┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
◾️▪️روز سوم محرم
▪️عمر بن سعد يك روز بعد از ورود امام به كربلا يعني روز سوم محرم با چهار هزار سپاه از اهالي كوفه وارد كربلا شد. برخي نوشتهاند كه قوم بنوزهره نزد عمر بن سعد آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند میدهیم كه از اين كار (مقابله با امام حسين (ع)) درگذر و تو داوطلب جنگ با حسين مشو، زيرا اين باعث دشمني ميان ما و بنيهاشم ميشود. عمر بن سعد نزد عبيدالله رفت و استعفا كرد ولي عبيدالله استعفاي او را نپذيرفت و او تسليم شد.
برخي از تاريخ نويسان نوشتهاند عمر بن سعد دو پسر داشت يكي به نام حفص كه پدر را تشويق و ترغيب به رفتن ميكرد تا با امام (ع) مقاتله كند ولي فرزند ديگرش او را بهشدت از اقدام به چنين كاري بر حذر ميداشت و سرانجام حفص نيز با پدرش راهي كربلا شد.
▪️سان بن فائد ميگويد من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه چنين آمده بود چون من با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش پياده شدم قاصدي نزد او فرستاده و از علت آمدنش جويا شوم او در جواب گفت: اهالي اين شهر براي من نامه نوشته و نمايندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كردهاند.
▪️عبيدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند، گفت: اکنونکه در چنگ ما گرفتارشده اميد نجات دارد! ولي حالا وقت فرار نيست.
▪️عبيدالله به عمر بن سعد نوشت نامه تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم از حسين بن علي بخواه تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند، اگر چنين نكرد ما نظر خود را خواهيم نوشت!
چون اين نامه به دست عمر بن سعد رسيد گفت: ميپندارم كه عبيدالله بن زياد خواهان عافيت و صلح نيست عمر بن سعد، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين نرساند زيرا ميدانست كه آن حضرت با يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد.
▪️عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، انديشه اعزام سپاهي انبوه را در سر ميپروراند و بعضي نوشتهاند كه مردم كوفه جنگ كردن با امام حسين (ع) را ناخوش ميداشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه ميكردند بازميگشت عبيدالله بن زياد شخصي را به نام سويدبن عبدالرحمان فرمان داد تا در اين مسئله (فرار از جنگ) تحقيق كند و متخلفان را نزد او برد و او يك نفر شامي را كه براي انجام امر مهمي از لشکرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامي را از تنش جدا نمايند تا كسي جرئت سرپيچي از دستورات او را نكند! نوشتهاند كه آن مرد شامي براي طلب ميراث به كوفه آمده بود.
▪️عبيدالله شخصاً از كوفه بهطرف نخيله حركت كرد و كسي را نزد حصين بن تميم كه به قادسيه رفته بود، فرستاد او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخيله آمد، سپس كثر بن شهاب حارثي، محمد بن اشعث، قعقاع بن سويد و اسماء بن خارجه را طلب كرد و گفت: در شهر كوفه گردش كنيد و مردم را به طاعت و فرمان برداي از يزيد و من فرمان دهيد و آنان را از نافرماني و برپا كردن فتنه بر حذر داريد و آنان را به لشکرگاه فراخوانید پس آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخليه نزد عبيدالله بازگشتند و كثير بن شهاب در كوفه ماند و در ميان كوچهها و گذرگاهها ميگشت و مردم را به پيوستن به لشكر عبيدالله تشويق ميكرد و آنان را از ياري امام حسين (ع) بر حذر ميداشت.
▪️عبيدالله گروهي سواره را بين خود و عمر بن سعد قرار داد كه هنگام نياز از وجود آنها استفاده شود و هنگامیکه او در لشکرگاه نخيله بود شخصي به نام عمار بن ابي سلمه تصميم گرفت كه او را بکشد ولي موفق نشد و بهطرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق و شهيد شد.
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
⚠️ ترکش دوم انتخاباتی #دولت_سوم_روحانی
⚠️ خطر تعطیلی اربعین ⚠️
مراکز بهداشت و ... آماده باشند!
دقیقا همزمان با شهادت شهید رئیسی و همراهانش ، این پشه خیلی اتفاقی! از امارات به کیش پرواز کرد!
و بعد همزمان با انتخابات دور اول خیلی اتفاقی از مرزهای شرقی دیده شد!
و بعد از انتخاب جناب پزشکیان خیلی اتفاقی در مشهد رؤیت شد!
ظاهرا این پشه هم مثل کرونا خیلی هوشمنده و میدونه در دولت های روحانی اجازه گزش داره! و منتظر بوده ببینه اسم کی از صندوق درمیاد کارشو شروع کنه 😉
تازه هوشمندیش هم انقدر بالاست که دقیقا مثل کرونا از شهرهای زیارتی شروع میکنه ...
کافیه یک اپیدمی یا پاندمی دیگر بهمون تحمیل کنن ، این بار چه بلایی سر اقتصاد و جان مردم میاد؟!
آیا مردم اینبار هم مثل کرونا زیربار این توطئه خواهند رفت؟!
#تمدن_نوین_اسلامی
#حرمت_حریم
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
🔆ملا عباس
دانشمند شهيد، واعظ شهير، مرحوم حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ احمد كافى خراسانى رضوان اللّه تعالى عليه فرمود: مرحوم حاج شيخ مهدى مازندرانى رضوان اللّه تعالى عليه در كربلا بود، پنجاه سال صبحها در رواق حرم امام حسين علیه السلام منبر مى رفت ، آدم خوب ومعروفى بود. چند جلد كتاب نوشته بنامهاى كوكب درّى ، معال السبطين ، شجره طوبى ، آثار الحسين علیه السلام در كتاب آثار الحسينش نوشته :
در آن مازندران ما يك نفر به نام ملا عباس چاوش بود، اين هر سال يك پرچم مى گرفت روى دوشش و مى رفت طرف كربلا، يك عده از مردم هم دنبال اين پرچم چاوشيش مى رفتند.
مى گويد: يك سال تصميم گرفت كربلا نرود چون يك گرفتارى برايش پيش آمده بود، سى و دو نفر از اين جوانهاى اطراف ده اش آمدند و گفتند: ملاعباس بيا برويم كربلا؟ گفت : من امسال يك گرفتارى دارم كه نمى توانم بيايم . گرفتاريش را بر طرف كردند.
ملاعباس چاوش پرچم را برداشت و گفت : هركه دارد هوس كربلا خوش باشد، ملاعباس چاوش براه افتاد، جمعيتى از مردم از اين ده و آن شهر جمع شدند و شهر به شهر آمدند تا رسيدند نزديكى هاى كربلا، منزلگاه منزل كردند دورهم نشتند، سر شب يك وقت ملاعباس گفت رفقا امشب چه شبى است ؟!
