به استقبال بهار میرویم،درحالیکه
نه مثل یمن زیر بمباران دشمنیم،
نه مثل غزه،در خاک و خون،
نه مثل سوریه و عراق،داعش زده
نه مثل افغانستان،گرفتار طالبان
و این همه را مدیون دست قدرت الهی ، حمایت امام زمان(عج) ، تدابیر حکیمانه رهبر انقلاب و از خودگذشتگی شهدا و مدافعان حرم هستیم که باعث شده الحمدلله در امنیت و آرامش باقی بمانیم.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
💝 کالای ایرانی را مطالبه کنیم
🌷 رهبر انقلاب امروز در حرم مطهر رضوی:
سال گذشته که حمایت از کالای ایرانی را مطرح کردیم، حرکت خوبی انجام گرفت؛ مردم اجابت کردند، بعضی از تولیدکنندگان واقعاً اجابت کردند.
🛍 بسیاری از مردم در مراجعاتشان به فروشگاهها، خودشان مطالبهی جنس ایرانی و کالای ایرانی کردند، مشابه خارجیاش را آوردند قبول نکردند؛ یعنی کار پیشرفت کرد. اما اگر بخواهیم بگوییم به طور کامل به آن عمل شد؛ نه. ۱۳۹۸/۰۱/۰۱
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
⁉️ تقیزاده که بود و چه گفت؟
📆 سید حسن تقی زاده (۱۲۵۷ - ۱۳۴۸)، از جمله رجال مشروطه خواه بود که فراز و فرود های زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقی زاده از جمله شخصیت هایی بود که شدیدا شیفته غرب بود و می گفت که باید از ناخن پا تا موی سر غربی شد.
رهبرانقلاب دربارهی او اینگونه گفتهاند:
«[در جریان روشنفکری] آمدند گفتند ما اگر بخواهيم آدم بشويم، اگر #ايرانى بخواهد كسى بشود و به جائى برسد بايد لباس ايرانىگرى و اسلامىگرى را از تنش بكند و برود تو پوست اروپائيها و فرنگيها. اين جملهاى كه از تقىزاده معروف است كه گفته بود ايرانى بايد جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگىمأب بشود، اين مخصوص تقىزاده نبود، اين طرز فكر همهشان بود، حتى آن كسانى كه روى متون فارسى كار مىكردند، با يک بىايمانى، با يک بىاعتنائى نسبت به خود اين كتابها برخورد مىكردند كه واقعا #گريه_آور است.» ۵۹/۲/۲۷
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
⛔ حرف تقیزادهها به کرسی نخواهد نشست
رهبرانقلاب، امروز در حرم مطهر رضوی:
🔹️ کسانی که افکار، #سبک_زندگی، روشهای غربی را به طور پیوسته در داخل تزریق و پمپاژ میکنند، در ادبیات و افکار و دانشگاه ها و مدارس ما، اینها همین تقیزادههای جدید هستند.
🔹 اینهایی که پشت سر سند ۲۰۳۰ میایستند - #سند۲۰۳۰ یعنی برگرداندن سبک زندگی اسلامی به زندگی غربی - اینها همان تقیزادههای امروز هستند.
🔸 البته امروز به توفیق الهی جوانهای مومن و مردم انقلابی ما نخواهند گذاشت این تقیزادهها حرفشان به کرسی بنشیند. ۹۸/۱/۱
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
⭕️ بسیجی ها درحال کمک رسانی به سیل زدگان و مسئولا تعطیلِ دولتی هم در تعطیلاتِ نوروزی!!!
⁉️ اسماعیل نجار، رئیس ستاد کل مدیریت بحران کشور را میبینید، که در حال گذراندن تعطیلات است.
