#قسمت_۱
چهل سال پیش زنی بود بنام ایران، او همه چی داشت ثروت، زیبایی،نگاهی نافذ و موهایی بلند مثل شب سياه
اینها را همیشه شوهر عاشقش در گوش او برایش نجوا میکرد، او را با جنگ و دعوا از همسری مرد قبليش که چشم به زنان فرنگی داشت، برای خود کرده بود و همیشه بخاطر نجات ایران از دست او بخود میبالید.
ایران اما راضی نبود همه ی نعمات، برایش انگار شیرین نبود کسی نميدانست چرا برای او حس خوشبختی نیاورده. او هر روز در برابر چشم همسایه ها زیباتر و برازنده تر میشد، با لباس ها و زیورآلات و سرخاب سفیداب های رنگ و وارنگِ فرنگی، همسرش او را به مانند مدل و مانکن ژورنال های فرنگی در اوج زیبایی میخواست و... میساخت.
اما ایران بازم احساس خوشبختی نمیکرد. او میدید همه از زیبایی و زندگی خوبش تعریف میکنند و میدید مردان همسایه سعی میکنند از رفتار همسر او تقلید کنند تا زنانی به مانند ایران داشته باشند. اما درد زخم ایران بیش از اینها بود و کسی نميدانست..
ایران رنج میکشید با تمام وجود رنج میکشید او برای رفع نياز و درمان دردش هر از گاهی لازم بود مقداری از خون بدنش را خارج کند. طبیبان فرنگی به همسرش گفته بودند اینکار برایش مفید است و تازه می تواند در قبالش پول هم درآورد. راست ميگفتند با اینکار حال ایران خوبتر ميشد پولش را هم که ميگرفتند همسر عاشقش برایش وسایل زیبا می خرید و او به زنی زیبا تبدیل میشد. بعد از اینکار چند روزی حال ایران خوب بود. اما ایران هنوز درد میکشید یکی گفت: ایران بهتر است فقط استراحت کند همه مايحتاج خانه را از بیرون تهیه کنید.. اما مگر میشود؟؟
#دهه_فجر
✍مـحـمــ🔆ــد
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#قسمت_۱ چهل سال پیش زنی بود بنام ایران، او همه چی داشت ثروت، زیبایی،نگاهی نافذ و موهایی بلند مثل شب
#قسمت_۲
اما... مگر میشود؟! اينجوري خرج خانه به دخلشان نمیخورد. دلال محل گفته بود مگر نه اینکه ایران خانم وقتی خونش را میکشند حالش بهتر میشود؟! بیشتر از خونش بکشید هم بدرد دیگران میخورد، هم حالش بهتر میشود و هم پول بیشتری بدست می آورید و ایران هم استراحت میکند. او با محبت قبول کرده بود زن و فرزندانش کارهای خانه ایران را انجام دهند و خودش هم مايحتاج را تهیه میکند تا ایران بتواند استراحت کند. همسر عاشق ایران هم این لطف او را همیشه با هدایای زیادی جبران میکرد جوري که دیگر همسایه ها هم دوست داشتند بخشی از کارهای خانه ی ایران را انجام دهند و همین باعث شده بود محبت به ایران برای جلب توجه او و همسرش، به رقابتی در بین اهالی محله تبدیل شود و ایران بیشتر از قبل مورد توجه و محبت همسایه ها واقع شود.
همه به ایران و خانواده اش خدمات ميدادند و همسرش هم با لطف، محبت آنان را جبران میکرد و ایران مانند بانوی زیبا ی لمیده بر تخت کنار ساحل زیر نگاه حسرت زده زنان همسایه خدمات ميگرفت.
اما ایران علیرغم درمان های طبیبان،تلاش های همسرش، خون هایی که فروخته بود و استراحت مطلق، همچنان احساس خوشبختی نمیکرد، بدن ایران خانم خشک و ناتوان شده بود او نمی تواست همراه فرزندانش کاردستی درست کند حتی نمی توانست آنها را در آغوش بگیرد. مانند عروسکی فرنگیِ زیبا اما پلاستیکی، خشک... و بی روح!!!