گفتند: امشب شب جمعه است . گفت : رفقا آن چراغها را مى بينيد؟
گفتند: آرى . گفت : آنها چراغهاى گلدسته هاى حرم امام حسين علیه السلام است يك منزل بيشتر نمانده ، مى دانم خسته و مانده وناراحتيد، امّا بياييد چون شب جمعه است اين منزل ديگر را هم برويم ، شب جمعه يك زيارتى از امام حسين علیه السلام بكنيم .
گفتند: باشد مى رويم همه راه افتادند آمدند آن وقتها مسافرخانه و هتل نبود سراهايى بود، اينها با اسبها و الاغها رفتند توى سراى ، اسب هايشان را بستند طبقه پائين ، خودشان هم بارها رفتند اطاقهاى بالا منزل كردند، اثاثها را گذاشتند. ملاعباس گفت : رفقا اثاثها را رها كنيد بايد تا صبح نشده برويم حرم آقا امام حسين علیه السلام .
همه آمدند توى صحن امام حسين علیه السلام كه رسيدند يك مشت جوانها آمدند دورش را گرفتند و گفتند: ملاعباس آن شبهاى جمعه اى كه ما مازندران بوديم توى ده مان مى آمديم دورت جمع مى شديم تو يك نوحه مى خواندى . ما براى امام حسين علیه السلام سينه مى زديم ، حالا شب جمعه آمديم كربلا توى صحن و حرمش .
گفت : چَشم . امشب هم برايتان نوحه مى خوانم .
ملاعباس مى گويد: من با خودم گفتم مى رويم توى حرم آقا امام حسين علیه السلام و زيارت مى خوانم برايشان . بعد مى رويم بالاى سر امام حسين علیه السلام اين دفترچه نوحه ام را در مى آورم لايش را باز مى كنم هر نوحه اى آمد همان نوحه را مى خوانم . گفت :
آمدم بالاى سر امام حسين علیه السلام دفترچه را در آوردم لاى دفتر را باز كردم ديدم سرصفحه نوحه على اكبر علیه السلام آمد. فهميدم اين اشاره خود ابى عبداللّه علیه السلام است : گفت : نوحه على اكبر خواندم حالا شما مناسبتها را ببينيد. يك مشت جوان و سفر اول و توى حرم امام حسين علیه السلام و دل شب جمعه و نوحه على اكبر و يك حالى پيدا كردند. بعد صدا زد رفقا بس است برويم استراحت كنيم همه را برداشت آمد توى سرى . همه خسته ومانده افتاديم ، خوابمان برد.
ملاعباس مى گويد: تا خوابم برد، در عالم خواب يكوقت ديدم يك كسى در سرى را مى زند. مى گويد: من بلند شدم آمدم ببينم كيست ؟ ديدم يك غلام سياهى است . به من سلام كرد گفت : ملاعباس چاوش شمائيد؟! گفتم : بله . گفت : آقا فرمودند به رفقا بگوئيد مهيا بشويد ما مى خواهيم به ديدن شما بيائيم . گفتم . آقا كيه ؟!
گفت : آقا كيه ؟! آقا همانى است كه اين همه راه به عشق و علاقه او آمدى . گفتم آقا حسين علیه السلام را مى گوئى ؟!
گفت : آرى .
گفتم : امام حسين علیه السلام مى خواهد بيايد اينجا؟! گفت : آرى .
گفتم : كجاست ما مى رويم براى پا بوسيش . گفت : نه آقا فرموده مى آيم .
ادامه
👇👇👇
ملا عباس مى گويد: آمدم تو عالم خواب رفقا را خبر كردم و همه مؤ دّب نشستيم كه الا ن آقا مى آيند. طولى نكشيد يك وقت ديدم دَرِ سرى باز شد مثل اينكه خورشيد طلوع كند، همچنين نورى ظاهر شد، يكدفعه من با رفقايم آمديم بلند شويم يكوقت ديديم آقا اشاره كرد و فرمود: ملاعباس تو را به جان حسين بنشينيد، شما خسته ايد تازه رسيده ايد راحت باشيد. يك يك احوال ما را پرسيد، يكوقت فرمود: ملاعباس ؟!
گفتم : بله آقا جان . فرمود: مى دانى چرا من امشب اينجا آمدم ؟! گفتم : نه آقا جان . فرمود من سه تا كار داشتم گفتم : چيست آقا جانم ؟
فرمود: اولا بدان هر كس زائر ما باشد به ديدنش مى رويم مرحوم كافى فرمود: حسين جان هركس تو را زيارت كند بديدنش مى روى اگر اينجوره من الا ن امشب به همه اين مردم مى گويم بگويند السلام عليك يا اباعبداللّه . اى حسين ترا به خدا امشب يك پا بيا مهديه يك سرى به اين مردم بزن آى پسر فاطمه ... فرمود: ملاعباس كار دوم اين است كه شبهاى جمعه وقتى مازندران هستى و جلسه داريد دورهم مى نشينيد يك پى رمردى دَمِ در مى نشيند و كفش ها را درست مى كند سلام حسين را به او برسان اى حسين ... اى مردم هركارى از دست تان مى آيد براى امام حسين ع مضايقه نكنيد همه اش را منظور دارد. صدا زد ملاعباس كار سوّم هم اين است آمدم بِهِتْ بگويم اگر دو مرتبه رفقا را شب جمعه حرم آوردى . گفتم :
بله آقا. يك وقت ديدم بغض راه گلويش را گرفت گفتم آقا چيه ؟! فرمود: ملا عباس اگر دومرتبه رفقايت را شب جمع حرم آوردى و خواستى نوحه بخوانى ديگر نوحه على اكبر نخوانى . گفتم :
چرا نخوانم ، مگر بد خواندم ، غلط خواندم ؟! فرمود: نه گفتم : چرا نخوانم ؟!
صدا زد: ملا عباس مگر نمى دانى شبهاى جمعه مادرم فاطمه زهرا سلام اللّه عليها كربلا مى آيد.
خدا قیمت همه كند برويم كربلا شب هاى جمعه عده اى از طرف حرم ابى الفضل علیه السلام دسته سينه زنى در مى آورند و مى روند به حرم امام حسين علیه السلام و اين دو شعر را مى خواندند من هم براى شما بخوانم .
📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
✅کلام فقیه:
✍حسین بن علی کیست؟
مگر میشود بیان کرد او که بود و چه کرد؟
💠 در روایت است هنگامی که #سید_الشهداء به شهادت رسيد «بَكَتْ عَلَيْهِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ ...»
آسمانهاى هفتگانه و طبقات هفتگانه زمين بر او گریستند، وقتی او از اسب به زمین افتاد آسمان و زمین گریست، آنچه در آنها و بين آنها بود گریه کردند، تمام موجودات و جنبندگان بر روى زمین گریه کردند، بهشت و دوزخ گریه کردند.
✍ اینها قابل فهم نیست
تمام مخلوقات پروردگار مرئى و نامرئى بر آن حضرت گريستند....
📌۱. کامل الزیارات، ص۱۶۶
کافی، ج۴، ص۵۷۵
🎙برگرفته از بیانات آیت الله وحید خراسانی
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
🏴روز چهارم محرم
◾️هنوز آفتاب روز چهارم محرم از منتهياليه افق برنخاسته بود كه كنانه بن عتيق به كاروان امام حسين (ع) ملحق شد. كنانه بن عتيق پيرمردي از شهداي كربلاست كه در حمله نخست به شهادت رسيد و از عابدان و قاريان آن شهر بود و در ايامي كه سيدالشهدا (ع) به كربلا رسيد، خود را به آن حضرت رساند. كنانه يكي از اصحاب امام علي (ع) بود كه در ركاب آن حضرت يك پاي خود را ازدستداده بود.
◾️همچنين در اين روز عبيدالله بن زياد مردم را در مسجد كوفه گردآورد و خود به منبر رفت و گفت:اي مردم! شما آل ابي سفيان را آزموديد و آنها را چنانکه ميخواستيد يافتيد، يزيد را ميشناسيد كه دارای سيره و طريقهاي نيكو است و به زيردستان احسان ميكند و عطاياي او بجاست. پدرش نيز چنين بود و اينك يزيد دستور داده است كه بهره شما را از عطايا بيشتر كنم و پولي نزد من فرستاده است كه در ميان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسين بفرستم! اين سخن را به گوش جان بشنويد و اطاعت كنيد.
◾️سپس از منبر به زير آمد و براي مردم شام نيز عطايايي مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براي حركت آماده باشند و خود و همراهانش بهسوی نخيله حركت كرد و حصين بن نمير، حجار بن ابجر، شبث بن ربعي و شمر بن ذيالجوشن را به كربلا گسيل كرد که عمر بن سعد را در جنگ با حسين كمك كنند.
◾️پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، شمر بن ذيالجوشن اولين فردي بود كه با چهار هزار نفر سپاهي آزموده براي جنگ با امام حسين (ع) اعلام آمادگي كرد و بعد يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر، حصين بن نصير با چهار هزار نفر، مضايربن وهينه با سه هزار نفر و نصر بن حرثه با دو هزار نفر كه جمعاً بیست هزار نفر ميشدند بهسوی كربلا رفتند.
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
🏴 تشرف سيد بحرالعلوم و ارزش گريه بر امام حسين علیه السلام
🕌 سيد بحرالعلوم (ره) به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد.
💭 در بين راه راجع به اين مساله، كه گريه بر امام حسين (علیه السلام) گناهان را مىآمرزد، فكر مىكرد.
▫️ همان وقت متوجه شد كه شخص عربى كه سـوار بـر اسـب اسـت بـه او رسـيد و سلام كرد.
بعد پرسيد:
🔶 جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرو رفته اى؟ و در چه انديشه اى؟ اگر مساله علمى است بفرماييد شايد من هم اهل باشم.
▫️ سـيـد بـحرالعلوم فرمود:
🔹 در اين باره فكر مىكنم كه چطور مىشود خداى تعالى اين همه ثواب به زائريـن و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) مىدهد، مثلا
❇️ در هر قدمى كه در راه زيارت بـرمىدارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته مىشود
❇️ و براى يك قطره اشك تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مى شود؟
▫️ آن سوار عرب فرمود:
🔶 تعجب نكن! من براى شما مثالى مىآورم تا مشكل حل شود:
🔰 سـلـطـانـى بـه همراه درباريان خود به شكار مىرفت. در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سـخـتى فوق العاده اى افتاد و بسيار گرسنه شد.
🏕 خيمه اى را ديد و وارد آن خيمه شد.
در آن سياه چـادر، پيرزنى را با پسرش ديد.
آنان در گوشه خيمه عنيزه (بز شيرده) اى داشتند و از راه مصرف شير اين بز، زندگى خود را مىگرداندند.
🍗 وقـتى سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولى به خاطر پذيرايى از مهمان، آن بز را سربريده و كباب كردند، زيرا چيز ديگرى براى پذيرايى نداشتند.
🌒 سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هر طورى كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را براى اطرافيان نقل كرد.
در نهايت از ايشان سؤال كرد:
🔸 اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازى پيرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملى بايد انجام بدهم؟
▪️ يكى از حضار گفت :
🔹 به او صد گوسفند بدهيد.
▪️ ديگرى كه از وزراء بود، گفت :
🔹 صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد.
▪️ يكى ديگر گفت:
🔹 فلان مزرعه را به ايشان بدهيد.
▪️ سـلطان گفت:
🔸 هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام .
چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند.
من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود.
▫️ بعد سوار عرب به سيد فرمود:
🔶 حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سيدالشهداء (ع) هرچه از مال و منال و اهل و عيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد پس اگر خداوند بـه زائرين و گريه كنندگان، آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون
💡 خدا كه خـدائيش را نمى تواند به سيدالشهداء (ع) بدهد، پس هر كارى كه مىتواند، انجام مىدهد، يعنى با صرف نظر از مقامات عالى خودش، به زوار و گريه كنندگان آن حضرت، درجاتى عنايت مىكند.
🕯 در عين حال اينها را جزاى كامل براى فداكارى آن حضرت نمىداند.
چون شخص عرب اين مطالب را فرمود، از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد.
⬅️ «برکات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف» اثر سید جواد معلم
🏷 #امام_حسین علیه السلام #محرم
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه خانمهایی که به بهانه هایی چادرنمی پوشند ...😭
🔸خواص عاشورایی:
قیس بن مُسَهَّر صَیداوی
🔻قیس، نامهرسان امام حسین علیه السلام، برای کوفیان و مسلم بن عقیل بود. او در قادسیه به دست نیروهای عبیدالله بن زیاد گرفتار شد و در چهارم محرم به شهادت رسید.
🔺وی قبل از دستگیری نامهای که به همراه داشت را پاره کرد تا به دست دشمن نیفتد. پس از آنکه قیس را نزد ابن زیاد به دار الاماره بردندبه او گفت: چرا نامه را پاره کردی؟
گفت: برای آنکه تو ندانی در آن چه نوشته است.
گفت: از جانب که بود و برای که نوشته شده بود؟
گفت: از جانب امام حسین(ع) به گروهی از مردم کوفه که نام ایشان را یاد ندارم.
♦️ابن زیاد خشمگین شد و گفت: یا نام آنان را به من بگو یا بالای منبر برو و حسین بن علی و پدر و برادرش را لعن کن وگرنه تو را قطعه قطعه میکنم.
🛑قیس گفت: نام آن گروه را نمیگویم اما لعن را میکنم. قیس بر فراز منبر رفت وپس از حمد الهی ودرود فراوان بر پیامبر و خاندانش،عبیدالله بن زیاد و امویان را لعن کرد و خودش را به عنوان سفیر امام حسین (ع) معرفی کرد و مردم به یاری امام فراخواند . آن گاه به دستور ابن زیاد ازبالای قصر دارالاماره با دست بسته به پایین پرتابش کردند و سر از بدنش جداساختند.
🔹هنگامیکه خبر شهادت قیس توسط طرماح به امام رسید اشک در چشمانش جاری شد و فرمود: ...فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا [الأحزاب–۲۳]
#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#چهارم_محرم
#خواص_عاشورایی
#بصیرت
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*:•✧✬🥀🕯🖤🕯🥀✬✧•:*
🥀جنابِحُر
🕯درسته که سربازِ درجه
🥀یک عبید اللهه
🕯که به عنوان امینش
🥀نفر اول میفرسته
🕯ولی هنوز حرمت حضرت
🥀زهرا(س) میفهمه
🕯#محرم
✨
🕯✨
🍃🖤✨
🕯🍃🕯✨
❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥✨🖤
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
◼️قال الباقر عليه السّلام: ما مِنْ رَجُلٍ ذكَرَنا اَوْ ذُكِرْنا عِنْدَهُ يَخْرُجُ مِنْ عَيْنَيْهِ ماءٌ ولَوْ مِثْلَ جَناحِ الْبَعوضَةِ اِلاّ بَنَى اللّهُ لَهُ بَيْتاً فى الْجَنَّةِ وَ جَعَلَ ذلِكَ الدَّمْعَ حِجاباً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النّارِ.
▪️امام باقر عليه السّلام پس از شنيدن سروده هاى (كميت) درباره اهل بيت، گريست و سپس فرمود: هيچ كس نيست كه ما را ياد كند، يا نزد او از ما ياد شود و از چشمانش هر چند به اندازه بال پشه اى اشك آيد، مگر آنكه خداوند برايش در بهشت، خانه اى بنا كند و آن اشك را حجاب ميان او و آتش دوزخ قرار دهد.
📚الغدير، ج ۲، ص ۲۰۲
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴ببينيد| السلام علی الحسین (ع) وعلی عَلیّ ابن الحسين (ع) وعلی اولاد الحسین (ع) و علی اصحاب الحسین (ع).
🌹صوت امام خامنهای
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
* #امام_حسین #امام_زمان #تشرف
🔻داستان تشرف یکی از علمای اصفهان؛ بسیار زیبا و نکته دار...
علی رغم طولانی بودن مطالعه آن را از دست ندهید:
🔹حدود هشتاد سال پیش برای یکی از علمای اصفهان که از سادات خیلی اصیل هم هستند تشرفی پیش آمده بود که خیلی جالب است.
🔸ايشان جوان بوده و سوار الاغ مى شده و اطراف اصفهان تبلیغ مى رفته و روضه مى خوانده است. دهه اول محرم بوده، به يكى از روستاهای اطراف مى رود و منبرش را می رود. آن روز برف سنگينى مى آمده است.
🔹وقتى اين روضه تمام مى شود بايد به يك روستای ديگر با فاصله مثلاً يك فرسخ برود. سوار الاغ که مى شود برود، يكى از اهالى اين آبادى مى آيد و مى گويد:« آقا سيد تو راه گرگ و حيوانات درنده هستند مى خواهید يكى، دو نفر همراهتان بفرستيم؟
🔸ايشان مى گويد: مى روم مشكلى نداره» و قبول نمی کند همراهی بیاید.
نقل می کند عباى زمستانيم را به سر كشيدم و سوار بر الاغ شدم و رفتم. برف سنگينى مى آمد. برف سنگينى هم به زمين نشسته بود. مى گويد مقدارى كه آمدم احساس کردم، گويا يك سوارِ ديگر از پشت سر من، دارد مى آيد.
🔹منتهى از بس برف سنگين بود، حوصله نكردم سرم را بیرون بیاورم و ببينم کیست. حدس زدم یه نفر از روستا آخرش آمده مراقب من باشد.
🔸بعد آن آقا كه پشت سر من مى آمد گفت:« آ سيد مصطفى سلامٌ عليكم».
🔹گفتم:« سلام عليكم» .
🔸گفت: «مسئلةٌ»(یعنی سوالی داشتم؟)
🔹گفتم:« بفرماييد».
🔸گفت:« آيا در روز عاشورا دشمن بر جسد حضرت سيدالشهداء اسب تاخت؟
🔹گفتم:« بله من در تاريخ خوانده ام كه چنین کاری کرده اند.
🔸آن آقا گفتند:« و اسب ها هم بر بدن رفتند؟»
🔹گفتم: «بله در تاريخ هست كه اسب ها هم بر بدن رفتند.»
🔸مدتى گذشت و يك خورده جلوتر آمديم. بازآن آقا گفتند:« آسيد مصطفى! آيا متوكل عباسی خواست قبر حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) را، منهدم كند؟»
🔹گفتم: بله سعى كرد كه از بين ببرد».
🔸گفت:« گاوها را فرستاد كه قبر را شخم بزنند و مساوى كنند؟»
🔹گفتم:« من در تاريخ خوانده ام كه فرستادند اما گاوها نرفتند».
🔸گفت« چطور؟ اسب كه حيوان نجيب و خوش فهمى است و در عالم خودش بيش از گاو متوجه می شود، اما بر جسد و بدن مبارك حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) رفت ولى آن گاوها حتى بر قبر مطهر هم نرفتند و شخم نزدنند و قبر را از بين نبرند؟!»
🔹آقا سید می گوید من به فکر رفتم که عجب سوالى شد! اين از محدوده توانائى فکری اين آبادى و اين منطقه بيرون است! داشتم به جوابش هم فكر مى كردم. گويا حس كردم از همان پشت سر نورى به دلم افتاد و جوابی برای این سوال به نظرم آمد.
🔸گفتم:« البته اين قضيه يك جوابى دارد».
🔹گفتند:« چى هست؟»
🔸گفتم:« روز عاشورا حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) خواسته بودند كه هر چه دارند را براى خدا بدهند حتى اين يك مشت استخوان را گذاشتند وسط و خودشان اجازه دادند و خودشان خواسته بودند كه اسب بر بدن مبارکشان برود. خود حضرت خواستند هر چه داشتند را در راه خدا داده باشند.
اما در جريان متوكل، اينها مى خواستند آثار حضرت را از بين ببرند.
🔹نظر امام حسین (علیه السلام) بر از بين رفتن آثارشان نبود، از اول خود حضرت مى خواستند، آثارشان محفوظ بماند تا مردم به اين وسيله بهره ببرند و مقرّب به خدا شوند».
🔸آن آقا كه پشت سر بود، فرمود:« درست است.»
🔹آقا سید مصطفی می گوید: بعد پشت سرم را نگاه كردم ديدم هيچ كسى نيست حتى جاى پائى غير از همين مسيرى كه من آمده ام، نيست.
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
🔸خواص عاشورایی:
عبدالله بن حسن علیه السلام
🔻عبدالله بن حسن یکی از فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام است که در واقعه کربلا به شهادت رسید. بیشتر تاریخ نگاران نوشتهاند که عبدالله بن حسن، روز عاشورا و هنگام شهادت نابالغ بوده است.
🔺هنگامی که سپاه کوفه امام حسین(ع) را محاصره کرد، عبدالله به سوی عموی خود حرکت کرد، امام حسین(ع) از حضرت زینب خواست که مانع او شود اما نتوانست جلوی عبدالله را بگیرد. عبدالله گفت به خدا قسم از عمویم جدا نمیشوم و شتابان خود را به امام رساند.
🔹بحر بن کعب تیمی با شمشیری به سمت امام حسین حملهور شد، عبدالله به او گفت وای بر تو ای ناپاک زاده، میخواهی عموی مرا بکشی؟ بحر بن کعب با شمشیر ضربهای زد، عبدالله دست خود را جلو آورد، ضربه بر دست او فرود آمد و دستش به پوست آویخته شد.
♦️امام حسین(ع) او را در آغوش گرفت و فرمود: ای فرزند برادر صبر پیشه کن و این واقعه را برای خودت خیر بدان زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق میسازد. سپس حرمله بن کاهل اسدی با تیر او را به شهادت رساند.
#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#پنجم_محرم
#خواص_عاشورایی
#بصیرت
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
🕌🍁💧💔🕌🍁💧💔🕌🍁💧💔🕌
☑️ آقا عبدالله بن الحسن(ع) و شهادت در کربلا
عبدالله بن حسن بن علي بن ابيطالب
«عبدالله» کودک چند ساله امام مجتبی(علیه السلام) است. مادر عبدالله دختر «شلیل بن عبدالله بجلّی» بوده است. (1)
شیخ مفید چنین نقل میکند: پس از آن که «مالک بن نسر کندی» با شمشیرش به سر مبارک امام حسین(علیه السلام) زد، امام پارچهای درخواست فرمود و با آن سر مبارکش را محکم بست و عمامهای بر کلاه خود بست. شمر و دیگران هم به جایگاه خود بازگشتند. زمانی گذشت تا امام بار دیگر به میدان بازگشت و آنها هم بازگشتند و آن حضرت را محاصره کردند.
عبدالله پسر امام مجتبی(علیه السلام) هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و در خیمهگاه با زنان به سر میبرد. هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد، از خیمهگاه بیرون دوید. او سراسیمه و شتابان رو به جانب امام حسین(علیه السلام) رفت و در کنار عمویش ایستاد. حضرت زینب (علیهاالسلام) او را دنبال کرد و به او رسیده بود. او تلاش کرد که آن کودک را نگه دارد. امام حسین(علیه السلام) به خواهرش فرمود: «احبسیه یا اخیه؛ ای خواهرم! او را نگهدارید.» آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع میورزید. او به عمهاش گفت: «والله لا افارق عمّی(2)؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمیشوم.»
نحوه شهادت عبدالله بن الحسن(علیه السلام)
ناگاه «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد. عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا میخواهی عمویم را بکشی؟» بَحر قصد ضربه زدن به امام را داشت.ناگاه عبدالله دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور سازد. ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد و دست آویزان گشت.
کودک فریادش بلند شد: «یا امتاه؛ ای مادرم!» حسین(علیه السلام) او را در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.»(3)
امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهرهمند میسازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.» (4)
ابوالفرج گوید: در نهایت عبدالله به دست «حرملة بن الکاهل الاسدی» به شهادت رسید.(5) در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرملة بن کاهل الاسدی» نفرین شده است. (6)
📓 پینوشتها:
1- ابصار العین، ص 73 .
2- الارشاد، ج 2، ص 110 .
3- همان .
4- همان، ص 111 .
5- مقاتل الطالبیین، ص 89 .
6- اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 .
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی
🕌🍁💧💔🕌🍁💧💔🕌🍁💧💔🕌
🕌🖤💧💔🕌🖤💧💔🕌🖤💧💔🕌
☑️ آمدن حبيب بن مظاهر از كوفه به كربلا
چون امام حسين عليه السلام وارد زمين كربلا شد نامه اي به محمد حنفيه و نامه اي به اهل كوفه و بالخصوص نامه اي به حبيب بن مظاهر اسدي به اين مضمون نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحيم، نامه اي از حسين بن علي به مرد فقيه حبيب بن مظاهر؛ ما وارد كربلا شديم و تو نزديكي مرا به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي داني، اگر اراده ي ياري ما داري
زود نزد ما بيا».
حبيب از ترس عبيدالله در ميان قبيله ي خود مخفي بود، چون نامه رسيد قبيله ي او از مضمون نامه مطلع شدند و دور او را گرفتند كه آيا براي ياري حسين مي رود يا نه؟ او گفت: پيرمردي هستم از من چه بر مي آيد، من نمي روم. قبيله او خاطرجمع شده، متفرق شدند.
همسر او گفت: اي حبيب، پسر پيامبر تو را به ياري طلبيده و تو از رفتن كوتاهي مي كني، فرداي قيامت جواب رسول خدا را چه خواهي گفت؟!
حبيب از همسر خود هم تقيه مي كرد، فرمود: اگر من به كربلا بروم، پسر زياد خانه ي مرا خراب مي كند و اموال مرا غارت كرده تو را اسير كند.
آن شير زن گفت: حبيب، تو پسر پيامبر را ياري كن بگذار خانه ي مرا خراب كنند و اموال مرا غارت و مرا اسير كنند. اي حبيب از خدا بترس.
حبيب گفت: اي زن مگر نمي بيني من پيرمردي هستم قوت شمشير زدن ندارم.
آتش خشم و حزن آن زن از اين كلام زبان زد و شيون كنان و اشك ريزان برخاست و مقنعه از سر كشيد و بر سر حبيب انداخت و گفت: اكنون كه نمي روي مانند زنان در خانه بنشين! و با قلب سوزناك ناله از دل بركشيد و گفت: ايا ابا عبدالله، كاش من مرد بودم و در ركاب تو جان فشاني مي كردم.
حبيب چون آن منظر را ديد و اخلاص همسر خود را فهميد، فرمود: اي زن، ساكت باش كه ديده ي تو را روشن مي كنم و اين محاسن سفيد خود را در ياري حسين عليه السلام بخون گلويم رنگين خواهم كرد.
پس از خانه بيرون آمد تا راه فرار از كوفه بدست آورد. ديد بازار آهنگران بسي رواج دارد. لشكر ابن زياد سرهاي نيزه تيز مي كنند و تيرهاي خود را به زهر آب مي دهند و شمشيرهاي خود را صيقل مي نمايند، به مسلم بن عوسجه برخورد كه حنا مي خريد. خبر ورود امام را در زمين كربلا به او داد. هر دو مهياي فرار شدند.
حبيب غلام خود را طلبيد و اسب خود را به او داد و گفت: اين شمشير را در زير
لباسهاي خود پنهان نما و از فلان جاده عبور كن و در فلان محل منتظر من باش، و اگر كسي از احوال تو پرسيد بگو: به فلان مزرعه مي روم. غلام رفت و حبيب از راه و بيراه ناشناس خود را به غلام رسانيد، شنيد غلام با اسب مي گويد: اي اسب، اگر آقاي من نيامد من خودم بر پشت تو سوار مي شوم و براي ياري حسين عليه السلام به كربلا مي روم. اين سخن قلب حبيب را به لرزه آورد و گريست و گفت: يا أبا عبدالله، پدر و مادرم فداي تو باد، كنيز زادگان براي تو غيرت مي كنند، واي بر آزادگان كه دست از ياري تو بازداشتند.
بر اسب خود سوار شد و به غلام گفت: در راه خدا آزادي بهر كجا مي خواهي برو.
غلام روي دست و پاي حبيب افتاد و عرض كرد: اي سيد من، مرا از اين فيض محروم مكن و مرا با خود ببر تا جان خود را فداي حسين نمايم.
حبيب غلام را همراه خود سوار كرد و به جانب كربلا روانه گرديد.
چون به كربلا رسيد، اصحاب به استقبال او شتافتند، حضرت زينب عليهاالسلام فرمود: چه خبر است؟ عرض كردند: حبيب بن مظاهر به ياري شما آمده. فرمود: سلام مرا به حبيب برسانيد.
چون سلام آن مخدره را رسانيدند حبيب مشتي از خاك برداشت و بر فرق خود پاشيد و گفت: من چه كسي باشم كه دختر كبرياي امير عرب به من سلام برساند. [1] .
📓 پاورقي
[1] فرسان الهيجاء: 90:1، معالي السبطين: 228:1.
🕌🖤💧💔🕌🍁🖤💔🕌🖤💧💔🕌
27.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در راه تو شهادت است
احلی من العسل
نائب سردار جمل
احلی من العسل
#محمود_کریمی🎙
#نماهنگ📺
#شب_ششم #محرم💔
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
🏴روز ششم محرم
🏴در روز ششم محرمالحرام حصين بن تميم با چهار هزار نفر، حجاز بن ابجر عجلي با هزار نفر و یزید بن حارث با هشتصد نفر وارد كربلا شدند تا به سپاه عمر سعد بپيوندند.
▪️در اين روز بود كه ابن زياد بر كوفه ديدباني گماشت تا مبادا كسي از شهر به كمك امام برود سپس ميان خود و اردوي عمر بن سعد سواراني تیزرو گماشت كه پيوسته اخبار را گزارش ميدادند در اين روز بيست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد و موافق بعضي از روايات، پيوسته لشكر آمد تا بهتدریج سي هزار سوار نزد عمر جمع شد و ابن زياد براي پسر سعد نوشت كه عذري براي تو نگذاشتم در باب لشكر بايد مردانه باشي و آنچه واقع ميشود در هر صبح و شام مرا خبر دهي.
▪️در روز ششم ماه محرم، فراس بن جعده كه در سپاه امام حسين (ع) حضور داشت وقتي اوضاع را دشوار ديد از ادامه همراهي ترسيد حضرت به او اجازه بازگشت داد وي شبانه به كوفه بازگشت. در اين روز عمرو بن قرظهي انصاري به كاروان كربلا پيوست او از شهداي كربلاست پدر او از اصحاب امام علي (ع) و از خزرجياني بود كه به كوفه آمد و آنجا ماندگار شد و در ركاب علي (ع) با دشمنان جنگيد.
▪️زماني كه وضعيت مشكل شد امام حسين (ع) عمرو بن قرظهي انصاري را بهسوی عمر سعد فرستاد تا از او ملاقات بخواهد و به او بگويد كه وي ميخواهد او را بين دو لشكر ملاقات كند درنتیجه امام حسين (ع) و عمر بن سعد بين دو لشكر به صحبت نشستند.
▪️امام (ع) به او فرمود: واي بر تو اي پسر سعد، آيا تقواي خدايي را كه بهسوی او بازميگردي پيشه نميسازي؟ آيا با من ميجنگي، درحالیکه ميداني پسر چه كسي هستم؟ اين گروه را رها كن و به من ملحق شو كه به خدا قسم اين براي تو بهتر است عمر سعد گفت ميترسم خانهام ويران شود امام فرمود من آن را ميسازم. عمر سعد گفت: میترسم كه مالم گرفته شود امام فرمود: از آن بهتر از مالم در حجاز به تو میدهم.
▪️عمر سعد گفت: من عيال دارم و براي آنها ميترسم وبعد درباره علاقه اش به حکومت ری سخن گفت. امام ساكت شدند و جواب او را ندادند. آنگاه امام از او منصرف شد و درحالیکه ميگفت: تو را چه شده است؟ خداوند در بستر خواب سرت را قطع كند و در رستاخيز تو را نيامرزد. اميدوارم از گندم عراق چنان نخوري عمر سعد به استهزاء گفت: اگر از گندم عراق بهرهمند نشوم جوهايش را كفايت كند.
▪️همچنين در اين روز حبيب بن مظاهر به آن حضرت عرض كرد یا بن رسولالله در اين نزديكي طایفهای از بنی اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهي من نزد آنها روم و ايشان را بهسوی تو دعوت كنم. شايد خداوند شر اين گروه را از تو با حضور بنی اسد در كربلا دفع كند امام اجازه داد و حبیب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و آنها را به ياري امام حسين (ع) فراخواند و گفت: چون شما قوم و عشيره من هستيد شما را به اين راه خير راهنمايي ميكنم، امروز از من فرمان بريد و به ياري او بشتابيد تا شرف دنيا و آخرت از آن شما باشد.
▪️در اين هنگام مردي از بنی اسد كه او را عبدالله بن بشر ميناميدند بپا خاست و گفت: من اولين كسي هستم كه اين دعوت را اجابت ميكنم آنگاه مردان قبيله كه تعدادشان به نود نفر ميرسيد بپا خواستند و براي ياري امام حركت كردند. در آن هنگام مردي نزد عمر بن سعد رفته و او را از جريان كار، آگاه كرد و او مردي را به نام ازرق با چهارصد سوار بهسوی آن گروه روانه ساخت و در دل شب سواران ابن سعد در كنار فرات راه را بر آنها گرفتند درحالیکه با امام فاصله چنداني نداشتند.
▪️طايفه بنی اسد با سواران ابن سعد درآویختند، حبيب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد كه: واي بر تو بگذار ديگري غير از تو اين مظلمه را برگران بگيرد. هنگامیکه طايفه بنی اسد دانستند كه تاب مقاومت با آن گروه را ندارند در سياهي شب پراكنده شدند و به قبيله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد، حبيب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جريان را گفت: امام حسين (ع) فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله.
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمزگشایی عباس موزون از واژه تَنَقَبَّت در زیارت عاشورا
از نظر بنده نقاب برای اسب بوده ولاغیر.
و نهایت ناجوانمردی و اهانت یزیدیان، اسب تاختن بر بدن ها بوده.
ستمی آنچنان سهمگین و سنگین که زیارت عاشورا هم آن را فریاد کرده.
اما چون اهانت بسیار بزرگ است، لذا غیرمستقیم و اشاره وار بیان شده.
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
🔲🕌💧🔲🕌💧🔲🕌💧🔲🕌💧🔲
🏴 روز ششم : قاسم بن الحسن عليه السلام
روز عاشورا حضرت قاسم علیه السلام خود را آماده جنگ كرد، به حضور امام حسين عليه السلام براى اجازه گرفتن آمد، امام او را در آغوش گرفت و مدتى با هم گريه كردند، سپس قاسم اجازه طلبيد، امام به او اجازه نمی داد، قاسم آنقدر پابپا نمود و مكرر طلب اجازه كرد، امام عليه السلام به او اجازه داد، او در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود به ميدان تاخت و چنين رجز مىخواند:
ان تنكرونى فانا بن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن هذا حسين كالاسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن
«اگر مرا نمىشناسيد من پسر حسن سبط پيامبر برگزيده و امين خدا هستم اين حسين عليه السلام است كه همچون اسير گروگان شده در بين مردم قرار گرفته، خدا آن مردم را از باران رحمتش سيراب نسازد».
حمله سخت بر دشمن كرد و با آن سن كم سه نفر يا بيشتر از دشمن را كشت.
حميد بن مسلم كه از سربازان عمر سعد بود نقل مىكند: از خيام حسين عليه السلام نوجوانى به سوى ميدان بيرون آمد كه چهرهاش مانند نيمه قرص ماه می درخشيد، شمشيرى بدست داشت و پيراهن بلندى پوشيده بود و وارد جنگ گرديد.
عمرو بن سعد ازدى (لعنة الله علیه) گفت: سوگند به خدا آنچنان سخت بر اين نوجوان حمله كنم، گفتم: عجبا! تو به اين نوجوان چه كار دارى سوگند به خدا اگر او مرا بزند به طرف او دست دراز نمی كنم، بگذار همانها كه او را احاطه كرده و با او می جنگند كار او را تمام كنند.
عمرو بن سعد گفت: سوگند به خدا من بايد بر او يورش برم، و جهان را بر او سخت گيرم، آن حضرت كه مشغول جنگ بود، عمرو بن سعد در كمين او قرار گرفت و چنان شمشير بر سر مبارك قاسم زد كه سر او شكافته شد و قاسم به صورت بر روى زمين افتاد و فرياد زد: «يا عماه!» (عمو جان به دادم برس).
وقتى كه صداى قاسم به گوش امام رسيد، آن حضرت مانند عقابى كه از بالا به زير آيد، صفها را شكافت و مانند شير خشمگين بر دشمن حمله كرد تا عمر بن سعد ازدى رسيد، شمشير به سوى او وارد كرد، او دستش را به پيش آورد و از آرنج قطع گرديد، آن ملعون نعره كشيد، دشمن براى نجات او حمله كردند، در همين ميان پيكر نازنين قاسم زير سم ستوران قرار گرفت، وقتى كه گرد و غبار فرو نشست ديدند امام حسين علیه السلام در بالين قاسم است و آن نوجوان در حال جان كندن است. و پاى خود را بر زمين می سايد و روحش آماده پرواز به سوى بهشت است.
امام فرمود:
«عز و الله على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك».
«سوگند به خدا بر عمويت سخت است كه او را بخوانى، به تو جواب ندهد، يا اگر جواب دهد به حال تو سودى نداشته باشد».
ا▪️▪️🔲▪️▪️ا
ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است
بند بند بدنت آه زهم وا شده است
چه بلایی به سر صورتت آمد قاسم
وای این نیزه چه سان در دهنت جا شده است؟!
زانوانت چه شده حرف بزن قاسم جان
ساق پاهای تو برعکس چرا تا شده است ؟!!
سر انگشت تو را هم به غنیمت بردند
چه قدر روی تنت حادثه امضا شده است...!
مهره های کمرت دور و برت می ریزد
اینچنین ریختنت آه معما شده است...
الا لعنة الله على القوم الظالمين
🔲🥀🕌💧🔲🥀🕌💧🔲🥀🕌💧🔲🕌💧🥀
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
🔴 #خواص_باطل
#عمر_ابن_سعد
🔶پدرش «سعد بن ابی وقاص» از مهاجرین ، سردار خلیفه دوم وفاتح امپراطوری ایران بود
🔵 عمر ابن سعد - هم مانند خیلی از خواص دیگر کربلا - آدم ناآگاهی نبود بلکه آنچه از تاریخ بر می آید دارای ابعاد گوناگون علمی و مدیریتی و نظامی بوده و به اصطلاح امروزی آدم نخبه ای بوده است.