💢گام دوم انقلاب با حذف این دست از مدیران تن پرور و بی کفایتی که از قِبَل این نظام شکم گنده کرده اند، باید آغاز شود.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
⭕️ بسیجی ها درحال کمک رسانی به سیل زدگان و مسئولا تعطیلِ دولتی هم در تعطیلاتِ نوروزی!!! ⁉️ اسماعی
🔻آقای رئیس جمهور با حضور خود در استان مرهمی بر آلام و دردهای مردم بگذارید
نماینده ولی فقیه در استان گلستان در پی جاری شدن سیل و گرفتار شدن مردم در این حادثه تلخ طی نامه ای به حسن روحانی ریاستجمهوری، نوشت:
🔹فرصت بسیار کم است، مستدعی است با حضور خود در استان مرهمی بر آلام و دردهای مردم شریف و نجیب این مناطق بگذارید و دستور ویژه برای کمک های فوری و برآورد خسارتهای وارده صادر نمائید.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
مگه شورای نگهبان حق وتو داره که با نه گفتنش همه چی تموم بشه.اگه طرحتون جاییش از نظر شورای نگهبان با شرع و یا قانون اساسی تناقض داشته میتونستید دوباره اصلاح کنید اگه باز حل نشد واگه واقعا به اندازه fatf
در مورد تصویب قطعنامه علیه امریکا مصمم بودید در نهایت به مجمع تشخیص منتقل میشد. برو برادرعوامفریبی بسه
#fatf
#گام_دوم_انقلاب
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
برنامه نود چه سالی و چرا تعطیل میشود ؟!😂
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔹 #او_را ...۹۳ دوساعت بعد کنار زهرا ،محو حرفهای سخنران شده بودم! "جلسات گذشته کمی راجع به اهمیت هد
🔹 #او_را ...۹۴
از کوچه که خارج شدم،
طبق عادت، دستم رفت سمت ضبط!
اما دوباره دستمو عقب کشیدم.
نیاز به فکر داشتم،
نمیخواستم برم تو هپروت!
بحث لذت خیلی برام جالب بود...
"این چه دینیه که ایقدر لذت بردن براش مهمه!؟
اصلا به دین نمیاد که تو کار لذت باشه!😒
اگه همه این عشق و حالا بخاطر کم بودن لذتشون،حروم شدن؛
چه لذتیه که از اینا بیشتره...!"
سروقت رسیدم خونه و رفتم تو اتاق.
«یه مدت که طرف تمایلات سطحی نری،
تمایلات عمیقت رو پیدا میکنی و اونوقت از هرلحظه ی زندگی لذت میبری!»
این اولین کاغذی بود که به محض ورود به اتاق،دیدمش!📄
خیلی عجیب بود!
انگار همه چی دست به دست هم داده بودن تا من جواب سوال هام رو بگیرم!
صدای پیامک گوشیم،رشته ی افکارم رو پاره کرد.
"سلام ترنم جان.خوبی گلم؟
فردا میخوام برم جایی،میای باهم بریم؟"
زهرا بود.
خیلی مایل نبودم،
از بار اول و آخری که یه دختر چادری رو سوار ماشینم کردم،خاطره ی خوبی نداشتم!
فکرم رفت پیش سمانه!
هنوزم ازش بدم میومد!
شاید منظور اون،با حرفهایی که تازگیا میشنیدم فرقی نداشت،
اما از اینکه اونجوری باهام صحبت کرده بود،اصلا خوشم نیومد.😒
تو آینه به چهره ی بی آرایشم نگاه کردم!
و یادم اومد بعد اون روز از لج سمانه تا چندوقت غلیظتر آرایش میکردم!
با بی میلی با پیشنهاد زهرا موافقت کردم و برای خوردن شام، رفتم پایین.
مامان به جای بابا هم بهم سلام داد و حالم رو پرسید.
دلم براش سوخت.
هرکاری که کرد نتونست جو سرد و سنگین خونه رو کمی بهتر کنه!
و بابا بدون کوچکترین حرفی ،آشپزخونه رو ترک کرد!
-ترنم آخه این چه کاراییه تو میکنی!؟
تا چندماه پیش که همه چی خوب بود!
چرا بابات رو با خودت سر لج انداختی!؟
-مامان جان،من نمیتونم با قواعد بابا زندگی کنم!
بیست سال طبق خواست شما رفتار کردم،ولی واقعا دیگه نمیخوام این مدل زندگی کردنو!
-آخه مگه چشه!؟
میخوای اینجوری به کجا برسی!؟
من و پدرت جزو بهترین استادای دانشگاه و بهترین پزشک ها هستیم...
-شما فقط تو محل کارتون بهترینید!
یه نگاه به این خونه بندازید.
از در و دیوارش یخ میباره!
اگر این موفقیته،من اینو نمیخوام!
من عشق میخوام،آرامش میخوام.
من این زندگی رو نمیخوام خانوم دکتر!
قبل از اینکه مامان بخواد جوابی بده،آشپزخونه رو ترک کرده بودم....!
میدونستم لحن بد و بلندی صدام باعث ناراحتیش میشه.
سرم رو انداختم پایین تا دوباره نگاهم به برگه ها نیفته!
احساس شکست میکردم...
کاری که کرده بودم با هدفی که میخواستم بهش برسم،مغایرت داشت!
کار اشتباهی رو که دلم میخواست و یک میل سطحی بود، انجام داده بودم و این به معنی یک مرحله عقب افتادن از پیدا کردن تمایلات عمیق بود!
با شنیدن صدای پای مامان بدون معطلی در اتاق رو باز کردم!
اینقدر یکدفعه ای این کار رو انجام دادم که ایستاد و با ترس نگاهم کرد!
-من...
امممم...
احساس خفگی بهم دست داده بود.
گفتن کلمه ی ببخشید،از گفتن تمام حرف ها سخت تر بنظر میرسید.
-من...
معذرت میخوام!
یکم تند رفتم....
مامان سکوت کرده بود و با حالتی بین دلسوزی و سرزنش نگاهم میکرد.
-قبول دارم بد صحبت کردم.
اشتباه کردم.
فقط خواستم بگم تصور ما راجع به موفقیت یکی نیست!
مامان یکم بهم فرصت بدید،
من دارم سعی میکنم خودم رو از نو بسازم!!
حالت نگاهش به تعجب و تأسف تغییر رنگ داد و سرش رو تکون ملایمی داد و زیر لب زمزمه کرد:
-شب بخیر!
با رفتنش نفس عمیقی کشیدم و تازه متوجه خیسی پیشونی و کف دستام شدم!!
واقعا سخت بود اینجوری زندگی کردن!
هرچند یه حس آرامش توأم با هیجان داشت و این دوست داشتنی ترش میکرد!😊
با اینکه غرورم رو زیرپا گذاشته بودم،
ته دلم از کاری که کرده بودم،احساس رضایت داشتم.
یه احساس رضایت عمیق...!
"محدثه افشاری"
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔹 #او_را ...۹۴ از کوچه که خارج شدم، طبق عادت، دستم رفت سمت ضبط! اما دوباره دستمو عقب کشیدم. نیاز به
🔹 #او_را ...۹۵
یک ساعتی با خودم درگیر بودم...
اینبار نمیخواستم سوار ماشین شم و برم تو جمع چادریها و از اونجاهم سوار ماشین بشم و بیام خونه!
نگاهم رو نوشته ی میز آرایشم قفل شده بود و دلم سعی داشت ثابت کنه که زیبا بنظر رسیدن ،یک علاقه ی سطحی نیست!
عقلم هم این وسط غر میزد و با یادآوری رسیدن به تمایلات عمیق،میگفت
"تو ابزار ارضای شهوت مردا نیستی!"
کلافه سرم رو تو دستام گرفتم و پلکهام رو به هم فشار دادم.
از اینکه زور دلم بیشتر بود،احساس ضعف میکردم.
تصمیم گیری واقعا برام سخت بود!
از طرفی عاشق این بودم که همه نگاه ها دنبالم باشه،
و از طرفی وسوسه ی رسیدن به اون اوج لذت ولم نمیکرد!
اگر این لذت، پست و سطحی بود،پس اون لذت عمیق چی بود!؟
ولی باز هم زور دلم بیشتربود!
سرم درد گرفته بود.
زیرلب زمزمه کردم "کمکم کن!" و بدون مکث از اتاق بیرون دویدم!!
نمیدونستم از کی کمک خواستم،
ولی برای جلوگیری از دوباره وسوسه شدن،حتی پشتم رو نگاه هم نکردم و با سرعت از خونه خارج شدم!
ساعت سه تو خیابون خیام،
رو به روی پارک شهر،
با زهرا قرار داشتم.
با اینکه سر ساعت رسیدم اما پیدا بود چنددقیقه ای هست که منتظرمه!
رنگ آسمونی روسریش،حس خوبی بهم میداد.
توی دلم اعتراف کردم که واقعا تیپش خوبه،حداقل از خیلی از چادریها مرتب تر و شیک تر بود.
حتی شاید در عین سادگی و محجبه بودن، از الان من هم خوشگلتر بنظر میرسید!
با ناامیدی به آینه نگاه کردم.
صورتم بدون آرایش هم زیبا بود اما اون جلب توجه همیشگی رو نداشت!😔
هرچند از اینکه نگاه ها روم خیره نمیشدن،زورم میگرفت
اما از طرفی هم احساس راحتی میکردم!
احساس اینکه به هیچکس تعلق ندارم
و نیاز نیست حسرت بخورم که ای کاش امروز فلان جور آرایش میکردم!!
زهرا سوار ماشین شد و با مهربونی شروع به احوال پرسی کرد!