فرزندان از حالت مادر بسیار ملول و غمگین بودند. نشاط از جسم و روح جوان آنها رفته بود و تمام اندیشه شان حال مادر بود و بس...
تا زمانیکه از عطار پیر محله شنیدند درمان درد مادر... چیست..
#دهه_فجر
✍ مـحـمــ🔆ــد
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#قسمت_۲ اما... مگر میشود؟! اينجوري خرج خانه به دخلشان نمیخورد. دلال محل گفته بود مگر نه اینکه ایران
#قسمت_۳
زمانیکه از عطار پیر محله شنیدند درمان درد مادرشان، نه خون فروختن, خوردن و استراحت،که از قضا پرهیز و کار کردن است و از همسرِ مادر خواستند روش درمان مادر را عوض کند و کارگر نیوفتاد، زبان به شکوه و گلایه باز کردند.پیر عطار به آنها گفته بود که درد مادرشان از جسم نیست، درد درون روح اوست،روحی که در قفس نیاز و احتیاج اسیر شده،اما هوای پرواز در آسمان غنا و فرزانگی دارد، ایران از خودش راضی نیست، او از زمانیکه مانند امیرکبیرهای محله را شناخت، نه طاقت تن دادن به زناشویی پسر خاندان اربابی را داشت و نه عشق "خانه زاد دلال" را می خواست. روح الله حکیم نسخه ای از فعالیت و پرهیز و حجامت و قناعت در مصرف، برای ایران توصیه کرده بود. به فرزندانش گفته بود سلامت مادر را در بازگشت به سنت های صالحه ی گذشتگان باز خواهند یافت. همسر عاشق اما، به توصیه های دلال بیشتر اعتماد داشت و اعتنا میکرد، بچه های ایران، حضور همیشگی اهل و عیال دلال در خانه شان را که ديگر حالت صاحبخانه رو به خودشون گرفته بودن تا حدي که به اختلاف همسر عاشق و بچه های ایران نیز دامن ميزدند تاب نیاوردند، اختلاف بین فرزندان و همسر ایران هر روز عمیقتر شده، سرانجام به نزاع خانوادگی شدیدی منجر شد. سرانجام یک روز او بهمراه خانواده دلال و همه ی ثروت اندوخته شده از پول خون ایران، از ترس خشم فرزندان او فرار کرد.
بعد از رفتن " خانه زاد دلال"، ایران خانم و فرزندانش تصمیم گرفتن زندگی جدیدی و مطابق با معنای واقعی توانمندی که عطار حکیم بهش ميگفت آزادگی، شروع کنن اما شرایط موافق خواست دل اونها پیش نرفت
✍ مـحـمــ🔆ــد
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#قسمت_۳ زمانیکه از عطار پیر محله شنیدند درمان درد مادرشان، نه خون فروختن, خوردن و استراحت،که از قضا
#قسمت_۴
تمام همسایه ها که در خدمت به ایران خانم با هم رقابت میکردن به او و بچه هاش پشت کردن و گاهی حتی دشمنی...اونا با کمک دلال سعی داشتن شیرینی حس توانمندی و بی نیازی رو که ایران طالبش بود، برای او و بچه هاش تلخ کنن. دلال با نفوذش روی همسایه ها تمام تلاشش و میکرد تا ایران را در دوران درد و بیماری و خون فروختن نگهداره، هر چند ایران هم بخاطر شرایط سختی که بعد چپاول ثروتش، دچارش شده بود، مجبور بود همچنان خونش و بفروشه، اما اون و بچه هاش به امید روزی بودن که ديگه نیازی به اینکار نداشته باشن. فرزندانش هم بخاطر مادرِ رنج کشیده شون، تمام تلاش شون بکار میبستن تا به اون روز برسن.
