┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
🔆نظر حضرت
سيد جليل مرحوم حاج سيد نورالدين نهاوندى از تجار معروف و متدين اراك بوده است گرچه سواد نداشته لكن بسيار با ايمان و عقيده و صادق بوده است و مردم اراك به او عقيده داشته اند و كراماتى به او منسوب است منجمله عالم جليل و محقق نبيل حضرت حجة الاسلام آقاى آقاعلى ميريحيى دام ظله العالى از آن سيد بزرگوار دو قضيه نقل كرده اند كه يكى از آنها اين است كه سيد نور الدين گفت قبل از اينكه متاءهل شوم به اتفاق مادرم همراه قافله به عزم زيارت آقا اباعبداللّه الحسين علیه السلام به طرف كربلا حركت كرديم البته در راه خيلى به مادرم خدمت مى كردم مدتى در كربلا بوديم و به زيارت حضرت اميرالمؤ منين على علیه السلام و ساير عتبات مقدسه را زيارت كرديم و براى آخرين مرتبه به عنوان وداع به كربلا رفتيم تا اينكه از طرف رئيس قافله ابلاغ شد كه فردا عازم حركت باشيم آن شب هم شب جمعه بود. به مادرم خبر دادم كه برويم براى زيارت وداع لكن مادرم قبول نكرد وگفت الان خسته هستيم چند ساعتى استراحت مى كنيم هنگام سحر به زيارت مشرف مى شويم من هم رضايت مادر را ترجيح داده خوابيدم سحر از خواب بيدار شدم متاءسفانه ديدم كار خراب شده و جنب شده ام با عجله هرچه تمام تر به عزم غسل كردن روانه حمام شدم درب حمام بسته بود به حمام ديگرى رفتم آن هم باز نبود.
خلاصه هركجا رفتم در برويم باز نشد با ناراحتى فوق العاده اى روانه صحن مطهر شدم ديدم همراهان همه به زيارت وداع مشغولند به اندازه اى غم و اندوه مرا فرا گرفت كه نمى توانم توصيف نمايم از روى تاءسف و ناراحتى چندان به پشت دست خود زدم كه دستم مجروح شد با حالت بيچارگى و اضطرار پشت پنجره آمدم ناگهان چشمم افتاد به جمال دل آراى حضرت سيد الشهداء علیه السلام در حالى كه از بالاى ضريح آهسته به طرف من مى آمد نگاه محبت آميزى به من فرمود، و دست محبت به صورتم كشيد.
آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟
فرمود سيد نورالدين خيلى ناراحتى برو غسل كن تا برسى در حمام باز مى شود ناگهان به حال خود آمدم ديدم خبرى از آقا نيست با كمال عجله به طرف حمام روانه شدم ديدم تازه حمامى مى خواهد درب حمام را باز كند با كمال شوق غسل كرده و به زيارت وداع موفق شدم .
📚زندگانى عشق ، 226.
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
🔆حضرت زهراس در روضه ها
حاج خانم علويه اى كه براى زيارت حضرت زينب سلام اللّه عليها و حضرت رقيه عليهاالسلام به شام مشرّف شده بود مى گفت : محل راءس الشهداء عليهم السلام براى من حالت خاص روحى داشت ، هميشه آنجا مى رفتم و زيارت مى خواندم و با حال خوشى گريه مى كردم ، روزى در موقع زيارت حال خاصّى پيدا كردم ودريچه اى از عالم ديگر براى من گشوده شد، در آن حال كه بيدار بودم مثل خواب ديدن اين منظره و واقعه را ديدم ، عدّه اى زن بودند كه مادرم نيز در ميان آنها بود و از من تشكر مى كرد كه براى من زيارت و دعا مى خوانى ، در اين اثناء زن چهار شانه ، بلند قامتى تشريف آوردند، زنها خدمت ايشان حاجت خود را عرض مى كردند و من هم حاجت خود را عرض كردم ، و سپس گفتم : ما مجلس روضه خوانى داريم و در آن زيارت عاشورا مى خوانيم ، چرا شما شركت نمى كنيد؟
فرمودند: من مى آيم و شركت هم مى كنم به آن نشانى و دليل كه پسر خاله شما با عيالش يك جعبه شيرينى آوردند در مجلس شما و براى رفع مشكل منزل شان نذر كردند در مجلس زيارت عاشوراى شما شركت كنند، مشكل آنها به واسطه خواندن زيارت عاشورا رفع شد و منزل جديد را ساختند و در آن نشستند، امّا بعد ديگر در جلسه زيارت عاشورا شركت نكردند...
حضرت حاج آقاى ابطحى فرمودند: من صاحب نذر را مى شناختم ، جريان را به او گفتم ، رنگش تغيير كرد و به گريه افتاده همسرش را صدا كرد و گفت : بشنو از كجا خبر مى دهند و با تاءسف و حزن گفت مطلب دقيق همين است كه گفتيد، چه كنم مشكلات زندگى نگذاشته به نذر خود وفا كنم .
📚آثار، ص 41.
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
🔆عنايت حسين علیه السلام
مرحوم مرتاضى لنگرودى فرزند سلطان الواعظين لنگرودى ميگفت : در عالم خواب ديوار باغى را ديدم آن قدر رفتم تا به در ورودى باغ رسيدم چون در باز بود وارد شدم ، آنچنان باغ پرگل و گياهى ديدم كه تابحال نديده بودم . در وسط باغ قصرى ديدم كه تاج الواعظين لنگرودى در ايوان يكى از غرفه هابود.
گفتم : آقاى تاج اين باغ و كاخ از كيست ؟ گفت : از من ، گفتم خانه ات را ديده بودم اين چنين نبود، گفت : اين باغ و كاخ را مولايم حضرت سيّد الشّهداء امام حسين علیه السلام به من عنايت فرموده است ، خوشا به حال نوكران امام حسين علیه السلام .
📚دين ما علماى ما، 158.
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#داستان_آموزنده
🔆جوان مسيحى مسلمان شد
حضرت آية اللّه جناب آقاى حاج شيخ محمد رازى كه از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج شيخ محمد تقى بافقى مى باشند مى فرمودند كه استادمان مرحوم آقاى بافقى به خادمش آقاى حاج عبّاس يزدى دستور داده بود كه شبها در خانه را باز بگذارد و مواظب باشد كه اگر ارباب حوائج مراجعه كردند به آنها جواب مثبت بدهد و حتى اگر لازم شد در هر موقع شب كه باشد او را بيدار كند تا كسى بدون دريافت جواب از درخانه او برنگردد. آقاى حاج عباس يزدى نقل مى كند:
نيمه شبى در اطاق خودم كه كنار در حياط منزل آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى بود، خوابيده بودم ، ناگهان صداى پائى در داخل حياط مرا از خواب بيدار كرد من فورا از جا برخاستم . ديدم جوانى وارد منزل شده و در وسط حياط ايستاده است نزد او رفتم و گفتم شما كه هستيد و چه ميخواهيد؟
مثل آنكه نميتوانست فورا جواب مرا بدهد حالا يا زبانش از ترس گرفته بود و يا متوجّه نشد كه من به فارسى به او چه ميگويم زيرا بعدا معلوم شد اواهل بغداد و عرب است ولى مرحوم آقاى بافقى قبل از آنكه او چيزى بگويد از داخل اطاق صدازد كه حاج عباس او يونس ارمنى است و بامن كار دارد او را راهنمائى كن كه نزد من بيايد. من او را راهنمائى كردم او به اطاق آقاى بافقى رفت . مرحوم آقاى بافقى وقتى چشمش به او افتاد بدون هيچ سؤ الى به او فرمود: احسنت ، مى خواهى مسلمان شوى ، او هم بدون هيچ گفتگوئى به ايشان گفت ، بلى براى تشرف به اسلام آمده ام .
