#خاطرات_شهدا
داشت سوار تویوتا می شد که برود ،
رفتم جلو و گفتم :
برادر تورجی می خواهم بیایم
گردان یا زهرا 'سلاماللهعلیها '
گفت : شرمنده جا نداریم .
گفتم : مگر می شود گردان مادرمان
برای ما جا نداشته باشد ؟!
تا فهمید سیدم پیاده شد ،
خودش برگه ام را برد پرسنلی و
اسمم را نوشت .
یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم .نمیداد .
نقطه ضعفش را می دانستم .
گفتم : شکایتت را به مادرم می کنم .
از سنگر که آمدم بیرون ،
پا برهنه و با چشمان اشک آلود
آمده بود دنبالم .
با یک برگه مرخصی سفید امضا .
گفت : هر چقدر خواستی بنویس ؛
اما حرفت را پس بگیر . .
راوی : سیداحمدنواب
شهید محمدرضا تورجی زاده🌱
[شهید آرمان علی وردی]
#خاطرات_شهدا
آرمان دغدغه مند بود
و غصهی مردم را میخورد .
نه اینکه فقط در اغتشـٰاشـٰات
مدافع ِ مردم باشد ،
هر زمان که آرامش ِمردم
به هم می خورد ،
او حاضر میشد و به هم وطنانش
کمک میکرد.
از جمله در ماجرای ِسیل
یا بیماری ِ کرونا ،
آرمان برای کمک به مردم و
مدافعان ِسلامت ،
سر از پا نمیشناخت .
"بهروایتازپدرِبزرگوارِشهید
#شهید_آرمان_علیوردی
#شهیدانہ
#داداش_آرمان
⟬شهیدآرمانعلیوردی⟭