خریدن خون مادرای ديگه برای دلال و "خانه زاد" هاش، به طمع پول و ثروت که در طول سالها به رویه عادی تبدیل شده بود، تحت تاثیر کاری که ایران خانم و بچه هاش کردن، داشت به خطر می افتاد. بچه های مادرای ديگه هم، ممکن بود نخوان بیماری مادرشون ادامه داشته باشه، همین موضوع، دلال و نگران کرده بود، به همین دلیل با ایران و بچه هاش دشمنی عمیقی داشت و همسایه ها رو بر علیه اونا تحریک میکرد. در طول سالها، هر بار به شیوه و سیاق جدیدی مشکلاتی رو به ایران تحمیل میکرد. اما... این ایران که بسیار متفاوت از ایرانِ بیمار بود، همیشه علیرغم تحمل سختی های زیاد، بخاطر داشتن سلامتی و توانمندیش، سربلند مبارزه میکرد. او دوست نداشت هيچوقت به دوران تن پروری و ناتوانی برگرده، او از اینکه جسم و روحش سالمند، خوشحال بود، ایران خانم این روزها همراه فرزندانش فعالیت میکرد، می آموخت و میساخت...
#چهل_سال_افتخار
✍ مـحـمــ🔆ــد
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#قسمت_۴ تمام همسایه ها که در خدمت به ایران خانم با هم رقابت میکردن به او و بچه هاش پشت کردن و گاهی
#قسمت_۵
او حتی ميتونست در داغ فرزندان و نوه هاش اشک بريزه و در مواقع شادی، اونها رو در آغوش بگیره، علیرغم تمام دشمنی ها، او شاهد پرورش فرزندانی قوی بود که کم کم داشتند تحسین و غبطه ی همسایه ها و محلات دیگر رو بر می انگیختند، دوباره ایرانِ سربلند، دوران تحسین دیگران و تجربه میکرد، اما اينبار بخاطر فرزندان برومند، و نوه های نورسی که فرزندانش به ایران سربلند هدیه کرده بودند.
قلب پاک و بیخبر نوه های ایرانِ سربلند اما، دلال را به طمع انداخته بود، دلال و شرکاش اينبار با دست انداختن به خاطرات دوران بخور و بخواب ایران خانم، گذشته ای خیالی و پر نعمتِ بیزحمت و برای نوه ها ترسیم کردند و با سودای آزادی از رنج و کار و زحمت، تلاش میکردند نوه ها رو هوایی کنند تا بلکه نوه ها، ایران سربلند رو به دوران گذشته برگردونند.
یک روزی از همون قديما، یکی از بچه مثلا زرنگایِ دلال بهش گفت: يه چيزي ساختم که می تونيم باهاش به بچه های ایران خانم نزدیک بشیم مثل دوست صمیمی... با اونا حرف بزنیم و بهشون وانمود کنیم ما خیلی خوبیم و خوشبختیم و اونا چقدر بدبختن و هيچي ندارن و ما دلمون براشون میسوزه می خوايم خوشبخت شون کنیم....
✍ مـحـمــ🔆ــد
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#قسمت_۵ او حتی ميتونست در داغ فرزندان و نوه هاش اشک بريزه و در مواقع شادی، اونها رو در آغوش بگیره،
#قسمت_۶
...دلال که خیلی خوشش اومده بود بهش قول داد اگه موفق بشه جایزه خیلی خوبی بهش میده، وعده ی دلال هوش از سر بچه برد و اون تصمیم گرفت به هر قیمتی موفق بشه، تلاش بچه دلال که در طول سالها سختی هايي و برای ایران خانم ایجاد کرده بود زمان نوه ها هم ادامه داشت و با دستگاه هایی که ساخته بودن تونسته بودن در هر موقع و هر جا به اعضای خانواده نزدیک بشن و باهاشون تبادل افکار داشته باشن، از همین طریق ذهنیت تعدادی از بچه ها و نوه های ایران خانم که از نسل وجنس مرد خانه زاد دلال بودن، جذب کردن، اونا در آرزوی زندگی راحت، دل و دین به ثروت دلال فروخته بودن و موفقیت و در کنار گذاشتن کینه ها از دلال میدونستن، این طرز فکرشون باعث شده بود اشتباه گذشتگان و تکرار بکنن، اشتباهاتی که روند بهبودِ مادر و کند کرده بود ، ایران که در این سالها بسیار قوی شده بود تا جایی که به همسایه هاش هم کمک میکرد تا در برابر دلال و ظلم هاش مقاومت کنن، جفا و غفلت بعضی از بچه هاش تحمل میکرد او میدونست اونها باید به تجربه، آگاهی و باور برسند، برای رسیدن به این باور و آگاهی، ایران برای بچه هاش قصه گفت، قصه های واقعی، اونا با هم حرف زدن، گفتن و خندیدن، گریستن، خشمگین شدن و تلاش کردن برای آگاهی...
ایران میدونست نتیجه با عزت زیستن، تربیت نسلی آزاده است که با عشق و ایثار و آزادگی،اون اتفاق بزرگ و رقم میزنن...
حالا موعد اون اتفاق بزرگ برای ایران رسیده بود... و ایران داشت در نگاه نسلش نور بصیرت و آگاهی را علیرغم سایه ای که کمبود، تحریم و خیانت بر چهره شون انداخته بود، میدید...
✍ مـحـمــ🔆ــد
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
دوییدم واز پله های بلند حیاط پریدم پایین مهدی هی میگفت واستا واستا تا اینکه در وباز کردم که یکدفعه پسر جوونی👨 روبروم ظاهر شد زبونم بند اومد برای چند لحظه نگاهمون 👀به هم گره خورد پسر سرشو پایین انداخت وگفت س .س.سلام
خودمو لعنت می کردم به خودم می گفتم تو براچی رفتی در وباز کردی دختره دیوونه 😔مهدی اومد دم در و منم سریع رفتم بالا با سمیه دعوا کردم گفتم چرا به من نگفتین که امشب مهمون دارین سمیه گفت : آقا یاسر رو میگی اون همکار و دوست صمیمیه مهدی هست بهش گفتم من دیگه باید برم سمیه مهدی رو صدا زدو گفت: آقا مهدی آقا مهدی بیا مهدی اومد گفت چی شده؟ سمیه: میخواد زینب این موقع شب بره خونشون مهدی: واستا آخر شب خودم میبرمت که ناگهان یاسر اومد تو اتاق وگفت: ببخشید من امشب مزاحمتون شدم منم که خیلی ناراحت بودم با عصبانیت😠 بهش گفتم نخییییر آقا !
#ابریشم_سرخ
#داستان_واقعی
#قسمت_۱
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─┅
از روی سن اومدم پایین سمانه دستمو گرفت و گفت :کولاک کردی دختر کولاک فاطمه :استاد موسوی رو بگو چقدر رنگش هی عوض میشد زینب:غیبت نکن دختر 😠 سمانه :راستی خبر نگارم اومده دانشگاه زینب :کجان نمیبینم سمانه :عنا عنا همون پسره👦 با دوربین 📷که تکیه داده به دیوار بوفه زینب :اوه اوه بریم بچه ها دست سمانه رو گرفتمو تند تند قدم 👣برداشتم که ناگهان صدایی شنیدم خانم محمدی خانم محمدی رومو برگردوندم دیدم آقا یاسر
#ابریشم_سرخ
#داستان_واقعی
#قسمت_۳
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─┅
سمانه :خوب چرا گریه 😭می کنی بعدشو بگو زینب :بعدی نداره از خواب بیدار شدم فاطمه :چی خواب قشنگی سمانه :فک کنم دیشب سنگین🍔 🍔غذا خوردی زینب :نه اتفاقا شام نصفه کاره خونه مهدی خوردم سمانه :برا چی نصفه کاره؟ زینب :ولی فک کنم به خاطر اینکه دیشب تو فکر لباس قرمزی که بابام برام گرفته بود ،بودم به همین خاطر خواب لباس قرمز و دیدم فاطمه :حتما همینجوریه از بچه ها خدافظی کردم و رفتم خونه درو که باز کردم طه و زهرا 👫پریدن بغلم زینب : شما اینجا چی کار می کنین ؟ زهرا :عمه عمه شب آستاال داری زینب :چی ؟آستاال چیه ؟ سمیه از پله ی حیاط اومد پایینو گفت ای فسقلیه پرو بدو برو بازیتو کن زینب :سلام چی میگه زهرا ؟ سمیه خندید 😊وگفت هیچی امشب خواستگار داری! #ابریشم_سرخ
#داستان_واقعی
#قسمت_۴
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─┅
رفتیم تو خونه زینب :مامان خرید عیدمون امروز همین بود؟ چرا خواستگاری؟ مامان :نه عزیزم همین دوساعت پیش تماس 📱گرفتن بابای آقا مسعود به پدرت گفته پسرم بورسیه تحصیلی دانشگاه آکسفورد انگلستان ـ گرفته میخواد بعد از عید بره اونجامیخوایم دست این دوتا جوونو بذاریم تو دست👏 همدیگه #ابریشم_سرخ
#داستان_واقعی
#قسمت_۵
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─┅
صداي بابا اومد دخترم زينب چایی بیارید سمیه که داشت از پنجره آشپزخونه خواستگارا رو می دید گفت: چی پسره جنتلمنیه چی تیپی 😃 به چشم برادری زینب :خوب دیگه توهم سمیه :بیا بیا چاییا رو بریز سمیه چاییا رو ریخت تواستکانا وسینی رو داد دستم برو که خوشبخت بشی عزیزم سمیه جلوتر از من رفت اتاق منم پشت سرش زینب:سلام یکدفعه برقا رفت همه جا تاریک شد #ابریشم_سرخ
#داستان_واقعی
#قسمت_۶
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─┅
همینکه وارد حیاط بهزیستی شدم بچه ها دورم وگرفتن زینب جون زینب جون کلی ماچ 😘😘😘وبوسم کردن هدیه ها رو بهشون دادم نرگس این مال تو آیدین این ماشین خوشگلم برا تو ساسان اینم یه هواپیمای 🚀جنگی برا مرد عنکبوتیه خودم راستی سپیده کجاست ؟ آرزو :تو اتاقه نشسته داره گیه😭 میکنه زینب:برا چی آرزو:خانم الکیه الکی زینب:الان می رم حسابشو میرسم الکی گیه میکنه #ابریشم_سرخ
#داستان_واقعی
#قسمت_۸
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─┅
هدایت شده از یهتدون
🔴 در باب نقد به مصلحت اندیشی شورای نگهبان
#قسمت_۱
هر کل، هدف و آرمانی داشته و رو بسوی آن هدف دارد.
و مجموعه ی اجزا، در خدمت "کل" هستند برای رسیدن به آن هدف و آرمان.
شاید عملکرد مستقل تک تک اجزا، محدود در وظیفه ی محول شده، در شرایط عادی، بتواند "کل" را به آن هدف غایی برساند، اما آیا در شرایط بحرانی و حساسِ، انجام وظیفه معلوم و معمول هم می تواند علاوه بر تامین هدف غایی در دوردست، بحران پیش رو را برطرف و "کل" را یاری رساند؟
آیا نمیبایست با تمهید راه حلی، شرایط برون رفت از بحران را برای "کل" ایجاد نموده، و پس از رفع بحران، بر مسیر اجرای وظایف قانونی برگردد ؟
نظام جمهوری اسلامی یک "کل" هست و شورای نگهبان یک جزء از اجزاء آن.
موجودیت شورای نگهبان بر اساس نیاز حفظ سلامت جامعه اسلامی به منظور حفظ و تداوم حیات نظام اسلامی شکل گرفته است.
این روح وظیفه ی قانونیِ تایید و رد صلاحیت افراد از سوی این شوراست.
حال با توجه به روح وظیفه شورای نگهبان، آیا عمل این جزء به وظایف قانونی اش در شرایط بحران او را یک ارگان قانونمدار و وظیفه شناس می نمایاند در حالیکه کمک به حل بحران و عبور نظام از شرایط خطر، وظیفه ذاتی همان "وظیفه قانونی" ست؟!
وقتی طبق حکم دین حفظ نظام جمهوری اسلامی (حکومت اسلامی) از حفظ جان امام معصوم (ع) واجب تر است.
وقتی به وضوح خطر آسیب به نظام اسلامی وجود دارد.
آیا عمل به وظایف از سوی شورای نگهبان در آن زمانرا، اکنون خیانت به حساب نمی آوردیم؟
برای روشن شدن "عمل به وظیفه قانوی" در مقابل "عمل به مصلحت" مثالی میزنم👇
فرضا "شما مسیول تزریق گاز به منبع سوخت یک دستگاه بزرگ و حساس در یک کارخانه عظیم با دستگاه ها و تجهیزات فوق سنگین و پیچیده و تولید محصولی بسیار خاص و ضروری هستید.
طبق شرح وظایف،شما موظفید در یک روز و لحظه خاص کپسول گاز بزرگی را به مخزن سوخت دستگاه تزریق کنید که اگر این عملیات آنتایم صورت نگرفته و دستگاه خاموش شود تا یک هفته راه اندازی آن زمان میبرد و در نتیجه ی خاموشی دستگاه،تولید و تحویل محصول یک ماه به تاخیر می افتد.
برخی شواهد خبر از نشتی مخزن دستگاه میدهد و احتمال ۱۰%ی نشت گاز و انفجاری عظیم.
... هم اکنون زمان انجام وظیفه شما رسیده است‼️
شما هم به قانونمداری شهره اید.
طبق قانون هم موظفید.
آیا در این زمان وظیفه قانونی خود را بر مصلحت ترجیح میدید❓
آیا انجام وظیفه و اتصال مخزن را بر احتمال ۱۰%ی انفجار و نابودی تمام زیر ساخت ها و ساختمانها، تاسیسات و تجهیزات، انبارها و سرمایه های مادی و معنوی، کارکنان حاضر و کارخانجات اطراف، مقدم میدارید❓
یا عدم انجام وظیفه، خاموشی هفت روزه دستگاه و قطع تولید یک ماهه را بر سلامت کل کارخانه و تولیداتش❓
اگر شما انجام وظیفه را انتخاب کنید یک قانونمدارِ متهم به بی فکری هستید و یقینا مورد اتهام از سوی افکار عمومی.
و اگر خاموشی و قطع تولید را انتخاب کنید شما یک مصلحت اندیشِ مورد تحسین.
#ادامه_دارد
#شورای_نگهبان
✍مـحـمــ🔆ــد
💯 % یهتدونی باشيم 😎 👇
@yahtadoon
هدایت شده از یهتدون
🔴 در باب نقد به مصلحت اندیشی شورای نگهبان
#قسمت_۲
اگر بنا بر قانون بود که قانون الهی، خلافت علی (ع) بود.
قانونی که علی (ع) طبق مصلحت اندیشی به بهای بقای حکومت اسلامی ۲۵ سال از آن چشم پوشید. ۲۵ سال رشد جامعه اسلامی به تاخیر افتاد در ازای مصلحت اندیشی امام علی (ع) برای بقای حکومت اسلامی.
