.
🔷 آیت الحق شیخ محمدجواد انصاری همدانی 🔶
یکی از ارادتمندان ایشان به نام سیدعباس نقل کرده:
یک روز با همسرم مشاجره لفظی پیدا کردم و چون عصبانی بودم، یک سیلی محکم به صورت او زدم!!
ولی بلافاصله پشیمان و ناراحت شدم. پیش خود گفتم: برای این که دلم آرام بگیرد به مدرسه علمیه آخوند بروم، چون طرف عصر بود و طلبه ها دور هم جمع بودند، در کنار آن ها بنشینم تا از صفای آن ها دلم آرام بگیرد.
در مسیر راه که می رفتم، گذرم از کنار خانه حضرت آیت اللّه انصاری افتاد. پیش خود گفتم: بهتر است اول نزد آیت اللّه انصاری جهت عرض سلام بروم.
وقتی اجازه خواستم و خدمت آقا رسیدم، سلام کردم. آقا پس از جواب سلام، بلافاصله فرمودند: سید عباس! می شد که زنت را نزنی و دیگر نیاز نبود دنبال جایی بگردی که دلت آرام گیرد! سید عباس می گوید: وقتی این حرف را فرمود، من از خجالت خیس عرق شدم...
🍁🍁🍁🍁🍁
🌾🌾🌾🌾🌾🌾
🌟جانم به فدای آیت الله الاعظم مولانا امیرالمومنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه 🌟
✨ نه خدا توانمش خواند ، نه بشر توانمش گفت❗️
✨متحیرم چه نامم ، شه مُلک لافتی را ⁉️
✨ دل اگر خداشناسی ، همه در رُخِ علی بین❗️
✨به علی شناختم من ، به خدا قسم خدا را ❗️👏👏👏
🌟✨حضرت امير مومنان صلوات الله عليه در مسجد نشسته بودند و جمعی در نزد آن حضرت حاضر بودند كه عرضه داشتند :
یا امير المومنين ، برای ما حديثی بفرمائيد .
حضرت به ايشان فرمود :
✨بر شما رحمت باد ، همانا كلام من سخت و دشوار است و جز دانايان در آن تعقل نمی كنند .
عرض كردند : چاره ای نيست ، بايد برای ما حديثی بفرماييد .
✨ پس فرمود : " اَنَا الَّذي عَلَوتُ فَقَهَرتُ ، اَنَا الَّذي اُحيي وَ اُميتُ ، اَنَا الاَوَّلُ وَ الاَخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ البَاطِنُ " . ✨يعنی من آن كسی هستم كه بلند و برتر شده ام پس قهر و غلبه میكنم ، من آن كسی هستم كه زنده می كنم و می ميرانم ، منم اول و آخر و آشكار و پنهان .
پس آن جماعت غضب كردند و گفتند كافر شد و برخاستند که بروند .
✨ پس امیرمومنان به در مسجد اشاره فرمود كه نگاهدار اينها را ،
پس در آنها را نگاهداشت .
✨سپس فرمود : آيا به شما نگفتم كه كلام من سخت و دشوار است و جز دانايان در آن تعقل نمي كنند⁉️ ✨معنای (( انا الذی علوت )) اين است كه منم آن كسی كه بلندی جستم با شمشير بر شما ، پس قهر و غلبه كردم بر شما تا ايمان به خدا و رسول او آورديد .
✨ و اما (( انا احيی و اميت )) معنای آن اين است كه منم آن كه زنده می كنم سنت را و می ميرانم بدعت را ،
✨و اما (( انا الاول )) يعنی منم اول كسی كه به خدا ايمان آوردم و اسلام اختيار كردم و اما اينكه گفتم (( انا الاخر )) يعنی منم آخر كسی كه پيغمبر را كفن و دفن كردم
✨و اما گفته من (( انا الظاهر و انا الباطن )) يعنی منم آن كسی كه علم ظاهر و باطن نزد او است .
آن جماعت گفتند : غم ما را زايل كردی ، خدا غم را از تو زايل كند .
📚 الاختصاص شیخ مفید
🌟به راستی امیرالمؤمنین کیست⁉️
🌟امیرالمؤمنین چیست⁉️
🌟آیا امیرالمؤمنین تنها بشر است⁉️
🌟ولایت ایشان از بهشت آدم علیه السلام تا الآن چگونه نمود داشته است⁉️
🌟جلوه امیرالمؤمنین علیه السلام در آخرالزمان در قالب دابة الارض چگونه است⁉️
🌟ایمان به امیرالمؤمنین و معرفت از جنبه نورانیّت چیست⁉️
🌟ما و امیرالمؤمنین علیه السلام در این دژ چگونه هستیم⁉️
🌟امیرالمؤمنین شیعیان را چگونه درآخرالزمان ولایت و تربیت می کنند⁉️
#مولای_مظلوممان_را_بیشتر_بشناسیم
🌾🌾🌾🌾🌾🌾
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
29.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر زیبا
یا علی از تو مدد.
