✨﷽✨
🔴 داستان سگ و بيابان گرد...
✍داستانی دیدم در بوستان سعدی كه به شعر در آورده است؛ خلاصه اش را عرض ميكنم. می گفت: یک نفر بیابانی و چادر نشین در بیابان، به یک سگ وحشي برخورد کرد. آن سگ، پای این بنده خدا را گاز گرفت. خیلی ناراحت شد و سگ را زد و فرار کرد.
بعد به خانه آمد و خیلی ناراحتي و گریه ميكرد. دختری داشت؛ آمد و گفت: «بابا! همه اش تقصیر خودت است آن سگ که پاي تو را دندان گرفت، تو هم می خواستی پایش را دندان بگیری. پایش را دندان نگرفتی، حالا هم همین طور ناراحتي و گریه ميکني». پدرش گفت: «بابا! اگر دنیا را هم به من بدهند، دندانم را به پای سگ آلوده نمی کنم.»( بوستان سعدي،باب چهارم، در تواضع)
در مسائل اجتماعی هم همین طور است؛ اگر كسي در صحبت کردن به شما تعدی کرد، شما این خلاف را تكرار نکن و عفت و نجابت خودت را حفظ کن. احکام شرع را در وجود خودت پياده كن. او که کار بدی کرده، خودت میگویی که كار بدی کرده؛ شما دیگر این کار بد را تکرار نکن. ملائکه جواب او را می دهند.
📚 آيت الله #ناصري (حفظه الله)
•┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️🔺️🔺️
🔸ما امام زمان داریم❗
داستان تشرف شیخ محمد کوفی خدمت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
مرحوم آیت الله #ناصری رحمت الله علیه
#الـٰلّهُمَ_عجــِّلِ_لوَلــیِّڪَ_اَلْفــَرَجْ
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
❇️ حتی شده سحر بیدار بشو و کمی چای بخور!
آیت الله ناصری:
📿 خیلی سفارش شده به سحرخیزی و نماز شب و قرآئت قرآن در دل شب.
☕️ ولی اگر یک شب حال نماز و دعا هم نبود، کسی سحر بیدار شد ولو نشسته و چای خورده است، همین خوب است، خود بیداری شب، اثر دارد.
🌙 بنشین، یک کم در عظمت خدا فکر کن، در خودت فکر کن که
⭕️ من کجا بودم؟
⭕️ کجا آمدم؟
⭕️ به کجا میروم؟
⭕️ کی من را اینجا آورد؟
همین را فکر بکنی، برایت کافی است. ببین حال تو چه میشود؟ خدا میداند.
در مورد اعمالت فکر کن به خدا بگو:
🤲 «شیطان من را فریب داد. نمیخواستم مخالفت تو را بکنم».
آیت الله #ناصری
🏷 #نماز_شب
#ماه_رمضان
#سحر
💫✨💫✨💫
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
🔴 #اخلاقی
🔰 حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر #ناصری: از یکی از اولیاء الهی که تشرفات متعدد خدمت امام زمان علیه السلام داشته بود، پرسیده بودند چطور به همچنين مقامي رسيدید؟
🔰 گفته بود: نمي دانم انتخاب خدا بود اما ظاهرا اوائل زمان رضا شاه بود؛ من پارچه كفنم را آماده كرده بودم و هزار تومان زير آن براي كَفْن و دفن و مجلس عزاداري و پذیرایی از اهالي روستا گذاشته بودم.
🔰 اين پول کل سرمايه من بود که كنار گذاشته بودم. مؤمن صادقي آمد كه آثار صدق و شكستگي در چهره اش پيدا بود و نيازمند بود.
🔰 گفت: من ورشكست شده ام؛ قرض دارم و فكرم مشغول است. مي تواني كمكي به من بكني؟
🔰 گفتم: هزار تومان دارايي من است که گذاشتم براي كفن و دفن و مجلس عزايم، پانصد تومان آن مال خودم و پانصد تومان هم مال تو.
🔰 بعد که رفتم پول را بردارم در راه به نظرم رسيد كه تو كه هنوز نمردي! اين چه احتياطي است مي كني؟! اين مومن به این هزار تومان احتياج دارد؛ تو هم که مي داني راست مي گويد. اين هزار تومان را به او بده، خداي تو هم كريم است.
🔰 بعد هم رفتم هزار تومان كه تمام سرمايه ام بود را آوردم و به او دادم و به او گفتم: ناراحت نباش؛ شتر ديدي نديدي؛ نمي خواهد پول را برگرداني.
🔰 شب آن روز بود كه در خواب ديدم كه اشاره شد: با اين كار راهي براي خودت به ما باز كردي!
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