مرحوم آقاى بافقى بدون معطلى بلافاصله آداب و شرايط تشرف به اسلام را به ايشان عرضه نمود و او هم مشرّف به دين مقدّس اسلام شد، من كه همه جريانات برايم غير عادّى بود از يونس تازه مسلمان سؤ ال كردم كه جريان توچه بوده و چرا بدون مقدّمه به دين مقدس اسلام مشرف گرديدى و چرا اين موقع شب را براى اين عمل انتخاب نمودى ؟
او گفت : من اهل بغدادم و ماشين بارى دارم و غالبا از شهرى به شهرى بار مى برم يك روز از بغداد به سوى كربلا مى رفتم ، ديدم در كنار جادّه پيرمردى افتاده و ازتشنگى نزديك به هلاكت است ، فورا ماشين را نگه داشتم و مقدارى آب كه در قمقمه داشتم به او دادم ، سپس او را سوار ماشين كردم و به طرف كربلا بردم ، او نمى دانست كه من مسيحى و ارمنى هستم ، وقتى پياده شد گفت : برو جوان حضرت ابوالفضل العبّاس اجر تو رابدهد.
من از او خدا حافظى كردم و جدا شدم ، پس از چند روز بارى به من دادند كه به تهران بياورم ، امشب سر شب به تهران رسيدم و چون خسته بودم خوابيدم ، درعالم رؤ يا ديدم در منزلى هستم و شخصى در آن منزل را مى زند، پشت در رفتم و در را باز كردم ديدم شخصى سوار اسب است و مى گويد:
من ابوالفضل العباس هستم ، آمده ام حقّى كه به ما پيدا كردى به تو بدهم . گفتم چه حقى ؟
فرمود: حق زحمتى كه براى آن پيرمرد كشيدى سپس اضافه فرمود و گفت : وقتى از خواب بيدار شدى به شهر رى مى روى شخصى تو را بدون آنكه تو سوال كنى به منزل آقاى شيخ محمد تقى بافقى مى برد و قتى نزد ايشان رفتى به دين مقدّس اسلام مشرف مى گردى .
من گفتم چشم قربان و آن حضرت از من خدا حافظى كرد و رفت ، من از خواب بيدار شدم و شبانه به طرف حضرت عبدالعظيم حركت كردم ، در بين راه آقائى را ديدم كه بامن تشريف مى آورند و بدون آنكه چيزى از ايشان سئوال كنم ، مرا راهنمائى كردند و به اينجا آوردند و من مسلمان شدم . وقتى ما از مرحوم آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى سئوال كرديم كه شما چگونه او را شناختيد و مى دانستيد كه او آمده است كه مسلمان بشود؟
فرمود: آن كس كه او را به اينجا راهنمائى كرد يعنى حضرت حجة بن الحسن علیه السلام به من فرمودند كه او مى آيد و چه نام دارد و چه مى خواهد.
📚ملاقات ، /2/ 88.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
🔆حضرت موسى علیه السلام به زيارت حسين علیه السلام
ابى حمزه ثمالى فرمود در اواخر سلطنت بنى مروان اراده زيارت آقا ابى عبداللّه الحسين علیه السلام را نمودم و پنهانى از اهل شام خود را به كربلا رساندم در گوشه اى پنهان شدم تا اينكه شب از نيمه گذشت پس بسوى قبر شريف روانه شدم تا آنكه نزديك قبر مقدس و شريف رسيدم . ناگهان مردى را ديدم كه بسوى من مى آيد و گفت خدا ترا اجر و پاداش دهد برگرد زيرا به قبر شريف نمى رسى من وحشت زده و ترسان مراجعت كردم و در گوشه اى دوباره خود را پنهان كردم تا آنكه نزديك طلوع صبح شد باز به جانب قبر روانه شدم و چون دوباره نزديك شدم باز همان مرد آمد و ممانعت كرد و گفت به آن قبر نمى توانى برسى . به او گفتم عافاك اللّه چرا من به آن قبر نمى رسم و حال اينكه از كوفه به قصد زيارت آن حضرت آمده ام بيا بين من و آن قبر حائل نشو، زيرا من مى ترسم كه صبح شود و اهل شام مرا ببينند و مرا در اينجا به قتل برسانند، وقتى اين حرف را از من شنيد گفت يك مقدار صبر كن چون حضرت موسى بن عمران +ع از خداى خود اجازه گرفته كه به زيارت آقا سيد الشهداء علیه السلام بيايد و خدا به او اجازه داده و با هفتاد هزار ملائكه به زيارت آقا آمده اند و از اول شب تا به حال در خدمت قبر شريف هستند و تا طلوع صبح كنار قبر هستند و بعد به آسمان عروج مى كنند. ابوحمزه ثمالى گويد از آن مرد پرسيدم كه تو كيستى ؟
گفت من يكى از آن ملائكه هستم كه ماءمور پاسبانى و پاسدارى قبر آقا سيد الشهداء علیه السلام هستم و براى زوار آقا طلب مغفرت مى كنيم تا اين را شنيدم برگشتم پنهان شدم و هنگام طلوع صبح سر قبر حضرت آمدم ديگر كسى را نديدم كه مانع شود پس زيارتم را كردم و بر كشندگان آن حضرت لعن نمودم و نماز صبح را در آنجا اقامه كردم و از ترس مردم شام سريع به كوفه برگشتم .
📚زندگانى عشق ، 216، نقل از كامل الزيارت ، 111.
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
🔆استجابت دعا در هلاكت دشمن
محدّثين و تاريخ نويسان آورده اند:
پس از واقعه دلخراش كربلاء، و بعد از وقوع تحوّلاتى در حكومت بنى اميّه ، مختار ثقفى روى كار آمد.
و يكى از فرماندهان مختار شخصى به نام ابراهيم فرزند مالك اشتر بود، كه بعد از آن كه عبيداللّه بن زياد ملعون را دست گير كردند، توسّط ابراهيم ، فرمانده لشكر مختار در كنار رودى به نام خارز به هلاكت رسيد و سپس سر آن خبيث را به همراه چند سر ديگر از جنايت كاران و قاتلين - در صحنه عاشوراى حسينى سلام اللّه عليه - را براى مختار فرستاد.
و مختار نيز بى درنگ و بدون فوت وقت ، سر عبيداللّه ملعون را براى امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام و همچنين عمويش محمّد حنفيّه إ رسال داشت .
هنگامى كه سر آن ملعون را حضور امام سجّاد عليه السّلام آوردند، آن حضرت كنار سفره طعام نشسته بود و غذا تناول مى نمود.
و چون چشم حضرت بر آن سر افتاد، فرمود: هنگامى كه ما را به مجلس عبيداللّه بن زياد وارد كردند، آن ملعون با اصحاب خود مشغول خوردن غذا بود و سر مقدّس و مطهّر پدرم ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام را نيز مقابلش نهاده بودند.
و من در همان حالت از خداوند متعال تقاضا كردم : پيش از آن كه از اين دنيا بروم ، سر بريده ابن زياد ملعون را ببينم .
شكر و سپاس خداوند متعال را به جا مى آورم كه دعاى مرا مستجاب نمود.
پس از آن ، امام سجّاد عليه السّلام سر آن ملعونِ خبيث و پليد را به دور انداخت و سر بر سجده شكر نهاده و چنين اظهار داشت :
حمد مى گويم و سپاس به جا مى آورم خداوند متعالى را كه دعاى مرا به استجابت رساند و در اين دنيا انتقام خون به ناحقّ ريخته پدرم را از دشمن گرفت .
و سپس افزود در پايان : خداوند، مختار را پاداش نيك و جزاى خير عطا فرمايد.
📚اءعيان الشّيعة : ج 1، ص 636.
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
🔆پيامبر از شنيدن صداى گريه كودك در مسجد ناراحت شد
عصر پيامبر صلى الله عليه وآله بود، ظهر فرا رسيد، مؤ ذن در مسجدالنبى مدينه اذان ظهر دعوت نمود، پيامبر صلى الله عليه وآله به مسجد آمد و مسلمين ازدحام كردند و صفوف نماز تشكيل شد، و نماز جماعت شروع گرديد، در وسطهاى نماز ناگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله مى خواهد با شتاب و عجله نماز را تمام كند.
(خدايا چه مى شد؟مگر بيمارى شديدى بر پيامبر صلى الله عليه وآله عارض گرديده است ؟او كه همواره به وقار و آرامش در نماز سفارش مى كرد، اكنون چرا مستحبات نماز را رعايت نمى كند، آن همه عجله براى چه ؟چرا؟يعنى چه ؟)
چند لحظه نگذشت كه نماز تمام شد، مردم آن حضرت جهيدند، احوال پرسيدند، مى گفتند: اى رسول خدا! آيا پيش آمدى شده ! حادثه بدى رخ داده ؟چرا نماز را اين گونه يا عجله و سرعت به پايان رساندى ؟
پاسخ همه اين چراها، فقط اين جمله بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله به آنها فرمود: اما سمعتم صراخ الصبى
آيا شما صداى گريه و جيغ كودك شيرخوار را نشنيديد؟
معلوم شد، كودك ، شير خوارى در نزديكى آنجا گريه مى كند و كسى نيست كه او را آرام نمايد، پيامبر صلى الله عليه وآله نماز را با شتاب تمام كرد، تا كودك را آرامش و نوازش دهد.
📚 كافى جلد 6 ص 48.
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
🔆احترام امام زمان به زوار حسين علیه السلام
مرحوم آية اللّه حاج ميرزا محمّد على گلستانه اصفهانى در آن وقتى كه ساكن مشهد بودند براى يكى از علماء بزرگ مشهد نقل فرموده بودند كه ، عموى من مرحوم آقاى سيد محمّد على از كه مردان صالح و بزرگوار بود نقل ميكرد، در اصفهان شخصى بود به نام جعفر نعلبند كه او حرفهاى غير متعارف ، از قبيل آن كه من خدمت امام زمان علیه السلام رسيده ام وطى الارض كرده ام ميزد و طبعا با مردم هم كمتر تماس ميگرفت و گاهى مردم هم پشت سر او به خاطر آن كه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند، حرف مى زدند.
روزى به تخت فولاد اصفهان براى زيارت اهل قبور ميرفتم ، در راه ديدم ، آقا جعفر به آن طرف ميرود، من نزديك او رفتم و به او گفتم دوست دارى باهم راه برويم ؟ گفت مانعى ندارد، در ضمن راه از او پرسيدم مردم درباره شما حرفهائى مى زنند آيا راست مى گويند كه تو خدمت امام زمان ع رسيده اى ؟
اول نمى خواست جواب مرابدهد، لذا گفت آقا از اين حرفها بگذريم و باهم مسائل ديگرى را مطرح كنيم ، من اصرار كردم و گفتم : من انشاءاللّه اهلم .
گفت : بيست و پنج سفر كربلا مشرف شده بودم تا آنكه در همين سفر بيست و پنجم شخصى كه اهل يزد بود در راه بامن رفيق شد چند منزل كه باهم رفتيم ، مريض شد و كم كم مرضش شدت كرد تا رسيديم به منزلى كه قافله به خاطر نا امن بودن راه دو روز در آن منزل ماند تا قافله ديگرى رسيد و باهم جمع شدند و حركت كردند و حال مريض هم رو به سختى گذاشته بود وقتى قافله مى خواست حركت كند من ديدم به هيچ وجه نمى توان اورا حركت داد لذا نزد او رفتم و به او گفتم من مى روم و براى تو دعاء ميكنم كه خوب شوى و وقتى خواستم با او خدا حافظى كنم ، ديدم گريه مى كند، من متحير شدم از طرفى روز عرفه نزديك بود و بيست و پنج سال همه ساله روز عرفه در كربلا بوده ام و از طرفى چگونه اين رفيق را در اين حال تنها بگذارم و بروم ؟!
به هرحال نمى دانستم چه كنم او همينطور كه اشك مى ريخت به من گفت : فلانى من تا يك ساعت ديگر مى ميرم اين يك ساعت را هم صبر كن ، وقتى من مُردم هرچه دارم از خورجين و الاغ و ساير اشياء مال تو باشد، فقط جنازه مرا به كربلا برسان و مرا در آنجا دفن كن .
من دلم سوخت و هر طور بود كنار او ماندم ، تا او ازدنيا رفت قافله هم براى من صبر نكرد و حركت نمود.
من جنازه او را به الاغش بستم و به طرف مقصد حركت كردم ، از قافله اثرى جز گرد و غبارى نبود و من به آنها نرسيدم حدود يك فرسخ كه راه رفتم ، هم خوف مرا گرفته بود و هم هرطور كه آن جنازه را به الاغ مى بستم ، پس از آنكه يك مقدار راه مى رفت باز مى افتاد و به هيچ وجه روى الاغ آن جنازه قرار نمى گرفت . بالاخره ديدم نمى توانم او را ببرم خيلى پريشان شدم ايستادم و به حضرت سيد الشهداء ع سلامى عرض كردم و با چشم گريان گفتم : آقا من با اين زائر شما چه كنم ؟ اگر او را در اين بيابان بگذارم مسئولم و اگر بخواهم بياورم مى بينيد كه نمى توانم درمانده ام و بى چاره شده ام .
ناگهان ديدم ، چهار سوار كه يكى از آنها شخصيت بيشترى داشت پيدا شدند و آن بزرگوار به من گفت : جعفر بازائرما چه ميكنى ؟
عرض كردم : آقا چه كنم ؟ در مانده شده ام نمى دانم چه بكنم ؟ در اين بين آن سه نفر پياده شدند، يكى از آنها نيزه اى در دست داشت با آن نيزه زد چشمه آبى ظاهر شد آن ميّت را غسل دادند و آن آقا جلو ايستاد، وبقيّه كنار او ايستادند و بر او نماز خواندند و بعد او را سه نفرى برداشتند و محكم به الاغ بستند و ناپديد شدند.
من حركت كردم با آنكه معمولى راه مى رفتم ديدم به قافله اى رسيدم كه آنها قبل از قافله ما حركت كرده بودند، از آنها عبور كردم پس از چند لحظه باز قافله اى را ديدم ، كه آنها قبل از اين قافله حركت كرده بودند از آنها هم عبور كردم بعد از چند لحظه ديگر به پل سفيد كه نزديك كربلا است رسيدم و سپس وارد كربلا شدم و خودم از اين سرعت سير تعجب مى كردم .
بالاخره او را بردم در وادى ايمن قبرستان كربلا دفن كردم ، من در كربلا بودم ، پس از بيست روز رفقائى كه در قافله بودند به كربلا رسيدند آنها از من سئوال ميكردند توكى آمدى ؟ و چگونه آمدى ؟ من براى آنها به اجمال مطالبى را ميگفتم و آنها تعجب مى كردند، تا آنكه روز عرفه شد وقتى به حرم حضرت سيدالشهداء اباعبداللّه الحسين علیه السلام رفتم ديدم بعضى از مردم را بصورت حيوانات مختلف مى بينم از شدت وحشت به خانه برگشتم باز دو مرتبه از خانه در همان روز بيرون آمدم ، باز هم آنها را به صورت حيوانات مختلف ديدم .
عجيب تر اين بود كه بعد از آن سفر چند سال ديگر هم ايام عرفه به كربلا مشرف شده ام و تنها روز عرفه بعضى از مردم را به صورت حيوانات مى بينم ولى در غير آن روز آن حالت برايم پيدا نمى شود.
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
┄┄┅✿❀🌺❀✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
🔆نماز جماعت صبح در مسجد
امام صادق عليه السلام فرمودند: پيامبر صلى الله عليه وآله (طبق معمول ) براى اداى نماز صبح با جماعت ، وارد مسجد شد، پس از نماز به پشت سر نگاه كرد و ديد عده اى از مسلمين براى نماز نيامده اند، نام آنها را به زبان آورد و فرمود:
آيا اين افراد در نماز شركت نمودند؟!
حاضران عرض كردند: نه .
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: آگاه باشيد، بر افراد منافق ، نمازى ، سخت تر از عشاء نماز صبح نيست .
و لو علموا اى فضل فيهما لا توهما و لو حبوا
اگر آنها پاداش بسيار نماز صبح و عشاء را با جماعت ، در مى يافتند، گر چه چهار دست و پا (مانند راه رفتنت كودكان خوار) باشد، خود را به جماعت مى رساندند.
📚وسائل الشيعه ، جلد 5 ص 378.
┄┄┅✿❀🌺❀✿┅┄┄
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
🔆زيارت ابى عبداللّه
مرحوم نورى در دارالسلام جلد يك صفحه دويست و چهل و پنج ازمرحوم طريحى در منتخب روايت نموده از سليمان اعمش كه گفت من در كوفه همسايه اى داشتم كه گاهى شبها نزدش مى رفتم و با هم صحبت و اختلاط مى كرديم ، يك شب در ميان صحبت ها اتفاقا صحبت كربلا پيش آمد الكلام يجرالكلام حرف حرف را مى آورد. من از او سئوال كردم كه عقيده تو درباره زيارت حضرت سيد الشهداء آقا ابى عبداللّه الحسين ع چيست ؟
يك وقت گفت : زيارت حسين بدعت است و هر بدعتى گمراهى و ضلالت است و منتهى گمراهى آتش جهنم است . من خيلى ناراحت و خشمگين شدم و از پيشش برخاستم و باخود گفتم وقتى كه سحر شد نزدش مى روم و شمه اى از فضائل آقا سيد الشهداء علیه السلام را براى او نقل مى كنم اگر بر عناد و انكارش اصرار ورزيد او را ميكشم .
سليمان گفت : وقتى كه سحر شد آمدم پشت در خانه اش و دق الباب كردم ، همسرش پشت در آمد شوهرش را خواستم گفت ازاول شب به زيارت آقا سيدالشهداء علیه السلام رفته ، تعجب كنان از او خدا حافظى كردم و من هم به طرف كربلا رهسپار شدم گفتم اول زيارتى كرده باشم دوم دوستم را ببينم .
وقتى كه وارد حرم مطهر شدم ديدم همسايه ام سر به سجده گذاشته و پيوسته گريه مى كند و از خدا طلب استغفار و توبه مى كند بعد از مدت زيادى سراز سجده برداشت و مرا ديد، نزدش رفتم ديدم حالش منقلب است ، گفتم اى مرد تو كه ديروز مى گفتى زيارت حسين بدعت است و هر بدعتى گمراهيست و منتهى گمراهى آتش دوزخست . و امروز مى بينم براى زيارت آمده اى ؟!
گفت : اى سليمان مرا سرزنش نكن زيرا من قائل به امامت اهلبيت عليهم السلام نبودم تا امشب كه خوابم برد خوابى ديدم كه به وحشت افتادم . گفتم چه خوابى ديدى ؟ گفت در عالم خواب ديدم مردى جليل القدر كه نمى توانم وصف جمال و جلال و كمالش را بيان كنم دور او را جمعيتى احاطه كرده بودند در جلوى او سوارى بود و آن سوار تاجى بر سرداشت وآن تاج داراى چهار ركن بود و بر هر ركن گوهرى درخشان نصب بود كه تا مسافت ها راه را روشن مينمود. به يكى از خدمتگزاران آنحضرت گفتم : اين آقاكيست ؟ گفت : آقا رسول اللّه ص است . گفتم آنكه در پيش روى اوست كيست ؟!
گفت آقا اميرالمؤ منين على ع وصى رسول اللّه ص است بعد نگاه كردم ديدم ناقه اى از نور پيدا شد و بر آن ناقه هودجى از نور بود و ناقه ما بين زمين و آسمان پرواز مى كرد. پرسيدم اين ناقه از كيست ؟! گفت از حضرت خديجه كبرى و فاطمه زهرا سلام اللّه عليهما است پرسيدم اين جوان كيست ؟!
گفت حضرت امام حسين ع است كه همه براى زيارت مظلوم كربلا آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين علیه السلام مى روند. متوجه هودجى شدم ديدم نوشته هائى از طرف آن بزمين پخش مى شود پرسيدم اينها چيست ؟ گفت در اينها نوشته شده كسانى كه شب جمعه به زيارت آقا حسين ع مى آيند از آتش جهنم در امان هستند.
من خواستم يكى از آنها را بردارم گفت تو كه ميگفتى زيارت امام حسين ع بدعت است اين نوشته بدست تو نمى رسد مگر اعتقاد به فضيلت و شرافت آن حضرت را پيداكنى با حالت جزع و فزع و گريه و ترس و وحشت از خواب بيدار شدم و در همان ساعت به زيارت حضرت سيد الشهداء آقا اباعبداللّه الحسين ع مشرف شده و توبه كردم . اى سليمان بخدا قسم من از قبر امام حسين ع جدا نمى شوم تا روح از بدنم جدا شود.
📚زندگانى عشق ، 210.
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#داستان_آموزنده
🔆دو مامور پست
دانشمند محترم آقاى احمد امين نقل ميكرد كه شخص مورد اطمينانى براى من نقل نمود كه دو نفر ماءمور پست بمنظور زيارت قبر آقا امام حسين علیه السلام تهران را ترك كردند و چون دولت اجازه مسافرت بعتبات مقدسه را بكسى نمى داد، ناچار از راه قاچاق رفتند، در بيابان شوره زارى گرفتار شدند و بقدرى تشنگى بر آنها فشار آورد كه يكى از آنها از تشنگى مُرد و ديگرى بفضل خدا از مهلكه خود را نجات داد و تندرست نزد خانوده خود آمد پس از مدتى دوست و همكار خود را در خواب ديد كه در باغ زيبائى باكمال راحتى بسر ميبرد از حال او پرسيد، گفت : خدا را شكر و ستايش ميكنم كه ببركت آقا سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين علیه السلام كاملا راحتم ولى عقربى همه روزه پيش من مى آيد و انگشت ابهام پايم را نيش مى زند و بقدرى مرا رنج مى دهد كه نزديك است جان بدهم ، گفتم ناراحتى تو از براى چيست ؟
گفت بمن خبر داده اند كه اين ناراحتى براى اينستكه يكروز به خانه فلان دوستم مهمان شدم و ضمن اينكه بادوست خود باقلا ميخوردم چاقوى كوچكى از خانه او سرقت نمودم و آنرا در گوشه سمت چپ فلان نقطه خانه ام پنهان ساخته ام از تو انتظار دارم كه به خانه من بروى و سلام مرا به همسر و فرزندانم برسانى و از قول من به او بگوئى كه چاقو را بتو بدهند و بصاحبش برگردانى و از او براى من طلب بخشش نمائى شايد خداوند از سر خطاى من درگذرد.
اين شخص ميگويد طبق خوابى كه ديده بودم عمل نمودم مرتبه ديگر دوستم را در خواب ديدم كه در منتهاى راحتى و خوشى است و از من تشكر و سپاسگذارى نمود.
📚زندگانى عشق ، نقل از راه تكامل ، ج 3، ص 150
🍂🍁🍂🍁🍂🍁
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
🔆هر شب و صبح گريه برحسين علیه السلام
حضرت آية اللّه آقا سيد حسن ابطحى فرمود: يكى از دوستان من فرمود من از وليّى از اولياء خدا شنيده بودم كه هركس هر صبح و شام بر مصائب حضرت سيدالشهداء علیه السلام گريه كند و اين كار را لااقل يكسال ادامه دهد به محضر مبارك حضرت بقية اللّه روحى فداه مشرف ميگردد من اين كار را براى آنكه به آن حضرت اقتداء كرده باشم ، زيرا معروف است كه خود حضرت در زيارت ناحيه مقدسه فرموده : اى جدّ بزگوار براى تو هر صبح و شام گريه مى كنم .
و به خاطر آنكه ثوابهاى زيادى براى گريه كردن بر حضرت ابى عبداللّه الحسين علیه السلام وعده داده شده و بالاخره به خاطر آنكه شايد موّفق به زيارت آن حضرت گردم يك سال ادامه دادم .
در اين مدّت روح انعطاف پذير عجيبى پيداكرده بودم ، رقّت قلب كه از علائم انسانيّت است در من ايجاد شده بود و بالاخره يك روز كه طبق معمول همه روزه ام كتاب مقتل را باز كرده بودم و مشغول مطالعه مصائب آن حضرت بودم و خود را مهيّا براى گريه كردن ميكردم ، ديدم قبل از من صداى گريه از اطرافم آهسته آهسته بلند مى شود، اول گمان كردم كه در آن نزديكى جمعى دور يكديگر جمع شده اند و برچيزى گريه مى كنند، ولى با كمال تعجّب اين چنين نبود، يعنى كسى در آن نزديكى وجود نداشت كه صداى گريه اش تا اين حد سريع به گوش من برسد به هر حال مشغول كار خودم شدم و كم كم اشكى از گوشه هاى چشمم سرازير شد، يادم هست كه آن روز روضه حضرت على اصغر علیه السلام را ميخواندم و بر مصائب آن طفل شير خوار گريه مى كردم ، صداى گريه اى كه در اطرافم بود با شدّت گريه من شدّت ميگرفت ، كم كم خودم را مثل آنكه در مجلس روضه پرجمعيّت و با حالى قرار گرفته باشم حس مى كردم .
حال نمى دانم در و ديوار بامن گريه مى كردند، ياملائكه آسمان در آن خانه جمع شده بودند و زمزمه داشتند، يا آنكه مؤمنين از جنّ بامن هماهنگى مى كردند، هرچه بودمن خوشحال بودم كه امروز تنها نيستم ، مدتى اين وضع به طول انجاميد كم كم صداهاى گريه و شيون تمام شد و سپس مجلس معطّر و منّور به تجليّات حضرت بقيّة اللّه عج الله تعالی فرجه گرديد و فيوضات فوق العاده اى نصيبم شد كه از نقلش معذورم . اينجا من هرچه اصرار كردم كه مختصرى از خصوصيّات آن تشرف را نقل كند، حاضر نشد و من هم كه همين مقدار از قصه را در اينجا نقل كردم براى اين كه به عاشقان حضرت بقية اللّه روحى فداه بگويم گريه بر سيّد الشّهدا علیه السلام آن هم صبح و شام فوائد بسيارى دارد و اگر كسى بخواهد به فيض عظمى ملاقات آن حضرت موفق شود مى تواند به اين وسيله متوسل گردد
📚ملاقات با امام زمان عج ، 2/173.
┄┄┅✿🏴🥀🖤🥀🏴✿┅┄┄
┄┄┅✿❀🌺❀✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
مردی به یکی از فرزندانش گفت:
ای پسرم میدانی بهشت مجانی است و جهنم را باید با پول بخری؛
پسر گفت: چگونه پدر؛
پدر جواب داد: جهنم با پول است!
کسی که قمار بازی میکند پول میدهد!
کسی که شراب میخورد پول میدهد!
- کسی که آهنگ و موسیقی گوش میدهد پول میدهد!
- و کسی که به خاطر معصیت سفر میکند پول میدهد!
پسرم بهشت مجانی است چون:
- کسی که نماز میخواند، مجانی میخواند
- و کسی که روزه میگیرد، مجانی روزه میگیرد
کسی که استغفار میکند ، مجانی آن کار را میکند
و کسی که چشمانش را از گناهان میپوشاند و از خدایش میترسد مجانی این کار را میکند
حال چه تصمیمی داری؟
آیا میخواهی پولهایت را خرج کنی تا به جهنم بروی و یا اینکه مجانی به بهشت بروی..🌸
┄┄┅✿❀🌺❀✿┅┄┄
┄┄┅✿❀🌺❀✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
🔆علت بخشى از گرفتاريهاى مؤمن
به نقل امام صادق (علیه السلام )، رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) فرمود: خداوند متعال مى فرمايد: سوگند به عزت و جلالم ، هرگاه بخواهم بنده اى را رحمت كنم ، او را از دنيا بيرون نبرم ، تا اينكه هر گناهى كرده ، (كيفرش را) در همين دنيا يا بوسيله بيمارى در تنش ، يا به كمبود در روزيش ، يا با اضطراب و نگرانى در دنيايش به او برسانم ، و اگر باز هم چيزى (از گناهش بى كيفر) بماند، مرگ را بر او سخت كنم ، و به عزت و جلالم سوگند، بنده اى را كه بخواهم عذاب كنم ، او را از دنيا بيرون نبرم تا هر كار نيكى انجام داده (پاداشش را) يا به سلامتى تنش و يا به وسعت در روزيش و يا به رفاه و آسودگى خاطر در دنيا به او بدهم ، و اگر باز هم چيزى (از پاداش كارهاى نيكش ) باقى ماند، مرگ را بر او آسان كنم .
به اين ترتيب بخشى از پاسخ به اين سؤال داده مى شود كه چرا مؤمنين در دنيا گرفتارتر از غير مؤمنين هستند؟
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
┄┄┅✿❀🌺❀✿┅┄┄
┄┄┅✿❀🌺❀✿┅┄┄
#داستان_آموزنده
🔆مسجد هامبورك و بلندنظرى آيه الله بروجردى قدس سره شريف
در عصر مرجعيت آيت الله العضمى بروجردى قدس سره شريف قرار شد تا رد شهر هامبورك آلمان ، مسجد و مركزى براى نشر تعاليم اسلام ساخته شود. آيت الله بروجردى ، شخصى را به هامبوك براى تهيه زمين براى چنان مركزى فرستاد.آن شخص رفت و زمينى تهيه و خريدارى كرد و به محضر آقاى بروجردى بازگشت ، بعضى به آقاى بروجردى خبر داده بودند كه زمين خريدارى شده در جاى مطلوب و مرغوب نيست آقاى بروجردى به آن شخص ماءمور خريد زمين ، فرمودند: شنيده ام ، زمين خريدارى شده در موقعيت مناسبى قرار ندارد، و اين براى جامعه كه ارزش را در زيبائى ظاهرى مى بيند، صلاح نيست كه ما مذهبيشان از ساختمانهاى مجلل و زيبا برخوردار است ، از اين رو براى ما صلاح نيست پايين تر از آنها جلوه كنيم .
آن شخص گفت : آقا!يعنى مى فرماييد در بالاى شهر هامبورك و در كنار دريا، زمين تهيه كنيم ؟ آن جا خيلى گران است .
ايشان فرمودند: بله در جاى مناسب تهيه كنيد، من هزينه اش را تاءمين مى كنم ، شما تصور مى كنيد براى من زمين مى خريد؟ خير اين مكان به نام امام زمان (عجل الله تعالى له الفرج )است ، بايد در جاى آبرومندى باشد كه باعث تحقير مسلمين نشود.
سرانجام مسجد اعظم بندر هامبوك در زمين بسيار خوبى به مساحت تقريبا چهار هزار متر مربع در كنار درياچه آلاستر ساخته شد.
📚اقتباس از مجله حوزه شماره 43 44 ص 242.
┄┄┅✿❀🌺❀✿┅┄┄
🌿🌿🌿🌿🌿
#داستان_آموزنده
🔆نيات عمار ياسر در ساختن مسجد
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه وآله از مكه به مدينه ، هجرت نمود، دستور داد، مسجدى بسازد، و فرمود:
هر كس يك خشت بياورد، فلان و فلان مقدارت پاداش دارد، مسلمانان با عشق و اشتياق ، خشت مى ساختند و مى آوردند و ديوار مسجد را مى ساختند.
در اين ميان ، رسول خدا صلى الله عليه وآله ديد عمار ياسر دو خشت ، به دست گرفته مى آورد، به او فرمودند: چرا دو خشت در دست گرفته اى گرفته اى ، سنگين است و رنجور خواهى شد؟ (با توجه به اينكه خشتها بزرگ و سنگين بودند).
عمار عرض كرد: يا رسول الله ؛واحده منك ، واحده منى .: اى رسول خدا صلى الله عليه وآله يكى را براى خودم ، و يكى را به نيابت از شما مى آورم مقام شما، ارجمندتر از آن است كه ما بگذاريم ، شما خشت برداريد، از طرفى ، نمى خواهم كه آن پاداش را تنها ما ببريم ، و تو نبرى ، اين است كه به نيابت از شما، خشت مى آورم .
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: جزاك الله خيرا: خداوند پاداش نيك به تو عنايت فرمايد.
📚داستان دوستان جلد سوم ص 42 .
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆زيارت امام حسين علیه السلام
مرحوم سيد بن طاووس رضوان اللّه تعالى عليه نقل نموده از محمد بن داود كه گفت : همسايه اى داشتم معروف به على بن محمد بود كه ايشان برايم گفت من از ايام جوانى هرماه بزيارت حضرت امام حسين علیه السلام ميرفتم تا اينكه سن من بالا رفت و نيروى جسميم ضعيف شد و يك چند وقتى زيارت را ترك كردم ، پس از مدتى بقصد زيارت پياده حركت كردم پس از چند روز بكربلا رسيدم و بزيارت آقا امام حسين علیه السلام نائل شدم و دو ركعت نماز بجا آوردم و بعد از زيارت و نماز از فرط خستگى راه كنار حرم خوابم برد. در عالم خواب ديدم مشرف شدم خدمت آقاى خودم ابى عبداللّه الحسين علیه السلام حضرت رويشان را به بنده كرد و فرمود: اى على چرا به من جفا كردى با اينكه نسبت بمن خوبى و نيكى مى كردى ؟
عرض كردم : اى سيدى اى آقاى من بدنم ضعيف شده و توانايى خود را ازدست دادم و توان آمدن ندارم و چون فهميده ام آخر عمرم است و با آن حالى كه داشتم اين چند روز راه را به عشق شما بزيارت آمدم و روايتى از شما شنيدم دوست داشتم آن را از خود شما بشنوم . حضرت فرمود آن روايت رابگو: گفتم چنين نقل شده كه قال من زارنى فى حيوتى زرته بعد وفاته هر كه مرا در حال حياتش زيارت كند و بزيارت من نائل گردد من هم بعد از وفاتش او را زيارت ميكنم و بزيارت او مى آيم حضرت فرمود بله من گفته ام ، حتى اگر او را زيارت كننده ام را در آتش ببينم نجاتش خواهم داد.
📚زندگانى عشق ، 185، نقل داراالسلام نورى ، 2، ص 138.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🍂🍂🍂🍂🍂
#داستان_آموزنده
🔆توجيه بنيانگذاران مسجد ضرار
از حوادث معروف زمان پيامبر صلى الله عليه وآله ماجراى مسجد ضرار است ، كه جمعى از منافقين مدينه ، در نزديكى مسجد قبا، مسجدى ساختند و وانمود كردند كه طرفدار اسلام هستند و حتى براى گسترش اسلام ، مسجد مى سازند، ولى هدفشان اين بود تا زير ماسك مسجد بود، تفرقه افكنى كنند و با حكومت اسلامى مخالفت نمايند.آنها به حضور پيامبر صلى الله عليه وآله آمده و توطئه خود را چنين توجيه كردند:
محل سكونت قبيله بنى سالم تا مسجدالنبى صلى الله عليه وآله دور است ، ما قصد داريم براى پيرمردان از كار افتاده و ناتوانان بيمار، مسجدى بسازيم ، كه در آن نماز بگذارند و ساير مردم در شبهاى بارانى كه قدرت آمدن به مسجد شما ندادند، در اين مسجد جمع شوند و نماز بخوانند و مراسم مذهبى خود را انجام دهند.
آنها حتى سوگند ياد كردند، كه نظرى جز نيكى و خدمت نداريم .
پيامبر صلى الله عليه وآله به آنها اجازه داد و جريان جنگ تبوك (در سال نهم هجرت ) پيش آمده و رسول خدا صلى الله عليه وآله عازم تبوك شد.
هنگام بازگشت ، هنوز پيامبر صلى الله عليه وآله به دروازه مدينه نرسيده بود، منافقين توطئه گر، خود را به رسول خدا صلى الله عليه وآله رسانده و از آن حضرت خواستند كه به آن مسجد بيايد و آن را افتتاح كند، و در آن نماز بگزارد، تا مسجد بودن آن مركز، رسميت يابد.
در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه وآله نازل شد و آيات 107 تا 110 سوره توبه را نازل كرد.
در آيه 107 سوره توبه چنين مى خوانيم :
والدين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المومنين و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و ليخلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون
(گروهى ديگر از آنها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمين ) و (تقويت ) كفر و تفرقه ميان مؤ منان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از قبل مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مى كنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت ) نداشته ايم ، اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند
به اين ترتيب آن مسجد به عنوان مسجد ضرار و مسجد كفر و مسجد تفرقه اند و كمينگاه بر ضد مؤ منين مجاهد معرفى گرديد.
پيامبر صلى الله عليه وآله دستور داد، آن مركز به ظاهر مسجد را سوزاندند و ويران كردند، و محل آن را مركز ريختن زباله هاى مدينه قرار دادند، و غائله توطئه منافقان توجيه گر و دروغساز، پايان يافت .
آرى آنها با توجيه ساختن مسجد براى بيماران ، ناتوان ، همسايگان مسجد در شبهاى بارانى و.... و تحت استتار اين گفتار زيبانما، مى خواستند به بزرگترين جنايت يعنى تفرقه بين مسلمين دست بزنند، و اساس حكومت اسلامى را مورد هجوم قرار دهند، كه دستور پيامبر صلى الله عليه وآله و هوشيارى مسلمين ، به زودى آنها را دروغگو و توجيه گر.
📚اقتباس از تفاسير به خصوص مجمع البيان جلد 5 صفحه 72 و الميزان جلد ص 419.
🍂🍂🍂🍂🍂
🍁🍁🍁🍁🍁
#داستان_آموزنده
🔆فاطمه عليه السلام حامى پدر در مسجد
يكى از روزها قبل از هجرت پيامبر صلى الله عليه وآله ، ابوجهل عده اى از افراد پست را جمع كرده بود كه وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله در مسجدالحرام در نماز به سجده رفت ، شكمبه گوسفندى را بر سر آن حضرت بيفكند.
اين عمل ناجوانمردانه انجام شد و ابوجهل و مزدورانش با صداى بلند خنديدند بعضى از ياران پيامبر اين صحنه را ديدند، اما جراءت نكردند پيش رفته و آن شكمبه را بردارند.
اين خبر به گوش فاطمه خردسال رسيد، با شتاب به مسجدالحرام رفت و آن را برداشت و با سركوب كرد و بر آنها نفرين نمود.
به اين ترتيب دختر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه وآله در آن سن و سال كمتر از ده سال ، درس فداكارى و ايثار و شجاعت را به همه ويژه به دختران و زنان آموخت ، كه آنها نيز بايد دوش به دوش مردان از حق برخيزند.
📚صحيح بخارى ، جلد 5 ص 8 (به نقل از فاطمه زهرا با شخصيت ترين بانوى جهان ) .
🍁🍁🍁🍁🍁
🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆گوشه نشين مسجد سهله
در شهر نجف مردى ايرانى صحافى مى كرد و نامش حاج باقر بود.جمعى به شوخى به او گفتند: از چه تقليد مى كنى ؟.
او در پاسخ گفت : از سيد كاظم يزدى تقليد مى كنى ؟
پرسيدند: چرا؟
در پاسخ گفت : هنگامى كه ميرزا شيرازى قدس سره شريف از دنيا رفت ، هر كدام از علماء پرچم مرجعيت را برافراشتند، ولى سيد محمد كاظم يزدى قدس سره شريف به مسجد سهله رفت و گوشه نشين شد از اين رو من از او تقليد مى كنم !
اين سخن آن مرد صاف دل و عامى (بدون علم ) بيانگر عظمت معنوى ، و تواضع و بى هوائى ، سيد محمد كاظم يزدى قدس سره شريف بود، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل .
📚اقتباس از كتاب اسره المجدد الشيرازى ص 60 تا 64
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🌿🌿🌿🌿🌿
#داستان_آموزنده
🔆شيخ انصارى و خريد خانه پايدار يا مسجد!
يكى از مراجع بزرگ تقليد، استاد اعظم ، شيخ مرتضى انصارى قدس سره شريف بود كه به سال 1281 هجرى قمرى در نجف اشرف از دنيا رفت و مرقد شريفش در همان جاست ، و دو كتاب معروف درسى حوزه هاى علميه به نام مكاسب و رسائل از تاءليفات اوست .
روزى يكى از مقلدين او كه از تجار محترم و متدين بود، در مسير راه خود به مكه براى انجام حج ، به نجف اشرف به حضور شيخ انصارى آمد و مبلغى تقديم كرد، و گفت : اين مبلغ ، از مال خالص (و خمس داده ) من است ، آن را برداريد و براى خود خانه اى بخريد و از مستاءجرى راحت شويد.
شيخ ، آن پول را پذيرفت ، و آن تاجر به مكه رفت ، شيخ با آن پول مسجد خوبى در محله خويش صغير در نجف اشرف بنا كرد، تا اكنون به مسجد ترك معروف است ، و از زمان تاءسيس تاكنون ، همواره محل درس و بحث علماء مراجع تقليد بوده و مكانى بسيار پر بركت شده است .
آن تاجر در مراجعت از مكه ، به نجف اشرف آمد و به حضور شيخ انصارى قدس سره شريف شرفياب شد، و پس از احوالپرسى ، عرض كرد: آيا خانه خريديد؟.
شيخ گفت : آرى خريدم ، سپس آن تاجر را با خود كنار آن مسجد برد و آن را به او نشان داد و فرمود: اين مسجد را با آن پولى كه دادى بودى بنا كردم .
تاجر گفت : من اين مسجد را براى خانه داده بودم ، نه براى مسجد!
شيخ گفت : چه خانه اى بهتر از اين مكان مقدس ؟كه عبادت خدا در آن مى شود، ما به زودى از اين دنيا كوچ مى كنيم ، اگر با آن پول ، خانه مى خريدم بعد از من ورثه منتقل مى شد، ولى اين خانه (مسجد) باقى و ثابت است و به كسى منتقل يا بخشيده نمى شود، و خريد و فروش نمى گردد .
تاجر، از اين عمل نيك انسانى و اجتماعى شيخ ، شاد گرديد، و علاقه اش به شيخ انصارى قدس سره شريف بيشتر شد.
📚 شرح مكاسب سيد محمد كلانترى ، جلد 1، صفحه 130.
