هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از شهید موسوی نژاد
#زیر_باران🌷
بعدازظهر یک روز سرد و بارانی، شهید با ماشین اداره از سر کار به منزل آمد. خانه ما داخل کوچه بود و من صدای ماشین را شنیده بودم ... همین که رسید، از من ظرف نفت خواست. وقتی ظرف را برداشت، صدایم زد که چترش را بیاورم. از او پرسیدم: «مگر با ماشین نیامدی؟»
فقط گفت: «آمدم، تو چتر را بیاور.» دوباره پرسیدم: «چتر میخواهی چکار؟ مگر توی ماشین چتر نیاز داری؟» به من نگاه کرد گفت:« ببین! توی باران خیس شدم، چتر را بیاور!» من هم گفتم: «تا دلیل این کارت را ندانم، برایت چتر نمیآورم.» خلاصه مجبورش کردم و او هم مجبور شد بگوید.
نمیدانم الآن کسی این حرف را باور میکند یا نه، ولی مهم نیست. من حرفش را میگویم؛ گفت: «ماشین جزء اموال اداره است. من فقط اجازه دارم برای رفت و برگشت به محل کارم از آن استفاده کنم نه کار شخصی.»
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_مهدے_حسینے
به امید آن روز که جامعه اسلامی ما از بیتالمال استفاده درست کند
@shahidmosavinejad