و از زیر چادرش یه شاخه رز قرمز بیرون آورد!
-این تقدیم به شما😊
ببخشید که کمه!
فقط خواستم برای بار اول دست خالی نباشم و به نشونه ی محبت یچیزی برات بیارم!☺️
-وای عزیزمممم!😍
ممنونم...چرا زحمت کشیدی!؟
با اینکه فقط یه شاخه گل بود اما واقعا خوشحال شدم.
اصلا فکرش رو نمیکردم چادریها ماروهم قاطی آدما حساب کنن!!
بعد از خوش و بش و احوال پرسی،با لبخند نگاهش کردم
-خب؟الان باید کجا برم؟😊
-برو بهشت!☺️
-چی!!؟؟
-خیابون بهشت رو میگم!☺️
همین خیابون بعد از پارک!
-آهان!😅
ببخشید حواسم نبود!
چند متر جلوتر پیچیدم تو خیابون بهشت و به درخواست زهرا وارد کوچه ی معراج شدم!
-خب همین وسطای کوچه نگه دار ترنم جان.
همینجاست!
-اینجا؟؟😳
چقدر نزدیک بود!
حالا اینجا کجا هست!؟
-آره،گفتم یه جای نزدیک قرار بذاریم که راهت دور نشه!☺️
بیا بریم خودت میفهمی!
انتهای کوچه وارد یک حیاط بزرگ شدیم،
دیوار ها پر از بنر بود!
با دیدن بنرها لب و لوچم آویزون شد!
باید حدس میزدم جای جالبی قرار نیست بریم!!
جلوی یه راهرو کفش هامون رو درمیاوردیم که زهرا لبخند زد!
-هیچ کفشی اینجا نیست.
انگار خودم و خودتیم فقط!😉
-اینجا کجاست زهرا؟
-بیا تو!
بیا میفهمی!
پرده ای که جلوی در آویزون بود رو کنار زدیم و وارد شدیم!
یه سالن تقریبا بزرگ که وسطش خیلی خوشگل بود!
نور سبز و قرمز به جایگاهی که با منبت کاری تزئین شده بود میتابید
و چندتا جعبه اونجا بود...!
محو اون صحنه شده بودم...
خیلی قشنگ بود!!!
زهرا دستم رو ول کرد و رفت سمتشون،
چنددقیقه سرش رو گذاشته بود رو یکی از جعبه ها و صدایی ازش درنمیومد!!
بعد از چنددقیقه سرش رو برداشت و با لبخند و صورتی که خیس شده بود نگاهم کرد!
-چرا هنوز اونجا وایسادی؟
بیا جلو...
اینجا خیلی خوبه...
مثل هزارتا قرص آرامبخش عمل میکنه!
با اینکه هنوز نمیدونستم چی به چیه،اما حرفش رو قبول داشتم!!
واقعا احساس آرامش میکردم...🍃
جلوتر رفتم و درحالیکه نگاهم هنوز به اون صحنه ی قشنگ بود،گفتم
-اینجا کجاست؟؟
-اینجا معراجه...
معراج شهدا!
"محدثه افشاری"
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🔹 #او_را ...۹۵ یک ساعتی با خودم درگیر بودم... اینبار نمیخواستم سوار ماشین شم و برم تو جمع چادریها
🔹 #او_را ...۹۶
-شهید!!؟؟😳
مگه هنوزم شهید هست!؟؟
با لبخند نگاهم کرد،
-آره عزیزم.هنوز خیلی از مادرها چشم به راه جگرگوششون هستن!
شونهم رو بالا انداختم و بی تفاوت رو صندلی نشستم و خودم رو با گوشیم مشغول کردم.
دوربین جلوی گوشیم رو باز کرده بودم و داشتم قیافه ی بدون آرایشم رو ارزیابی میکردم که زهرا هم اومد و کنارم نشست.
-انگار خیلی خوشت نیومد از جایی که آوردمت!😊
-راستشو بگم؟!
نخودی خندید و به جعبه هایی که حالا فهمیده بودم تابوتن،نگاه کرد.
-خیلی وقت بود دلم هوای اینجا رو کرده بود!
وقتی میام اینجا خیلی حالم خوب میشه.
-احساس نمیکنید دیگه دارید زیادی شلوغش میکنید!؟
خودشون خواستن برن دیگه!
به زور که نفرستادیمشون!!😒
-آره،خودشون رفتن.
هیچوقت هم نخواستن کسی براشون مراسمی بگیره،اما ما بهشون نیاز داریم.
