هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌹ختم #صلوات به نیت
#شهید_اسماعیل_دقایقی
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
حاج احمد دستگیر و من درخواست کردم که با سه گردان در شهر زحله به درگیری با فالانژها بپردازیم و اسیر هم بگیریم تا مجبور به آزادی حاج احمد متوسلیان بشوند
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#حاج_احمد_متوسلیان
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
#کلام_شهید
●°• تیغ قلم برندہ تر از سلاح است و تا پشتوانہ فرهنگے نباشد ، حتے مبارزہ مسلحانہ اثرے ندارد.
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#ایام_شهادت
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
اسماعيل از شوق آمدن چمران، دل توي دلش نبود مثلپسري كه بعد از مسافرتي طولاني به نزد پدر بيايد، دكتر رادر آغوش گرفت و بوسيد. او براي اسماعيل تجسم واقعييك مرد بود. مردي كه به همه علايق دنيا پشت پا زده بود.دكتر مثل هميشه به سراغ اصل مطلب رفت.
- عراقيها تا كجا پيش آمدهاند؟ - تا پشت ديوارهاي شهر، حتي يكي دوتا از تانكهايشانبه داخل شهر هم آمدند كه جلويشان را گرفتيم.
- خوب حالا طرح مانورتان چيست؟!
- بايد از دو جهت به دشمن حمله كرد و...
اسماعيل يك يك به سؤالات دكتر چمران پاسخ ميدادو راجع به محاصره سوسنگرد ميگفت. تا آنكه چمرانحرف آخر را براي شروع يك عمليات زد.
- ما و نيروهايمان در اختيار شما هستيم.
و بعد با لبخندي پدرانه گفت:« تا فرمانده چه دستوربدهند.» - اين چه حرفي است آقاي دكتر، ما بايد از شما دستوربگيريم.
- نه، تعارفي در كار نيست. شما هم منطقه را خوبميشناسيد و هم مسئوليت آن را به عهده داريد. ما هم كهبراي كمك به شما آمدهايم. پس بسم الله.
- آن روز محاصره سوسنگرد شكست و اسماعيل اولينروزهاي فرماندهياش را به خوبي تجربه كرد. تجربهاي كهسالها با او بود و آن را به كار ميبست. تجربهاي كه ازچمران،علمالهدي، موسوي، و جهانآرا آموخته بود.
پايان آن روز، گرچه اسماعيل 27 سال بيشتر نداشت،اما مردي شده بود كه بيشتر از همه سالهاي عمرشميدانست.
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#ایام_شهادت
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
حاج احمد دستگیر شد و من درخواست کردم که با سه گردان در شهر زحله به درگیری با فالانژها بپردازیم و اسیر هم بگیریم تا مجبور به آزادی حاج احمد متوسلیان بشوند
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#حاج_احمد_متوسلیان
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA