛ ادامه دهنده مڪتب آوینے.. 🎬🎤 مرجع اختصاصی برای «ایـ‌سـ‌ٺادھ» ها..✌️🌹 مدیر: (تبادل و...) @Dokht_Avini_83 کانال ناشناس: https://eitaa.com/AVINMEDIA_majhool
مشاهده در ایتا
دانلود
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_72❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 + دست گلت درد نکنه عزیزم، بقیه کارا بمونه واسه
❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 + بیااااا عشقتم اومد دیگه از تنهایی در اومدی. _ ساعت چنده مگه؟ + سه و ربع. سریع موهامو بستم و شالمم انداختم با هم رفتیم پایین. محمد با چندتا نایلون خرید پشت به ما وایساده بود، همون لحظه هم از مامان سحر پرسید: + مهسا نیومد؟ خودم جواب دادم:_ چیشده دلت برام تنگ شده؟ که اگه میدونستم قراره برگرده و یدفعه بیاد دست بندازه دور گردنم عمرا اگه میگفتم. کلی خجالت کشیدم و یسنا هم چشمکی حواله‌ام کرد. محمد دستمو گرفت که بریم بالا. رو کردم به مامان سحر و گفتم: _ الان چیکار باید انجام بدم؟ + فعلا هیچی مامان جان، بعد از اذان باید سالاد درست کنیم. _ آها باشه من درست میکنم. + دستت درد نکنه ( با چشم اشاره داد به محمد) فعلا برو این الان هلاک میشه هااااا. لب گزیدم و چشم آرومی گفتم.....با فکر لباسایی که روی تخت چیدم دستمو گذاشتم رو دهنم و ریز خندیدم. در اتاقو باز کردم و آروم هلش دادم تو. یه نگاه به رو تخت کرد و یه نگاه به من. زد زیر خنده و با ذوق گفت:+ وای مهسا... نمیشد برق توی چشماشو ندید گرفت. دستشو باز کرد و منو چسبوند به خودش. عطرشو با یه نفس عمیق فرستادم به ریه‌هام.. دلم میخواست تا ابد تو آغوشش بودم. لب زد:+ یه آرامش عجیبی کنارت دارم... بی اختیار گفتم:_ منم همینطور.. لبخند پهنی از سر شوق بهم زد و نشوندم رو تخت. بعدم رفت از تو دراور یه آلبوم در آورد و داد دستم. خودشم صندلی میز تحریرشو کشید بیرون و گذاشت رو بروم، نشت رو صندلی یه دستشو گذاشت زیر چونش و زل زد به من. سرمو یه معنای چته تکون دادم. + الان که دیگه محرمیم! مثل خودش نشستم و گفتم: _ فکر کنم قراره روزی ۱۰ بار اینو هی بگی نه؟ باز به چه نتیجه ای رسیدی حالا؟ خندید و گفت:+ میخوام موهاتو ببافم البته اگه خانوم کچل ننداخته باشن بهم. آخ آخ بیچاره تا حالا موهامو ندیده بود. _ اون نایلون کنار تخت و بده. شونه و کش موم رو از توش در آوردم و دادم دستش. شالمو برداشتم و کلیپسو باز کردم. با بهت دستشو برد لای موهام و دسته دسته جداشون کرد... + تو این همه مو رو اون زیر قایم کرده بودی؟ اصلا باورم نمیشه خدااااای من😍 _دیدی حالا زن کچل بهت ننداختن😌 + جان من پاشو یه لحظه تو پاشدم و مستقیم رفتم سمت آینه. قیافه مات و مبهوتشو که دیدم زدم زیر خنده. _ چیه خوشگل ندیده بودی؟ + نچ واقعا... اومد سمتم، سرشو گذاشت روی موهام و عمیق بو کشید‌... گوشیش که روی میز بهم دهن کجی میکرد و ورداشتم و همینطور که با دستاش چندتا از تا موهامو جدا میکرد و می‌ریخت جلو صورتم چند تا عکس تو آینه از خودمون گرفتم. چشمش که افتاد به صفحه گوشی با هم زدیم زیر خنده. چند تقه ای به در زده شد و مامان سحر گفت: + بچه ها بیاین میوه. داشتم موهامو می‌بستم که محمد گفت:+ نبافتمااااا _ بزار اول بریم پایین و بیایم بعد. شالمو گذاشتم و آلبوم و ورداشتم. محمد لباسشو عوض کرد و اومد پایین. با مامان سحر و عمه فربیا و ماهان نشستیم. محمد آلبوم و باز کرد و مامان سحر از اولین عکس دونه دونه خاطراتشو تعریف میکرد: + اینجا محمد تازه دهه‌اش بود، هر کاری کردیم دستش دستکش کنیم نذاشت و آخرم یه چنگی رو صورتش انداخت که تا یه مدت جاش موند. اینجام ۵ سالشه، بچم کنار بخاری خوابید صورتش چسبید به بخاری سوخت که اونم جاش تا همین چند سال پیش هم معلوم بود😄