یکمی قد و قواره ی ما برای رسیدن به اون بالا،مالاها کوچیکه!
من احساس میکنم خدا شهدا رو مثل یک نردبون گذاشته تا راحت تر بهش برسیم!
-کلافه نفسم رو بیرون دادم.
-خدا!؟
بعد یهو انگار که یچیزی یادم اومده باشه،سریع تو چشماش نگاه کردم!
-ببین تو چندوقته میری اون جلسه!؟
-خب خیلی وقته!چطور!؟
-من یچیزی شنیدم که هنوز معنیش رو نفهمیدم!
خودمم که زیاد اونجا نمیام!
میخوام ببینم تو ازش سر در میاری!؟
-نمیدونم.بگو ببینم چیه!
-یه همچین چیزی بود فکرکنم!
خدا رو تو اتفاقات زندگیت ببین!
-اممم...آره.
چندباری حاج آقا تو هیئت راجع بهش حرف زدن!
-خب!؟؟
یعنی چی این حرف!؟؟
منظورش چیه؟
-خب ببین...
اتفاقایی که از صبح تا شب برای همه ی ما پیش میاد،الکی که نیستن!
بالاخره یه منشاء دارن،از یه جایی مدیریت میشن!
یکی داره اینا رو طراحی میکنه،
یکی که میدونه برای من چه اتفاقی بیفته مناسبه و برای تو چه اتفاقی!
یه نفر که از همه چی خبر داره!
وقتی همین رو بدونی،میتونی وجود خدا رو تو تک تک این اتفاقا احساس کنی...
پوزخندی زدم و تکیه دادم
-پس احتمالا از من یکی خیلی بدش میاد!!😏
-چرا این حرفو میزنی؟؟
-یکم زیادی بدبختم کرده با این طراحیهاش!!
-شاید همه همین فکرو داشته باشن،
اما به ته ماجرا که فکرمیکنی،میبینی همه اینا لازم بود برات اتفاق بیفته!
هر کدوم به نوعی!
یه جورایی خیلی از اتفاقهای بد،پیشگیری خدا از اتفاقهای بدتره!
شاید اینو دیر بفهمیم،اما هممون یه روز میفهمیم!
بعضیاشم برای قوی کردنته!
آدم باید سختی ببینه تا قوی بشه.
بعضیاشم که برمیگرده به همون ماجرای واقعیت های دنیا!😉
-هه!پس لازم بود اینهمه بیچارگی بکشم!!
اصلا باشه،قبول.
دنیا همش رنجه،پس این لذتی که میگه ما باید بهش برسیم و ما براش خلق شدیم کجای اینهمه رنجه!!؟؟😒
-اینم که حاجآقا گفت!
بعد از قبول واقعیت ها،باید بری سراغ مدیریت تمایلاتت تا به لذت برسی!
-اوهوم.فکرکنم دیشب یچیزایی ازش تجربه کردم!
نمیدونم!!خیلی احساس گیجی میکنم.
زهرا من به بنبست رسیدم،
تنهاچیزی که فعلا امیدوارم کرده همین حرفاست!
واسه همین میخوام بهشون عمل کنم تا ببینم چی میشه.
اگر یه روز بفهمم همه اینا دروغه،دیگه هیچ امیدی برام نمیمونه!
هیچی!!
نفس عمیقی کشیدم و چشمام رو بستم.
چقدر دلم برای کسی که منو با این حرفها آشنا کرده بود،تنگ شده بود...!💔
"محدثه افشاری"
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از جواد جاویدنیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلتر تلگرام در سایر کشورها به دلیل استفاده تروریستها
ترزامی نخست وزیر انگلستان: تلگرام خانه تروریستها شده است.
وزارت ارتباطات ایران: استفاده تروریستها دلیل خوبی برای فیلترینگ تلگرام نیست. مگر در دهه ۶۰ تروریستها تلگرام داشتند؟ مگر در ترور شهید شهریاریها تروریستها از تلگرام استفاده کردند؟
وزارت اطلاعات ایران: با طلایی ها فرصت طلایی اشراف داریم...
😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱
آقا اینقدر استدلالتان منطقی بود که دنیا را مبهوت کرد...
تشکیلات اطلاعاتی دنیا هم در فهم معنای اشراف دچار حیرت شده اند...
چون تا کنون اشراف را برای جلوگیری از عملیات تروریستی می دانستند اما الان با وجود وقوع چندین عملیات تروریستی در این بستر ادعای اشراف می شود...
