*💗اﻋﺘﻤﺎﺩ ڪﻦ ...*
*ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ* ،
*ﻧﻮﺡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ،*
*ﻭ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﭼﺎﻩ ﺩﺭ ڪﻨﺎﺭ ﺁﺏ ﺣﻔـﻆ ﮐﺮﺩ ...*
💗ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ڪﻦ ...
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓـﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﻏـﺮﻕ ﮐﻨﺪ،
*ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿـﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺗﺶ* *ﺳﺎﻟﻢ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ ...*
*
*💗اﻋﺘﻤﺎﺩ ڪﻦ ..*
*ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻋﺘـﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﻬﺘـﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﺮﺳﯽ ...*
*السلام علیک یا صاحب الزمان*💖
🕊️صبحت بخیر مولا جانم🕊️
هرچندکمی فرج تمنا کردیم
آقا ز سرخویش تو را وا کردیم
شرمنده ولی خلاصهتر
میگوییم
با واژه انتظار بد تا کردیم..🌺
🌷 *أللَّھُـمَــ؏َـجِّـلْلِوَلـیِڪْألْفَـرَج*🌷
روحانی روز ملی افغانستان رو تبریک گفت یک هفته بعدش بمب گذاری شد تو افغانستان 😑
روز ملی ارمنستان رو تبریک گفت دو روز بعد جنگ شد😑😑
روز ملی ترکیه رو تبریک گفت فرداش زلزله و سونامی اومده😑😑😑
چند وقت پیش گفته بود علت اعتماد مردم به ما اینه که برق رو قطع نکردیم. الان یه ماه هست برق نداریم😑😑😑
امروز روحانی گفته بود بزرگترین صادر کننده بنزین در منطقه هستیم. امروز پالایشگاه تهران آتیش گرفت 😑😑😑
حاجی دو دقه حرف نزن بذار دنیا اروم باشه 😂😂😂😂
رهبر عزیزمان میفرمایند:اگر شهید مهدوی متعلق به کُمونیست ها بود از او یک چگوارا(چهره بین المللی مبارز)میساختند.
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
*چهارده خرداد ماه سالروز تولد سردار خلیج فارس شهید نادر مهدوی گرامی باد*.
*حرفقشنگ*🌻
یهومیومدمیگفت:
«چراشماهابیکارید!؟»
میگفتیم:
«حاجی! نمیبینےاسلحہدستمونہ؟!یاماموریت
هستیمومشغولیم؟!»°
.میگفت:
«نہ..بیکارنباش!
زبونتبہذکرخدابچرخہپسر... همینطورکہنشستےهرکارےکہمیکنے ذکرهمبگو :)»
وقتےهمکنارفرودگاهبغداد
زدنش
تۅ ماشینشکتابدعاوقرآنشبود ..
#شهدا بعد از شهادت
عند ربهم یزرقون میشوند
و دست هدایتگری پیدا میکنند
و بر دلها حکومت خواهند کرد
#حسین_یکتا
هدایت شده از #طعــ♡ــم زنــدگــــی🕊
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
💥💥💥💥💥💥💥
🌺🌺🌺🌺🌺
سلام صبح بخیر روزتان پراز زیبای دالتون سر شاراز مهربانی🌞
کانال به دوستان خود معرفی کنید تا از زیباییهای این دل نوشتها استفاده کنند وبه دوستان خود هدیه دهند بابت مهربانیتان سپاس که هستید
🌈🌈🌈
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹💫لینک کانال👇روزتان شاد با دل نوشته
https://eitaa.com/joinchat/3856007289C70fd026663
🌹💫لینک فروشگاه چاد👇
https://eitaa.com/joinchat/728236082C927b11230d
🌹💫لینک بدلیجات ساعت👇
https://eitaa.com/joinchat/3933536367Cedf32f24a7
🌹💫لینک گالاری پوشاک👇
https://eitaa.com/joinchat/1534132291C247d894fe0
🌹💫آشنایی با امام زمان شهیدان👇
https://eitaa.com/joinchat/3911057520Ce237dfd757
🌹💫لینک ورزشی خبر ها داغ فوتبال👇
https://eitaa.com/joinchat/1664876655Cc3e344d1f7
🌹💫کانال طنز مسعود👇
https://eitaa.com/joinchat/2319646837Ce8758da578
🌹💫کانال خیاطی👇
https://eitaa.com/joinchat/3497394197C34a8c20b55
~🕊
سردار مۍگفت :
اگہ توی پادگانت، دوتا سرباز رو
نمازخون و قرآنخون ڪردی
این برات مےمونہ
از این پستها و درجہها چیزۍ در نمیاد!
💥چندچندیرفیق؟؟
#شهید_احمد_کاظمی♥️🕊
#حریم_عشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار سلیمانی فرمود در ۲۴عملیاتی که درجنگ تحملی حضور داشتم کسی از من مدرک نخواست و جبهه ...
زندگی قبل از جنگ
مهدی باکری در ۳۰ فروردین ۱۳۳۳ در میاندوآب و در خانوادهای مذهبی زاده شد. در کودکی مادرش را از دست داد. برادر بزرگتر او، علی باکری از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود. وی پس از اخذ مدرک دیپلم متوسطه، وارد دانشگاه تبریز شد و در رشته مهندسی مکانیک شروع به تحصیل کرد. در دوران دانشجویی، فعالیت سیاسی را آغاز کرد و در این دوره با افرادی چون سید یحیی رحیمصفوی و حسین علایی آشنا شد، که این تشکلهای دانشجویی نقش مهمی در برپایی تظاهرات شهر تبریز در ۱۵ خرداد ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ داشتند. همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی و تحت نظر آزاد شد. در حین تحصیل خبر مرگ برادرش، علی باکری را به وی دادند، که توسط رژیم پهلوی اعدام شده بود.
با وقوع انقلاب مهدی باکری نقش فعالی در سازماندهی بخشی از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت. وی برای مدتی نیز شهردار ارومیه بود و دوره کوتاهی نیز دادستان دادگاه انقلاب ارومیه بود. او همزمان با فعالیت در سپاه، مسئولیت شهرداری ارومیه را نیز بر عهده داشت. باکری اندکی پس از آغاز جنگ ایران و عراق ازدواج کرد و یک روز پس از ازدواج نیز عازم جبهههای جنوب شد.
مهدی باکری (زادهٔ ۳۰ فروردین ۱۳۳۳ در میاندوآب– درگذشته ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در جزیره مجنون) نظامی ایرانی بود، که از فرماندهان سپاه پاسداران در خلال جنگ ایران و عراق محسوب میشد و فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا را برعهده داشت.[۱]
مهدی باکری
باکری در عملیاتهای فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان،مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، ۲، ۳ و ۴، همچنین عملیات خیبر حضوری فعال داشت. وی در خلال اجرای عملیات بدر در روستای حریبه، بر اثر اصابت گلوله مستقیم نیروهای عراقی کشته شد، سپس گروهی داوطلب برای بازگرداندن پیکر وی اقدام کردند، که در حال بازگشت، قایق آنها مورد اصابت موشک آر.پی.جی قرار گرفت و پیکر کلیه آنها در اروندرود مفقود گردید.[۲] دو برادر دیگر مهدی باکری؛ به نامهای علی باکری و حمید باکری نیز بهترتیب در خلال انقلاب و جنگ ایران و عراق کشته شدند.
جنگ ایران و عراق
مهدی باکری در مدت کوتاهی مدارج ترقی را در سپاه پاسداران طی کرد. در عملیات فتح المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف حضور داشت، که در همان عملیات از ناحیه چشم مجروح شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت و در عملیاتهایی چون عملیات بیتالمقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱ تا ۴ و عملیات خیبر در سمتهای مختلف فرماندهی شرکت کرد. در مجموعه عملیاتهای والفجر با عنوان فرمانده لشکر عاشورا فعالیت میکرد.[۳]
در خلال انجام عملیات خیبر، به مهدی باکری خبر داده شد، که برادرش حمید باکری در صحنه نبرد کشته شدهاست و میخواهند برای بازگرداندن پیکر او گروهی را اعزام نمایند، اما وی ممانعت میکند و از پشت بیسیم این جمله را به زبان میآورد:
همهٔ آنها برادرای من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید
مفقودالاثر شدن
در حین انجام عملیات بدر و در حالیکه نیروهای عراقی با محاصره کامل لشکر سربازان تحت امر مهدی باکری در جزیره مجنون در حال زدن تیر خلاص به سربازان مجروح باقیمانده بودند، احمد کاظمی و محمود دولتی با بیسیم از وی میخواهند که با عبور از دجله و پیمودن فاصله ۷۰۰۰ متر و رسیدن به فضای میان خط اول و خط دوم حمله، جان خود را نجات دهد، ولی این درخواستها، با پاسخ منفی باکری همراه بود تا آنکه بر اثر اصابت تیر مستقیم نیروهای عراقی، کشته شد.[۴]
سپس گروهی برای بازگرداندن پیکر باکری اقدام کردند، اما هنگام انتقال پیکر وی، قایق آنها هدف اصابت شلیک مستقیم آر پی جی نیروهای عراقی قرار گرفت و در اروندرود غرق گردید. پیکر وی و سایر سربازانش، هیچگاه یافت نشد.[۵]
یادبو
حمید باکری (زاده ١ آذر ۱۳۳۴ ارومیه - درگذشته ۶ اسفند ۱۳۶۲ قرنه) نظامی ایرانی بود، که از فرماندهان میانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در طول جنگ ایران و عراقمحسوب میشد و جانشینی فرمانده لشکر ۳۱۱ عاشورا را برعهده داشت.[۱] وی برادر کوچکتر علی باکری و مهدی باکری میباشد. او در عملیاتهای رمضان، رمضان،بیتالمقدس و والفجر ۲ بهصورت فعال حضور داشت و در حین اجرای عملیات والفجر ۱ به شدت مجروح گردید. حمید باکری در اسفندماه ۱۳۶۲ در خلال انجام عملیات خیبر، بر اثر اصابت مستقیم گلوله آرپیجی، در جزیره مجنون، کشته شد و پیکر او در میدان نبرد باقی ماند و هیچگاه به کشور بازگردانده نشد.[۲]
حمید باکری
✨﷽✨
🌷 خاطره ای از همسر شهید چمران:
✍ یک هفته بود که مادرم را در بیمارستان بستری کردیم. مصطفی به من سفارش کرد که “شما بالای سر مادرتان بمانید و حتی شبها رهایش نکنید.” من هم این کار را کردم. وقتی حال مادر بهتر شد و از بیمارستان ترخیص شد، به خانه آمدیم و من، دو روز دیگر هم پیش او ماندم.
یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند، دست مرا گرفت و بوسید. میبوسید و همانطور با گریه از من تشکر میکرد! من با تعجب گفتم: “برای چی مصطفی؟!”
گفت: “این دستی که این همه روز، به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.”گفتم: “از من تشکر میکنید؟! خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها را میکنی!!”
گفت “دستی که به مادرش خدمت میکند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.” هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم..
✅ عاشقانه شهدایی🌹
♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️
🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹
🍃 قسمت1
زمستان سردسال نود،چندروزمانده به تحویل سال،آفتاب گاهی می تابدگاهی نمی تابد.ازبرف وباران خبری نیست،آفتاب وابرهاباهم قایم باشک بازی میکنند.
سوزسرمای زمستانی قزوین کم کم جای خودش رابه هوای بهارداده است،شبهای طولانی آدمی دلش میخواهدبیشتربخوابدیانه شبهاکناربزرگترهابنشیندوقصه های کودکی رادرشب نشینی های صمیمی مرورکند.
چقدرلذت بخش است توسراپاگوش باشی،دوباره مثل نخستین باری که آن خاطرات راشنیده ای ازتجسم آن روزهاحس دلنشینی زیرپوستت بدودوقتی مادرت برایت تعریف کند:
"توداشتی به دنیامی اومدی همه فکرمیکردیم پسرهستی،تمام وسایل ولباساتوپسرونه خریدیم،بعدازبه دنیااومدنت اسمت روگذاشتیم فرزانه،چون فکرمیکردیم درآینده یه دختردرس خون وباهوش میشی.
"همان طورهم شد،دختری آرام وساکت،به شدت درس خوان ومنظم که ازتابستان فکروذکرش کنکورشده بود.
درس عربی برایم سخت ترازهردرس دیگری بود،بین جواب سه وچهارمرددبودم،یک نگاهم به ساعت بودیک نگاهم به متن سوال،عادت داشتم زمان بگیرم وتست بزنم،
همین باعث شده بودکه استرس داشته باشم،به حدی که دستم عرق کرده بود،همه فامیل خبرداشتندکه امسال کنکوردارم،چندماه بیشتروقت نداشتم،
چسبیده بودم به کتاب وتست زدن وتمام وقت داشتم کتابهایم رامرورمیکردم،حساب تاریخ ازدستم درآمده بودوفقط به روزکنکورفکرمیکردم
&ادامه دارد...