.پیشاپیش میلاد حضرت علی علیه السلام
روز پدر ومردمبارک وتهنیت باد
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
╭┅── ─
🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱
🌺 اعمال شب سيزدهم رجب :
♦️آغاز شبهاى بيض [يعنى شبهاى روشن و تابناك كه عبارتند از شبهاى سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه] است و در آن سه عمل مستحب است:
اوّل: غسل كردن
دوم: چهار ركعت نماز بخواند، در هر ركعت يك بار سوره «حمد» و بيست وپنج بار سوره توحيد
سوم: دو ركعت نماز، كه در اعمال شب سيزدهم رجب و شعبان بيان شد، در هر ركعت پس از سوره «حمد» سوره هاى «يس» و«تبارك الّذى بيده الملك»و«قل هو اللّه احد»را بخواند.
و در شب چهاردهم: اين نماز خوانده میشود به صورت چهار ركعت با دو سلام.
و در شب پانزدهم این نماز خوانده میشود به صورت شش رکعت و سه سلام
♦️ و در شرح "دعای مجير" بيان شد، كه هر كه آن را در ايام البيض ماه رمضان بخواند، گناهانش آمرزيده میشود هرچند به تعداد قطرات باران، و برگ درختان، و ريگ بيابان باشد.
📚 مفاتیحالجنان
#اعمال_شب_سیزدهم_رجب
🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱
در روز پدر به کعبه سر باید زد
بـر بام نجـف دوباره پر باید زد
در حسرت بوسه بر ضریـح مولا
صد بوسه به دستان پدر باید زد
🌷مینویسم مرد...
🌺تو بخوان صبور
🌷مینویسم مرد..
🌺تو بخوان کوه دردی که
🌷هیچگاه بیانش نکرد
🌺مینویسم مرد...
🌷تو بخوان احساسی ترین
🌺مغرور دنیا
🌷مینویسم مرد...
🌺تو بخوان قدم های یک نفره
🌷مینویسم مرد...
🌺تو بخوان تکیه گاه
🌷مینویسم مرد...
🌺تو بخوان پدر، برادر،
🌷همسر، فرزند پسر!!!
🌺مینویسم مرد...
🌷تو بخوان غیرت
🌷ولادت امیرمومنان علی بن ابیطالب(ع) و روز مرد و پدر مبارک باد🌹
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱
✨✨✨✨✨✨
🌹دل هر چه نظر به وسعت عالم تافت
🌹جز نور تو در عرصه ی آفاق نیافت
🌹هنگام نهادن قدم بر سر خاک
🌹دیوار حرم به احترام تو شکافت
🍃🌸 میلاد متبرک داماد نبی اکرم، همسر صدیقه طاهره، شیر بیابان نجف، امیر عارفان علی علیه السلام بر همه مسلمین جهان مبارک باد 🌸🍃
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱
🌺🌺 آیا هنگام ولادت امام علی(ع) دیوار کعبه شکافته شد؟
🌺ماجرای تولد امام علی علیهالسلام در کعبه:به نقل مورخان و محدثان مشهور ولادت امام علی ـ علیهالسلام ـ در سیزدهم رجب سی سال بعد از عامالفیل در درون خانه کعبه روی داده است.
🌺جریان از این قرار است که: «یزید بن قعنب گوید: من و عباس بن عبدالمطلب و گروهی از خاندان عبدالعزی در برابر خانه #خدا نشسته بودیم که ناگهان دیدیم فاطمه بنت اسد، مادر امیرمؤمنان ـ علیهالسلام ـ که به آن حضرت حامله بود و نُه ماه از مدت حملش میگذشت با حالتی خاص که حاکی از درد زایمان بود وارد شد و به درگاه خداوند عرض کرد: پروردگارا! من به تو و پیامبران و کتابهایی که از جانب تو فرستاده شده اند ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم خلیل را تصدیق و باور دارم که او این خانه والا را بنا کرده و به حق این فرزندی که در شکم دارم سوگند می دهم که وضع حمل مرا آسان کنی.
🌺یزید بن قعنب گفته: در این هنگام دیدم دیوار پشت کعبه شکافت و فاطمه وارد کعبه شد و از چشمان ما ناپدید گشت و دیوار به هم چسبید.
🌺برخاستیم که قفل در خانه کعبه را باز کنیم، قفل باز نشد، دانستیم که این رویداد به فرمان خدا رخ داده است.
🌺پس از سه روز که گذشت فاطمه از خانه کعبه بیرون آمد و نوزادش امیرمؤمنان ـ علیهالسلام ـ را روی دست داشت و گفت: من بر زنان گذشته تاریخ برتری یافتهام زیرا آسیه دختر مزاحم، خدا را به صورت پنهانی در جایی عبادت میکرد که عبادت خدا در آنجا جز از روی ناچاری سزاوار نبود، و مریم دختر عمران آن شاخه خشکیده خرما را با دستش تکان داد تا آنکه خرمایی تازه از آن فرو ریخت و خورد.
🌺ولی من وارد خانه خدا شدم و از میوهها و نعمتهای بهشتی خوردم و وقتی خواستم خارج شوم هاتفی به من گفت: فاطمه! او را علی نام بگذار، چرا که او بلند مرتبه است و خداوند علی اعلی میگوید نام او را از نام خودم مشتق ساختم و او را به آداب و اخلاق خودم تربیت کردم و از علوم پیچیده خود آگاهش نمودم او کسی است که بتها را در خانه من میشکند و بر بام خانهام اذان میگوید و مرا به مجد و بزرگواری یاد میکند. خوشا به حال کسی که او را دوست بدارد و از او فرمان برد و وای بر کسی که او را دشمن بدارد و فرمانش نبرد.»
📚منابع: محمد بن فتّال نیشابوری، روضة الواعظین، قم، نشر رضی، 1386ق، ج1، ص76. ابی محمد الحسن بن محمد دیلمی، بیروت، مؤسسة اعلمی، ص211. علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه ج1، ص59. شیخ طوسی، امالی، 1313، ص80. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص56.
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱
🌾🌾🌾🌾🌾
#داستان_آموزنده
🔆خشم شيطان در برابر سكوت
جابر بن عبداللّه انصارى آن مرد صحابى و يار با وفا حكايت كند:
روزى مولاى متّقيان اميرالمؤمنين ، امام علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليه از محلّى عبور مى نمود، ناگهان متوجّه شد كه شخصى مشغول فحش دادن و ناسزاگوئى ، به قنبر غلام آن حضرت است ؛ و قنبر مى خواست تلافى كند و پاسخ آن مردبى ادب و تحريك شده شيطان و هواى نفس را بدهد.
ناگهان اميرالمؤمنين علىّ عليه السلام بر قنبر بانگ زد كه : آى قنبر! آرام باش و سكوت خود را حفظ كن و دشمن خود را به حال خود رها ساز تا خوار و زبون گردد.
سپس افزود: ساكت باش و با سكوت خود، خداى مهربان را خوشنود گردان و شيطان را خشمناك ساز و دشمن خويش را به كيفر خود واگذارش نما.
امام علىّ عليه السلام پس از آن فرمود: اى قنبر! توجّه داشته باش كه هيچ مؤمنى نتواند خداوند متعال را، جز با صبر و بردبارى خشنود سازد.
و همچنين هيچ حركت و عملى همچون خاموشى و سكوت ، شيطان را خشمگين و زبون نمى گرداند.
و بدان كه بهترين كيفر براى احمق ، سكوت در مقابل ياوه ها و گفتار بى خردانه او است .(1)
حقير گويد: تأييد و مصداق بارز آن ، نيز كلام خداوند متعال است كه فرمود: (اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً)(2)؛
وقتى با افراد نادان و بى خرد مواجه گشتيد، او را بدون پاسخ رها سازيد.
📚1-الكنى و الا لقاب : ج 2، ص 294.
2-سوره فرقان : آيه 63.
🌾🌾🌾🌾🌾🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در شب جمعه✨
شب میلاد امیرالمومنین ♥️
پدر عزیرت ♥️
بخواهیم عیدی از تو 🌹
گاهگاهی
که بنمایی به ما هم یک نگاهی♥️
راهیمان کنی به کربلایی🕌
حسین جانم♥️
🤲اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ
🤲وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ
🤲وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ
🤲دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ.
🤲اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#شب_جمعہ ✨
#شب_زیارتےارباب_بےڪفݧ 💚
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله 💚
#اللهم_ارزقنا_کربلا🤲
🕌🕌🕌🕌
🌺🕌🍃🌺🕌🍃🌺🕌🍃🌺🕌
۱. آقا امام صادق (ع) فرمود: كسى كه زيارت امير مؤمنان (ع) را ترك كند، خداوند به او نظر نمىكند.[1]
٢. يونس بن ابىوهب گويد: وارد مدينه شدم و خدمت امام صادق (ع) رسيدم؛ به حضرت عرض كردم: فدايت گردم! خدمت شما آمدم و اميرالمؤمنين را زيارت نكردم. امام فرمود: بد كارى كردى! اگر تو از شيعيان ما نبودى، به تو نگاه نمىكردم. آيا زيارت نكردى كسى را كه خدا با فرشتگان و پيامبران و مؤمنان زيارتش مىكنند؟ ! عرض كردم: فدايت گردم! من اين را نمىدانستم؛ فرمود: بدان كه اميرالمؤمنين نزد خدا از همه امامان برتر است و پاداش اعمال آنان از آن اوست و آنان به اندازه اعمال خودشان برتر هستند.[2]
📚📚منابع
[1] موسوعة زيارات المعصومين (ع) ، ج ٢، ص ۵٢، ح ۵٢۶.
[2]اصول كافى، ج ۴، ص ۶٧٩، ح ٣
🌺🕌🍃🌺🕌🍃🌺🕌🍃🌺🕌
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
💠تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند
حکایت چنین است که ...
تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار !
دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ...
تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد ..
دوستانش به او گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد ..
آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما وگرما همچون بهار است
دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد ..
تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟!
آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ..
پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ...
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ...
این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !!
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت !
بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛
پس تاجر گفت :
هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم ..
و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ...
دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید !
خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ...
اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !!
سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن .
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌾🌾🌾🌾🌾
#داستان_آموزنده
🔆اهميّت يك ضربت شمشير يا عبادت جنّ و انس ؟!
زمانى كه تمام گروه هاى منحرف و احزاب كفر و نفاق بر عليه انقلاب اسلامى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله شوريدند؛ و جنگى را به عنوان ((جنگ احزاب )) برپا كردند؛ كه معروف به جنگ خندق مى باشد.
يكى از جنگ آوران دلير در سپاه دشمن به نام عمرو بن عبدود به ميدان آمد و با صداى بلند نعره كشيد؛ و با نداى ((هل من مبارز))،براى خود، هم رزم طلبيد.
و چون او به عنوان قهرمان و دلير قريش معروف بود، كسى ياراى رزم و مقابله با او را نداشت ، از اين جهت بسيار فخر مى كرد و به خود مى باليد.
هنگامى كه او در وسط ميدان رزم قرار گرفت و براى خود هم رزم طلبيد، تمام افراد در لشكر اسلام سكوت كردند.
حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كه با او مبارزه كند من برايش بهشت را تضمين مى كنم ؛ و چون هيچكس جوابى نداد؛ و از ترس سرهاى خويش را به زير افكنده بودند، علىّ بن ابى طالب عليه السلام كه نو جوانى بيش نبود، از جاى بر خاست و اظهار داشت : يا رسول اللّه ! من آماده ام تا با او مبارزه كنم .
و حضرت رسول صلوات اللّه عليه او را سر جاى خود نشانيد و فرمود: يا علىّ! بنشين ، تو هنوز جوانى ، صبر كن تا بزرگ ترها حركت كنند و پيش قدم شوند.
و چون تا سه مرتبه اين كار تكرار شد؛ اجازه نبرد داد و بر تن او زره پوشانيد و شمشير ذوالفقار را به دستش داد و سپس عمامه خود را بر سر او نهاد و آن گاه وى را راهى ميدان نمود.
و هنگامى كه علىّ عليه السلام براى قتال و مبارزه با عمرو بن عبدود حركت كرد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله لب به سخن گشود و فرمود:
((بَرَزَ الايمانُ كُلُّهُ اِلى الشِّرْكِ كُلِهِ)).
يعنى : تمامى ايمان در مقابل تمامى شرك قرار گرفت .
پس از آن كه امام علىّ عليه السلام وارد ميدان نبرد شد و سخنانى بين آن حضرت و عمرو بن عبدود ردّ و بدل گرديد، حضرت عمرو را مخاطب قرار داد و فرمود: قبل از هر حركتى سه شرط را پيشنهاد مى كنم ، كه يكى از اين سه شرط را انتخاب نمائى و بپذيرى :
اوّل آن كه اسلام آورى ؛ و شهادتين : ((لا إ له إ لاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه )) را بگوئى ؟
عمرو گفت : نمى پذيرم .
حضرت فرمود: دوّم آن كه برگردى و لشكر مسلمانان را به حال خود رها كنى ؟
عمرو گفت : اگر چنين پيشهادى قبول نمايم و برگردم ، زنان قريش بر من خواهند خنديد؛ و در چنين موقعيّتى بين همگان رسوا و ذليل خواهم شد.
بعد از آن فرمود: پس شرط سوّم را پذيرا باش ؛ و آن اين كه از اسب پياده شوى تا با يكديگر رزم و پيكار كنيم ؟
عمرو آنرا پذيرفت و از اسبش پياده شد؛ و آن دلير حقّ و باطل با يكديگر مقاتله و مبارزه عظيمى كردند.
پس از گذشت لحظاتى حضرت امير عليه السلام با آن سنين جوانيش ، عمرو را با آن هيكل قوى و تنومندى كه داشت بر زمين زد؛ و بر سينه اش نشست و سرش را از بدن جدا كرد
📚بحارالانوار : ج 20، ص 202 239.
🌾🌾🌾🌾🌾
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
سجده شکر
سجده شکر برابر است با تمام گنجهاي دنیا و آخرت ، پس با دقت آن را بخوانید .
*فضیلت سجده شکر*
بسیاری از ما نه فضیلت این سجده را میدانیم و نه کیفیت قرآئت آن را ، هرگاه بنده ای نماز خود را خوانده سپس سجده شکر را به جای آورد خداوند حجاب میان بنده خود و فرشتگانش را کنار میزند و به ملائکه میفرماید: ای فرشتگان من به بنده ام نگاه کنید فریضه مرا انجام داده و عهدم را تمام و پس از آن در جهت پاسداشت تمام نعمتهایم سجده شکر به جای آورد ، ای ملائکه ام پاداش این بنده ام چیست ؟
پس ملائکه میگویند : خداوندا ، *رحمتت*
خداوند دوباره از ملائکه میپرسد : ای ملائکه ام پاداش این بنده ام چیست ؟
پس ملائکه میگویند : خداوندا ، *جنت و بهشتت*
خداوند دوباره از ملائکه میپرسد : ای ملائکه ام پاداش این بنده ام چیست ؟
پس ملائکه میگویند : خداوندا ، *رفع هرگونه هم و غم از او*
خداوند دوباره از ملائکه میپرسد : ای ملائکه ام پاداش این بنده ام چیست ؟
پس ملائکه میگویند : خداوندا ما علمی جز آنچه به ما آموختی نداریم!!!!!
پس آنگاه خداوند میفرماید : پاداش این بنده ام این است *همانگونه که او از من تشکر کرد من نیز از او تشکر میکنم*
*و با فضلم به سوی او خواهم رفت*
*و رحمتم را به او نشان می دهم*
چه ضرری دارد تا ما هر روز سجده شکر را به جای آوریم؟بهتر است که فرد با طهارت و به سوی قبله سجده شکر را به جای آورد . و هر کسی که نعمتی بر او نازل شده و یا بلایی از او دفع گردیده زیباست که سجده شکر بر درگاه خداوند به جای آورد خواه این فرد با وضو باشد یا نباشد و خواه به سوی قبله بوده باشد و یا خیر.
💥نصیحت..
سجده شکر را پس از هر نماز به جای آورید..
3 مرتبه بگویید *شُکْراً ِلِله*
و 4 مرتبه *حَمْداً ِللهِ*
باشد که این فرصت طلایی را از دست ندهید...
این را برای تمام دوستانت بفرست که هر گاه سجده ی شکری به جای آوردند تو نیز در اجر و ثواب آنان سهیم خواهی بود حتی اگر تو بمیری نیز این ثواب نصیب تو خواهد بود.
خداوندا به نیابت از من و والدینم و خانواده ام این پست را صدقه جاریه قرار بده .
آمین یا رب العالمین
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
🏴صلابت و عظمت عقیلۀ بنیهاشم
✍ شهیده بنتالهدی صدر : سخن از زینب کبری سلاماللهعلیها دختر امیرمؤمنان علیهالسلام و خواهر حسین علیهالسلام است؛ آن سلالۀ خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله و عقیلۀ بنیهاشم، شکوفۀ اهلبیت، گل خوشبوی خاندان نبوت آسمانی و شرارۀ درخت مبارکی که اصل و ریشه آن ثابت است و شاخسارش سر در آسمان دارد: زینب سلاماللهعلیها.
هم او که در گهوارۀ بهشتی فاطمه سلاماللهعلیها و دامان پرعطوفت محمد صلیاللهعلیهوآله رشد کرد و تربیت یافت و گویی از آغاز مهیا شده بود تا پرشورترین صفحات حماسه و جهاد زن مسلمان را رقم زند؛ چراکه از لحظۀ ولادت، «عاشورا» بر سرش سایهگستر شده بود. در صفحات کتابهای تاریخ و حتی در نوشتههای شرقشناسانی چون رونالدسون در کتاب «عقیدۀ شیعه» و مانس در کتاب «فاطمه و دختران محمد» آمده است که خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله آن نوزاد کوچک را بهتنهایی «لشگری» استوار در برابر وقایع آینده بهشمار میآوردند و از همان ابتدا او را برای رویارویی با حوادث بزرگ آماده و مهیا کردند.
هنگامی که امیرمؤمنان علیهالسلام درباره نقش زینب در وقایع بزرگ آینده با او سخن گفت، زینب سلاماللهعلیها با صلابتی بیمانند به پدر عرضه داشت: «پدر جان از همه آنها باخبرم. مادرم مرا از آن آگاه ساخته است تا برای آن روزها آماده شوم».
شگفتا از صلابت و عظمت عقیلۀ بنیهاشم و شگفتا از ایمان و باوری که جانهای باورمندان را طاقتی فراتر از تصور بشر عطا میکند... .
📚 بنتالهدی صدر، جایگاه زن در اسلام، ص۷۱ .
▪️▪️▪️▪️▪️
🏴🏴🏴🏴 به نام خدا 🏴🏴🏴🏴
« اَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْ عَلى جَسَدِ اَخيهـا بَيْنَ الْقَتْلى ، حَتّى بَكى لِبُكـائِهـا كُلُّ عَدُوّ وَ صَديق ، اَلسَّلامُ عَلى مَنْ تَكَفَّلَتْ وَ اجْتَمَعَتْ في عَصْرِ عـاشُوراءَ بِبَنـاتِ رَسُولِ اللهِ وَ اَطْفـالِ الْحُسَيْنِ، و َقـامَتْ لَهَا الْقِيـامَةُ في شَهـادَة الطِّفْلَيْنِ الْغَريبَيْنِ الْمَظْلُومَيْنِ ... »
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عصر عاشورا هنگامی که حضرت زینب سلام الله علیها مشاهده کرد حضرت امام حسین علیه السلام روی زمین افتاده و دشمنان اطراف پیکر وی را با هدف کشتن ایشان گرفتهاند، از خیمه بیرون آمد و پسر سعد (فرمانده لشکر دشمن) را این گونه مورد خطاب قرار داد:
«یابن سَعد! اَیقتَلُ اَبُو عبداللّه وَ انتَ تَنظُرُ اِلَیهِ؟»
فرزند سعد! آیا ابوعبداللّه کشته میشود و تو تماشا میکنی؟! (نظری منفرد، قصّه کربلا، ص ۳۷۱)
او هیچ جوابی نداد و حضرت زینب سلام الله علیها فریاد برآورد:
«وا اخاه! وا سیداه! وا اهل بیتاه! لیت السماء انطبقت علی الارض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل»
«وای برادرم! وای سرورم! وای اهل بیتم! ای کاش آسمان بر زمین واژگون میشد! و ای کاش کوهها خرد و پراکنده بر هامون میریخت.» (سیدبن طاووس، اللهوف، ص۱۵۹ و ۱۶۱؛ سید عبدالرزاق موسوی، مقتل مقرم، ترجمه عزیز الهی کرمانی، ص۱۹۲)
وی هنگام رسیدن بر بالین برادرش چنین گفت: «خدایا! این قربانی را از ما بپذیر!» (علینقی فیض الاسلام، خاتون دوسرا، ص ۱۸۵)
نیز نقل شده است که رو به سوی مدینه نمود و خطاب به حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله گفت:
«وا محمّداه! بَناتُک سَبایا وَ ذُرّیتُک مُقَتّله، تسفی علیهم رِیحُ الصّبا، و هذا حُسینٌ مجزوزُ الَّرأسِ مِنَ القَفا، مَسلُوبُ العمامِةِ و الرِّداء ...»
«ای پیامبر! اینان دختران شمایند که به اسیری میروند. اینان فرزندان شمایند که با بدنهای خونین، روی زمین افتادهاند و باد صبا بر پیکر آنان میوزد!» (ابو مخنف، مقتل، ص ۲۵۹؛ مجلسی، بحار الانوار ، ج ۴۵، ص ۵۹)
سپس عرضه داشت:
«ای رسول خدا! این حسین است که سرش را از قفا بریدهاند و عبا و ردایش را به غارت بردهاند. پدرم فدای کسی که سپاهیان او را غارت کردند، سپس خیمه گاهش را سرنگون ساختند! فدای آن مسافری که دیگر امید بازگشتش نیست!» (مجلسی، بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۵۹)
سخنها و نالههای وی، دوست و دشمن را تحت تأثیر قرار داد و همگان را به گریه واداشت. (طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۴۸ و ۳۴۹؛ مجلسی، بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۵۹)
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز وشب تویی همه جا روبه روی من
در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من
تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من
از خاطرات آن شب مقتل کنار تو
مانده هنوز لاله سرخی به روی من
یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست
تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من
قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها
آید به سوی نیزه نیاید به سوی من
سنگین ترین غمم غم دفن سه ساله بود
او رفت و رفت پیش شما آبروی من
بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
دیگر بس است باده غم در سبوی من
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
سلام علیکم
فرا رسیدن سالروز شهادت مظلومانه عمه سادات، عقیلة العرب، اسوه صبر و مقاومت، راوی و تبیین گر قیام خونین حضرت سیدالشهدا علیه السلام، حافظ خون شهیدان کربلا، حضرت صدیقه صغری، زینب کبری سلام الله علیها را تسلیت عرض می نماییم.
🏴🖤🏴🖤🏴🖤
🖤....
یکسال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز و شب تویی همه جا رو به روی من
در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من
😭
تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من
از خاطرات آن شب مقتل کنار تو
مانده هنوز لالۀ سرخی به روی من
😭
یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست
تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من
قاریِ روی نیزه شدی تا حواس ها
آید به سوی نیزه، نیاید به سوی من
😭
امان از دل زینب ...💔 😭
🏴🏴🏴🏴
▪️▪️▪️▪️▪️
#داستان_آموزنده
✅گوشه مقنعه
💠آقا سید محمدباقر سلطانآبادی که از بزرگان ارباب فضایل و راسخین در علم بوده، فرمود وقتی، در شهر بروجرد به مرض درد چشم سختی مبتلا شدم که علمای طب از معالجه آن درمانده شدند.
ازآنجا مرا به سلطانآباد (اراک) آوردند و آنقدر مرض شدّت کرد و ورم نمود که دیگر سیاهی چشم نمایان نبود. دیگر خوابم نمیبرد و همه اطبای شهر از معالجه اظهار عجز نمودند و بعضی میگفتند: تا شش ماه احتیاج به معالجه است. روح افسرده و حوصلهام تنگ و فوقالعاده نگران شدم؛
▫️تا یکی از دوستانم گفت: بهتر است برای شفا همراه من به کربلا بیایی تا از تربت، سرمه به چشم بکشی و شفا یابی.
💠گفتم اگر طبیب اجازه بدهد؛ چون به طبیب مراجعه کردم، گفت اصلاً حرکت جایز نیست که نابینا میشوی.
دوستم به کربلا رفت؛
▪️یکی دیگر از دوستان آمد و گفت: من 9 سال مبتلا به تپش قلب بودم و از تربت امام حسین استفاده کردم و مداوا شدم، توکل بر خدا کن و بهطرف کربلا برو.
💠لذا با توکل حرکت کردم و در منزل دوم، مرض شدّت گرفت و چشمم بدرد آمد که از فشار درد چشم راست، چشم چپ هم به درد آمد.
🔳همراهان هم مرا ملامت کردند و گفتند: بهتر است که به شهر خود مراجعت کنی.
💠هنگام سحر که شد درد آرام گرفت، به خواب رفتم. در عالم رؤیا حضرت زینب کبری را دیدم و بر او وارد شدم و گوشه مقنعه او را گرفتم و بر چشم خود کشیدم!
وقتی از خواب بیدار شدم هیچ دردی را در چشم احساس نمیکردم و هیچ فرقی میان دو چشم از نظر سلامت نبود؛
برای همراهان نقل کردم و آنان از این کرامت بسیار خوشحال شدند؛ و سفر را به پایان رساندم.
📔فتوحات
عارف واصل مرحوم حاج سید علی اکبر صداقت رحمة الله علیه
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
⁉️مهربانی چیست
پدرم گفت: مهربان باش! اما نگفت که
مهربانی حدی دارد!
مادرم گفت: مهربان باش! اما نگفت
مهربانی حدی دارد! سالها گذشته است و من هنوز فکر میکنم حد مهربانی کجاست؟
وقتی تو با
دیگران مهربانی و آنها با تو مهربان نیستند و سوءاستفاده میکنند و شاید مهربانی را جور دیگر پاسخ میدهند.
پدرم همیشه مهربان باقی ماند، اما من در شک و تردید!
یک بار از او پرسیدم: «حد مهربانی کجاست؟
او خندید و گفت:«دختر جان، مهربانی حد ندارد. مهربانی یک اقیانوس است که نباید دنبال ساحل برایش بگردی. باید فقط درآن شنا کنی...»
🍂🍂🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر نماز شب میخوانی اما قبل از احرام بستن، با زبان خوش با همسرت حرف نمیزنی، احرام دگر بند!
🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴فقط خداست که …
میشود با دهان بسته صدایش کرد…
میشود با پای شکسته هم به سراغش رفت…
تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد…
تنهاکسی است که وقتی همه رفتند میماند…
وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید…
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود…
تنها سلطانیست که …
وقتش برای تو همیشه آزاد است!
تنها مدیر و مدبری که هیچ کار خطا و اشتباهی انجام نمیدهد!
تنها ابرقدرتی که همیشه و رایگان نزدیک تر از رگ گردن کنار توست!
💌«نحن اقرب اليه من حبل الوريد»
ما از رگ گردن به شما نزديكتريم.
سوره ق آیه 16🪴
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
#داستان_آموزنده
🔆معجزه عجیب جوانی که دستانش توسط پدرش که از دشمنان سرسخت اهل بیت بود جدا شد
عالم جلیل القدر، محدث متقى، حضرت آیه الله آملا حبیب الله کاشانى رضوان الله تعالى علیه فرمود: یک عده از شیعیان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبیه حضرت عباس علیه السلام را در مى آورند، هر چه دنبال شخص تنومند و رشید گشتند، تا نقش حضرت را روى صحنه در آورد پیدا نکردند.
بعد از جستجوى زیاد، جوانى را پیدا کردند، ولى متأسفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بیت (علیه السلام) بود، بناچار او را در آن روز شبیه کردند، وقتى که شب فرا رسید و جوان راهى منزل مى شود موضوع را به پدرش مى گوید.
پدرش مى گوید: مگر عباس را دوست دارى ؟ جوان مى گوید: چرا دوست نداشته باشم، جانم را فداى او مى کنم.
پدرش مى گوید: اگر اینطور است، بیا تا دستهاى تو را به یاد دست بریده عباس قطع کنم! جوان دست خود را دراز مى کند. پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را مى برد.
مادر جوان گریان و ناراحت مى شود و گوید: اى مرد تو از حضرت فاطمه زهرا شرم نمى کنى؟ مرد مى گوید: اگر فاطمه را دوست دارى بیا تا زبان تو را هم ببرم، خلاصه زبان آن زن را هم قطع مى کند و در همان شب هر دو را از خانه بیرون مى اندازد و مى گوید: بروید شکایت مرا پیش عباس بکنید.
مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آیند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند، آن زن مى گوید: نزدیکیهاى صبح بود که چند بانوى مجلله اى را دیدم که آثار عظمت و بزرگى از چهره هایشان ظاهر بود. یکى از آنها آب دهان روى زخم زبان من مالید فورى شفا یافتم. دامنش را گرفتم و گفتم: جوانم دستش بریده و بى هوش افتاد، بفریادش برسید. آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد. گفتم: شما کیستید؟
فرمود: من فاطمه مادر حسین هستم؛ این را فرمود و از نظرم غایب شد، پیش پسرم آمدم، دیدم دستش خوب و سلامت است. گفتم: چطور شفا یافتى؟
گفت: در آن موقع که بى هوش افتاده بودم، جوانى نقاب دار بر سر بالینم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى که نگاه کردم هیچ اثرى از زخم ندیدم و دستم را سالم یافتم.