به کجا و چگونه...
کشورهای اروپایی از این همه تسهیلاتی که برای مخالفان و حتی تروریستها فراهم کرده اید واقعا شگفت زده شده اند و با کمال تعجب می پرسند:
مگه داریم... مگه میشه...
فاین تذهبون! ... و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
🆔 @Dr_javidnia
هدایت شده از مهدی قاسم زاده
جناب #آشنا، بهتر است بجای واژهآرایی و شیرینکاری با لغات "فردوسی" و "فروغی بسطامی"، راه انداختنِ سیل موضوعات انحرافی در فضای مجازی و احیاناً توئیت زدن درباره #سیل_گلستان از زیر پتو و با زیرشلواری، دست جناب رئیس جمهور را بگیرید و با حضور در منطقه لااقل توئیت بزنید؛ نترسید با گِلی شدنِ کفشها و لباسهایتان، نه تنها در #چرخه_انتقام نمیافتید بلکه صحبتها و پیامهای جناب #روحانی برای مردم باورپذیرتر هم خواهد شد!!
#دولت_حرف
@mahdi_ghasemzadeh
ختم صلوات امروز به نیت :
🌷 شهید مدافع حرم #مرتضی_ترابی_کمالی
🌻 ولادت: ۱۳۳۷/۷/۶
🍂 شهادت: ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
🕊محل شهادت : سوریه، #نبل_و_الزهرا
🍁نحوه شهادت : توسط تک تیرانداز داعش از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و آسمانی میشود.
🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم.
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌼 هر روز مهمان یک شهید 👇
🇮🇷 @AXNEVESTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
ختم صلوات امروز به نیت : 🌷 شهید مدافع حرم #مرتضی_ترابی_کمالی 🌻 ولادت: ۱۳۳۷/۷/۶ 🍂 شهادت: ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
🌹🍃 از همان کودکی حتی قبل از اینکه به سن تکلیف برسد نماز و روزه اش ترک نمی شد و پدر و مادرش از داشتن چنین پسری همیشه خوشحال بودن و به او افتخار میکردند . ایشان بسیار به پدر و مادر خود رسیدگی میکردند و به شدت به آنها احترام میگذاشت .
🌹🍃 در جبهه های غرب و جنوب کشور مشغول جنگ با دشمنان بود . در مرزهای مریوان، بانه، نوسود خدمت میکرد . در جنوب هم در شهرهای شلمچه، آبادان در خط مقدم جبهه بود . بارها مورد اصابت گلوله و ترکش خمپاره قرار گرفته بود و از ناحیه گوش چپ کتف، بازو و پشتش زخمی شده بود حتی هنگامی که به او مرخصی می دادند که برای بهتر شدن جراحتش به خانه برگردد می گفت دوستان من دارن یکی یکی پر میکشن من نمیتوانم آنها را تنها بگذارم و برای استراحت به خانه بروم. روی این مسائل بسیار متعصب و حساس بود .
🌹🍃 ایشان بسیار مرد خوش اخلاق و مهربانی بود بسیار خوش تعریف بود و همه دوست داشتند همیشه کنار این عزیز باشن و ایشان از خاطراتش تعریف کند بسیار به سادات و افراد مسن احترام می گذاشت تا جایی که اگر افرادی از این قبیل بیمار می شد برایشان دارو و غذا تهیه می کرد به آنها رسیدگی می کرد و جویای احوالشان می شد . افراد مسنی که زمین گیر شده بودند از دوستان و آشنایان به انها سر می زد زخم بسترشان را عوض میکرد و به نظافت و استحمام آنها رسیدگی می کرد .
🌹🍃 در جوانی اسب سواری و دوچرخه سواری و کوه نوردی از فعالیت های ورزشی ایشان بود در میانسالی هم به ورزش پیاده روی و کوهنوردی و شنا علاقه داشت و جز تفریحاتش بود
.
🌹🍃 تیشان پاسدار نمونه ای بود بسیار با نظم و در کارش بسیار دقیق بود بارها مربی کلاس های عقیدتی و سیاسی بود و همینطور مربی کلاس های نظامی وتخریب .
🌹🍃 ایشان وقتی در سپاه استخدام شد تا زمانی که بازنشسته بشود بیشتر در ماموریت بود و درگیری با اشرار و قاچاقچیان اما با این حال بخاطر علاقه ای که به خانواده اش داشت هر جا که بود باید با ما تماس می گرفت و جویای حال تک تک مان می شد.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI