⭕️زخم های #مشترک براندازان در آشوب های اصفهان!
دست هاتون #مشترکه یا به هم قرض میدین؟😉😂
شما حتی عکس زخم رو از روی همدیگه کپی میکنین؛ بعد توقع براندازی هم دارید!
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
باریکلا تیم مذاکره ایرانی!
یک هیات متشکل از کارشناسان مختلف راهی وین شدن و این یعنی ایران داره از تمام پتانسیلها برای رسیدن به یک توافق خوب به نفع مردم نه به نفع قلدران بینالمللی، استفاده میکنه.
البته اهالیِ "خسارت محض" رو خوش نیامده…
"سارا هوشمندی"
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
محمدرضا عارف در مورد بحران آب: اگر منتخبان واقعی ملت، بر مصدر امور قرار میگرفتند و در برابر نهادهای منتخب مردم سنگ اندازی نمیشد، با انباشت بحرانها رو به رو نبودیم!!!
اصلاحطلبان قبلا روی حافظه ضعیف ملت حساب میکردن؛ جدیدا ملت رو رسماً .... فرض کردن!!!
منتخبان واقعی ملت:)))
"علیرضا گرائی"
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اشک دختر آلمانی برای حذف تیمش
Vs
اشک دختر یمنی برای حذف زندگیش
"دنیا یمن را نمیبیند چون کودکانش مو بور و چشم آبی نیستند!"
"یاس🌹"
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
ختم صلوات امروز به نیت
#شهید_امیر_سیاوشی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🍃🌹زندگینامه شهید امیر سیاوشی🌹🍃
🍃🌹شهید امیرسیاوشی متولد سال 1367 از جوانان محله چیذر و از میانداران هیئت رایه العباس امام زاده علی اکبر(ع) بود که برای دفاع از حرم آل الله پاییز سال 94 به سوریه رفت و مدتی بعد پس از حضور در میدان های نبرد توسط تکفیری های وهابی به شهادت رسید. حالا مدت هاست محله چیذر همچون اکثر محله های شهر تهران به نام یکی از شهدای مدافع حرم مزین شده است. جوانی که در بهار زندگی و تنها چند روز مانده به مراسم جشن عروسی، جان خود را در راه عشق به اهل بیت (ع) فدا کرد و روز 29 آذرماه به آرزوی خود رسید.
🍃🌹یکی از همرزمان شهید امیر سیاوشی روایتی از نحوه شهادت این شهید مدافع حرم را بازگو کرده است که در ادامه آن را می خوانید.
🍃🌹در سوریه بودیم و در منطقه درگیری با دشمن قرار داشتیم. ساعت تقریبا پنج و نیم یا شش صبح بود و هوا روشن شده بود. چند کیلومتر پیاده روی کردیم تا به محل درگیری نیروها رسیدیم.
🍃🌹چند تپه کنار هم بود که روی هرکدام از تپه ها خانه ای قرار داشت. اولین تپه و خانه را از دشمن باز پس گرفتیم و به دنبال پاکسازی بقیه خانه ها جلو رفتیم. خواست خدا بود که با آن همه خستگی توانستیم همه منطقه را تحت اختیار خود درآوریم و هفت کیلومتر جلو برویم.
🍃🌹به «خان طومان» رسیدیم، گروهی از نیروهای عراقی از صبح در محل درگیری حضور داشتند، تعدادی برگشته بودند و تعدادی هم هنوز در شهر می جنگیدند. ما هم حدود 35 نفر بودیم که وارد منطقه شدیم و توانستیم نقاطی را از دشمن باز پس بگیریم.
🍃🌹بعد از بازپس گیری چند منطقه به 100متری هدف رسیدیم، یک مرتبه باران آتش از رو به رو شروع به باریدن کرد. حتی فهمیدن اینکه از کدام طرف رگبار به سمت ما نشانه گرفته شده است، سخت بود. هرکدام از ما به سختی در جایی پناه گرفت، همراه امیر دو یا سه نفر دیگر بودند که در محلی پناه گرفتند. سمت چپشان دیوار و سمت راست هم خانه بود. ما هنوز موقعیت خوبی برای پناه گرفتن پیدا نکرده بودیم.
🍃🌹من هم به سمت چپ و راست می دویدم. کمی به عقب برگشتم. در دهانه یک مغازه ایستادم، امیر هم پشت یک ماشین پناه گرفته بود. دوید و پیش من آمد. تا به سمت من آمد و پرسید میلاد چه اتفاقی برایت افتاده است؟ به پاهایش تیر خورد و روی زمین افتاد.
🍃🌹پرسیدم چه شد؟ گفت: تیر خوردم. با لی لی کردن تلاش کرد به سمت بچه ها برود تا به آنها کمک کند. تیربار توی دستش بود و آتش دشمن هم روی سرمان می ریخت در همین زمان تک تیراندازهای دشمن او را با قناسه هدف گرفتند و امیر همان جا آسمانی شد.🌹🍃