🔵آرزوی عمر سعد در حکومت بر ری در حال تحقق بود ؛ که یزید به او اعلام میکند باید قبل از حرکت به سمت ری به کربلا برود و در آنجا با امام مواجه شود. عمر سعد از این اقدام طفره میرود ولی یزید حکومت ایران را متوقف به کربلا میکند.
⏪ #استدلال_شیطانی
◼️عمر بن سعد از علمای اسلامی بود و میدانست کشتن فرزند پیغمبر و ارتکاب این جنایت گناهی نابخشودنی است ولی هیچ نصیحتی بر او اثرگذار نبود. او هم خدا را می خواهد هم خرما را. هم میخواهد حسین(ع)را شهید کند و رستگار شود و هم به ملک ری برسد لذا در شعرش می گوید:
فإن صدقوا فيما يقولون إنني أتوب إلي الرحمن من سنتين
اگر آن چه گفته اند راست باشد حتما من به درگاه خدا دو سال دیگر توبه میکنم
🔲 عمر ابن سعد به گندم ری نرسید
💥قبل از آغاز جنگ، امام حسین علیه السلام چند بار با او صحبت کرد، او را از عواقب این کار بر حذر داشت و فرمود که هیچ گاه به آرزویش برای حکومت ری نخواهد رسید و گندم ری را نخواهد خورد؛ اما عمر سعد نتوانست بر نفس خود چیره شود و جنگ را آغاز کرد. بعد از واقعهی عاشورا، وقتی عمر سعد حکومت ری را مطالبه کرد، ابن زیاد درخواستش را رد کرد و او سرشکسته از مجلس بیرون آمد
♦️ #عاقبتش چه شد؟
در روز عاشورا پس از آنکه علی اکبر به میدان رفت، امام خطاب به عمر سعد چنین نفرین کرد: «خدا نسل تو را قطع کند (فرزندت را بکشد) و کسی را بر تو مسلط گرداند که در بستر، سر از تنت جدا کند.»
⏮ #وعده ی امام محقق شد
مختار یکی از فرماندهان خود را به نام ابوقلوص شبامی به تعقیب آنان فرستاد. وی ابن سعد را دستگیر کرده به نزد مختار آورد و ابن سعد و پسرش حفص بن عمر بن سعد که او نیز در مجلس حاضر بود به دستور مختار کشته شدند و وی پس از آتش زدن بدن آنان سرهای آن دو را برای محمد بن حنفیه به مدینه فرستاد.
👌داستان عمر ابن سعد و حر ابن یزید ریاحی داستان ماندن یک عالم بر دوراهی قدرت یا سعادت است. حر با وجود علم کمترش سعادت را می گزیند ولی عمر راه قدرت ؛ قدرتی که هیچ وقت به آن نرسید.
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
#عبرت_های_عاشورا 💚
🔴عبید الله بن الحر جعفی» از قبیله بنی سعد بود. وی از هواداران عثمان بود و پس از قتل عثمان به معاویه پیوست و در جنگ صفین علیه امام علی(ع) جنگید و پس از شهادت امام علی(ع) به کوفه رفت. عبیدالله تا زمان قیام امام حسین علیه السلام در کوفه سکونت داشت و از بزرگان و اشراف کوفه بود و وقتی مقدمات قیام آن حضرت فراهم گشت و حضرت به طرف کوفه حرکت نمود، عبیدالله عمداً از کوفه بیرون آمد تا با امام حسین(ع) روبرو نشود. اما عبیدالله در منزلگاهی بنام «قصر بنی مقاتل» با اباعبدالله(ع) روبرو شد.
♦️امام حسین (ع) در ضمن سخنانی به او فرمود: «تو گناهان زیادی مرتکب شدهای، آیا میخواهی توبه کنی و از آن گناهان پاک گردی و در این قیام، همراه من شوی؟»
اما ابن حر جعفی به امام گفت: «به خدا سوگند، ای پسر دختر پیغمبر! اگر تو در کوفه تنها نبودی و یارانی داشتی که با دشمن بجنگند، من هم یاریت می کردم، ولی شیعیان تو را در کوفه دیدم که از ترس بنی امیه در خانههای خود خزیدهاند، تو را به خدا همراهی خود را از من مخواه، ولی هر قدر بتوانم با تو همراهی میکنم، و حاضرم این اسبم را که بی نظیر است به شما هدیه دهم».
♦️امام حسین(ع) نیز به او فرمود: «ما برای اسب و شمشیرت به سراغت نیامدیم، فقط به این خاطر آمدیم که از تو یاری بطلبیم. اگر نسبت به بذل جانت در راه ما بخل میورزی، نیازی به چیزی از اموال تو نداریم.» و سپس این آیه از سوره کهف را خواند: «و ما کنت متخذ المضلین عضدا»؛ ما گمراهان را به یاری خود نمیطلبیم.
♦️امام(ع) پس از این گفتگوها به عبیدالله بن حرّ فرمود: «اگر قصد یاری ما را نداری، پس از خدابترس و با آنان که با ما میجنگند نباش! به خداسوگند! هر کس فریاد استغاثه ما را بشنود و به یاری ما نشتابد یقیناً آخرت او تباه خواهد شد».
عبیدالله بن حر عرض کرد: نه، هرگز چنین نخواهد شد! ان شاءالله و من با دشمن شما همراهی نخواهم کرد.
♦️بعد از واقعه کربلا، ابن حر، بشدت پشیمان شد و به همین لحاظ به زیارت امام حسین(ع) رفت و بعد از مدتی در کنار مختار ثقفی، قیام کرد، اما بعد از زمان کوتاهی، از سپاه مختار نیز رویگردان شد و به لشکر مصعب در مقابل مختار پیوست و بعد از شهادت مختار، با مصعبیان نیز درگیر شد و نهایتا در سال 68 هجری، 7 سال بعد از واقعه کربلا, در آب غرق شد و دنیا و آخرت خود را تباه نمود
┄┄┅✿❀🥀🖤🥀❀✿┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔با حال خوب ببینید...
دیشب خواب میدیدم دلم رو بردی
سه چهار تا دندون در آوردی
#روضه💔
#شب_سوم #محرم💔
#علیرضا_اسفندیاری🎙
😭😭😭😭
◾️ شب هفتم شب آبه...
شب اصغر ربابه...
🌹وقتی میگوییم #شش_ماهه ،
معنای بی گناه کشته شدن را بهتر میفهمیم
بی گناه کشته شد...
♦️ولی
خونش پایمال نمی شود
منتقمِ کربلا خواهد آمد...
🖤🕊🥀🖤🥀🕊