گفتم: آقا مى خواهم دست شما را ببوسم یک وقت اشکهایش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپذیر؛ چون دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند!
گفتم: آقا شما کى هستید؟ فرمود: من عباس بن على علیه السلام هستم؛ یک وقت دیدم کسى نیست.
📚منبع: کرامات العباسیّه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
تکلفهای زندگی، سهم ما را از معنویات نابود میکنند!»
✍️ در باز شد و با آغوش باز آمد داخل اتاق!
جنس آمدنش گواه میزان دلتنگیاش بود. نشست و دو تا چای آوردم و باهم خوردیم و کمی گپ زدیم.
• گفت خیلی دلم میخواهد همهی بچههای اینجا را با خانوادههایشان دعوت کنم منزلمان، تا فارغ از دغدغههای کار شبی کنارمان باشید.
گفتم : خیلی هم عالی،
چند روز دیگر شهادت حضرت امالبنین سلاماللهعلیهاست.
خوب است که یک روضه کوچک در منزلتان برپا کنید، هماهنگی مداح و سخنرانش و شامش با ما، شما فقط منزلتان را مهیا کنید برای یک روضه ساده در حد نفراتی که مدّنظرت هست.
• ناگهان ترسها سرازیر شدند...
فضای خانهمان بیشتر سنگ است،
ابزارآلات و تزئینیجات زیاد داریم،
ببریم روضه را داخل حسینیه کنار پارکینگمان چه؟
بچهها کوچکند و نمیدانم میتوان جمع و جورشان کرد یا ....
• دیدم این آمادگی هنوز وجود ندارد گفتم : حالا مناسبتهای دیگر هم هست، برای آنها برنامهریزی میکنیم بعداً...
این روضه را اگر خدا بخواهد همینجا داخل دفتر برپا میکنیم تا انشاءالله ببینیم قسمت چه باشد. آرام شد و قبول کرد.
• ملاقات کوتاهمان تمام شد.
من با خودم فکر میکردم اما، یک روضه ساده قابلیت این را دارد که بینهایت برکت و نورانیت را وارد یک خانه کند، و بینهایت انرژیها و تمرکزهای شیطان را از خانه خارج کند!
نتیجههایی که همه ما بعد از روضههای خانگی دفترمان شفاف و واضح دریافتش میکنیم.
از روضهای که نهایتاً دو سه ساعت بیشتر طول نمیکشد و تمام میشود و برای همه آن ترسها راهکار وجود دارد، همینقدر ساده میگذریم و همینقدر ساده خیراتش را از دست میدهیم.
«عشق با تکلف، یک جا جمع نمیشوند!»
اساساً «عشق» به معنای یکی شدن دو وجود است و برای یکی شدن باید تمام موانع از میان برداشته شوند، که یکی از آنها همین ترسهای ریز و درشت در ملاقاتهاست.
• یادش بخیر آن وقتها که قابلمهی سوپ و آش و اشکنه و کشک بادمجانمان را میزدیم زیر بغلمان و میرفتیم خانهی هم و از وجود یکدیگر «عشق» ارتزاق میکردیم و سبک و بانشاط برمیگشتیم خانه !
• دنیا به ما که رسید چقدر مسخره شد!
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
﴾﷽﴿
#خاطرات_شهید
.
«از دامن زن مرد به معراج میرود»
این جملهی امام خمینی(ره) وقتی برایم معنی پیدا کرد که خبر شهادت آقا وحید رو بهم دادند...
.
اون لحظهای که بدون توجه به اطرافم بی امان اشک میریختم!
بی تابی و دلتنگی امانم را بریده بود.
هرچه گریه میکردم آرام نمیشدم.
انگار قلب و جگرم میسوخت.
در میان بیقراریهایم دستانِ پر از مهرش را روی دستانم حس کردم.
نگاهش کردم، نگاهم کرد.
دستی به سر و صورتم کشید و گفت:
«دخترم ناراحت نباش، بیتابی نکن، انقدر گریه نکن وحید الان پیش امام حسینه، همون جایی که دوست داشت. آروم باش، تمام نگرانی من تویی، کمتر اشک بریز. جای بدی که نرفته، هدیهای ناقابل تقدیم خدا کردیم تو هم راضی باش عزیزم.»
چقدر بزرگ بود، چقدر روحِ عظیمی داشت.
چقدر آرامم کرد.
انگار فرشتهای بود از جانب خدا...
عطرِ بهشتی وحید را همراه خود داشت.
عجب جملهی درستی؛
امام راست میگفت.
وحید از دامن پاک مادرش به معراج رفت...
✍ راوی: مادربزرگوار شهید
#شهید_وحید_زمانی_نیا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──