قبلا در جایی نوشتم که سکوت امام علی (علیه السلام)، سختترین جنگ در مقابل دشمنان اسلام برای بقای حکومت اسلامی بود، حتی اگر ابوبکر و عمر و عثمان بر راس آن باشند.
به یقین معتقدم دشمنان ترجیح میدادند علی (ع) قیام میکرد تا به بهانه مخالفت با خلیفه ای که مردم با او بیعت کرده اند جنگ داخلی در میگرفت و کار اسلام یکسره میشد.
اما امام علی (ع) با مصلحت اندیشی مانع از جنگ داخلی و باعث بقای حکومت اسلامی(هرچند نیمه نیمدار ابوبکر و عمر و عثمانی) شد.
با درک شرایط امروز یقین دارم و بهتون اطمینان میدم که در زمان تایید صلاحیت روحانی دشمنان غربی و عواملشون در داخل به شدت از مصلحت اندیشی شورای نگهبان ناراحت شدند و لطمه خوردند، چرا که فرصت براندازی ضربتی و نقد را از دست داده و چند سال زحمت و انتظار و براندازی تدریجی نصیبشان شد.
اگر نبود آن مصلحت اندیشی، به بهانه رد صلاحیت رییس جمهور مستقر، اتفاق می افتاد آنچه که در یمن اتفاق افتاد.
اگر سال ۸۸ به بهانه ی رای نیاوردن کاندیداشون ۸ ماه آشوب با اون حد از خسارات مادی و معنوی، و امسال برای افزایش قیمیت بنزین دو روز آشوب و ۱۰۰ کشته و چند ده هزار میلیارد خسارت مادی و معنوی بر کشور تحمیل کردند. صد در صد در صورت رد صلاحیت رییس جمهور مستقر دقیقا به سرنوشت یمن دچار میشدیم.
لغو برگزاری انتخابات، رها کردن امور اجرایی کشور، اغتشاش و درگیری، خروج رییس جمهور و پناه بردن به کشوری خارجی، شروع بیانیه های مختلف از سازمان های بین المللی به بهانه و شعار قانون، دموکراسی، حقوق بشر و... فعالیت سنگین تمام رسانه های جهان،تحرک و خیزش تجزیه طلبان در سرتاسر مرزها از ترک های اذربایجان و بلوچ های بلوچستان و عرب های جنوب و کردهای غرب و سست شدن مرزها تا شرارت های سلطنت طلبها و توده ای ها و منافقین و... فعالیت تروریست ها، درگیری های نظامی در داخل و حضور نیروهای نظامی دشمنان از خارج، کشتار و ترور مردم و خواص و... شرایط اون روز کشور میبود.
یقینا شرایطی بر ما میگذشت که شخصا در این روزها با مرور اتفاقات، شورای نگهبان را برای رد صلاحیت روحانی در آن زمان و شرایط، متهم به خیانت یا نفوذ نفوذی ها میکردم.
درست مثل #گرانی_بنزین بدون مصلحت اندیشی روحانی
🔹اما این نوع مصلحت اندیشی ها زمان دارد اینطور نیست که بتوان در هر زمان و شرایطی، کوتاهی ها را به نام مصلحت اندیشی به خورد افکار عمومی داد. و البته اینطور هم نباید باشد که طرف مقابل نظام فکر کند می تواند برای پیشبرد اهدافش شرایط بحرانی برای نظام بیافریند تا نهاد های زیر مجموعه انقلاب را به مصلحت اندیشی و قصور از انجام وظایف خود وادار سازد.
🔸و البته تشخیص نوع، زمان و شرایط مصلحت اندیشی های نهادهای انقلابی، خود نیاز به مصلحت اندیشی یی دارد که معطوف به بصیرت عمومی بوده و التزامش از سوی نهاد های حکومتی به نسبت #آگاهی و #بصیرت #مردم متغیر است.
#شورای_نگهبان
✍مـحـمــ🔆ــد
💯 % یهتدونی باشيم 😎 👇
@yahtadoon