🌿🌿🌿🌿🌿
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆مساجد و امدادگرى به فقراء
روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله در مسجد مدينه ، نماز ظهر مى خواندند، على عليه السلام نيز حاضر بود، فقيرى وارد مسجد شد، و از مردم خواست كه به او كمك كنند، هيچ كس به او چيزى نداد.
دل فقير شكست و عرض كرد: خدايا گواه باش كه من در مسجد رسول خدا صلى الله عليه وآله درخواست كمك كردم ولى هيچ كس به من كمك نكرد.
در اين هنگام على عليه السلام كه در ركوع نماز بود، با انگشت كوچكش اشاره كرد، فقير به جلو آمد و با اشاره على عليه السلام ، انگشتر را از انگشت على عليه السلام بيرون آورد و رفت .
رسول خدا پس از نماز به خدا متوجه شد و عرض كرد:
پرودگار را برادرم موسى از تو تقاضا كرد:
رب اشرح لى صدرى * و يسترلى امرى * واحلل عقده من لسانى يفقهو اقولى و اجعل لى وزيرا من اهلى * هارون اخى * اشدد به ارزى * و اشركه فى امرى .
سينه مرا گشاده دار، كار مرا آسان كن ، و گره از زبانم بگشا، تا سخنان مرا بفهمند، و وزيرى از خاندانم براى من قرار بده ، برادرم هارون را، به وسيله او پس از اين پيامبر صلى الله عليه وآله عرض كرد:
الهم اشرح لى صدرى * و يسترلى امرى * و اجعل لى وزيرامن اهلى ، عليا، اشدد به ازرى * و اشركه به ظهرى .
پرودگارا سينه مرا گشاده دار -كار مرا آسان گردان ، و وزيرى از خاندان من برايم قرار بده كه على ) باشد، بوسيله او پشتم را محكم كن .
هنوز سخن پيامبر صلى الله عليه وآله به پايان نرسيده بود كه جبرئيل نازل شد و اين آيه (سوره مائده آيه 55) را نازل كرد:
انما وليكم الله و رسوله و الذين امنو الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكاه و هم راكعون .
(سرپرست و رهبر شما، تنها خدا است و پيامبر صلى الله عليه وآله او، و آنها كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع ، زكات مى پردازند.
به اين ترتيب ، ولايت و رهبرى على عليه السلام پس پس از پيامبر صلى الله عليه وآله از سوى خدا اعلام گرديد.
📚صحيح بخارى ، جلد 5 ص 8 (به نقل از فاطمه زهرا با شخصيت ترين بانوى جهان ) .
36- سوره طه آيه 25 تا 32.
🌱🌱🌱🌱🌱
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان_آموزنده
🔆گريه حضرت ولى عصرعج الله تعالی فرجه
آقاى حاج سيد حسن ابطحى استاد عزيز و بزرگوار در كتاب ملاقات با امام زمان نقل فرموده اندآقاى حاج آقاجواد رحيمى قضيه جالبى از مرحوم آية اللّه قاضى رضوان اللّه تعالى عليه نقل ميكند مرحوم آية اللّه حاجى سيد حسين قاضى فرمودند: شب تولد حضرت بى بى عالم زهرا سلام اللّه عليها يعنى شب بيستم جمادى الثانى سال هزاروسيصدوچهل وهشت درمسجد جمكران بودم ناگهان مشاهده شد كه انوارى از آسمان به زمين وبخصوص روى آسمان جمكران فروميريزند دراين جاآقاى رحيمى فرمودند من هم اتفاقا آن شب درمسجد جمكران بودم و آن انوار را ديدم و بلكه همه مردم آنها رامى ديدند در همان شب شخصى كه مورد وثوق آقاى قاضى بود براى ايشان نقل كرده بود كه من درمسگرآباد تهران بودم يكى ازاولياء خدا مرا باطىّ الارض به مسجد جمكران آورد با او در مسجد جمكران به مجلس روضه اى كه درگوشه اى تشكيل شده بود رفتيم از همان اول مجلس حضرت بقية اللّه ارواحنافداه در روضه شركت فرمودند روضه خوان اشعارى از كتاب گلزار آل طه كه مرحوم آية اللّه حاج سيد على رضوى سروده است ميخواند و حضرت ولى عصر ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء گوش ميدادند وگريه ميكردند پس از خاتمه مجلس حضرت حجة بن الحسن عج اللّه تعالى فرجه الشريف دعاكردند و از مجلس برخاستند و تشريف بردند، جمعى كه درآن مجلس بودند به شخصى كه ازديگران به حضرت نزديكتر بود اصرار ميكردند كه شماهم دعائى بكنيد او مى گفت حضرت وليعصرعج اللّه تعالى فرجه دعاء فرمودند بالاخره بااصرار زياد او را وادار به دعاء كردند او هم چند جمله دعاء درباره فرج كرد و مجلس خاتمه يافت . احتمالا دعا كننده خود مرحوم قاضى بوده ولى نمى خواسته اسمش را ببرد. بله نتيجه ميگيريم كه چون آقا حجة بن الحسن عج اللّه تعالى فرجه الشريف به مجالس روضه علاقمندند به آنجاتشريف فرماميشوند وبراى جد عزيز خود آقا سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين علیه السلام اشك ميريزند.
📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆استجابت دعا در حائر
در مزار بحار از كامل الزيارة از ابى هاشم جعفرى روايت شده كه وارد شدم بر حضرت هادى ع در حالى كه آن بزرگوار تب دار و عليل بود. فرمود يا اباهاشم بفرست مردى از دوستان ما را كه برود به حائر آقا ابى عبداللّه الحسين علیه السلام و دعا كند براى شفاى من ، گفت :
حسب الامر از خدمت حضرت مرخص شدم و در بين راه با على بن هلال برخورد كردم ، گفته هاى حضرت را به او گفتم و از او التماس كردم كه به حائر آقا سيد الشهداء علیه السلام برود گفت سمعا و طاعه ، چشم آقاجان ولى من مى گويم كه حضرت هادى ع از حائر آقا امام حسين علیه السلام افضل تر است بنابراين از او جدا شدم و برگشتم خدمت آقا امام هادى ع و ماجرا را براى حضرت عرض كردم و گفتم كه على بن هلال همچنين گفت : حضرت هادى از حائر افضل تر است . حضرت فرمود: به او بگو كه پيغمبر ص از خانه كعبه و از حجر الاسود بهتر بود اما در عين حال دور خانه كعبه طواف مى كرد و استلام حجر مى نمود. بدانكه براى خدا بقعه هائيست كه خدا دوست دارد در آن بقعه ها دعا شود و اجابت فرمايد و حائر آقا ابى عبداللّه الحسين علیه السلام از آن بقعه هائيست كه دعا مستجاب مى شود.
📚توسلات ، 116.
🌱🌱🌱🌱🌱
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆عمق نگرى
در ماجراى جنگ بدر كه در سال دوم هجرت اتفاق افتاد، اصل جريان از اين قرار بود، خبر به مدينه رسيد كه : ابوسفيان بزرگ مكه در راءس كاروان مهم تجارتى كه از چهل نفر با پنجاه هزار دينار تشكيل مى شود از شام به سوى مدينه مى آيد تا از آنجا به مكه روانه گردد.
پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) به مسلمين دستور داد كه براى جلوگيرى از حركت كاروان ، و ضبط اموال آنها، بسيج شوند (چرا كه مشركان اموال مهاجرين مسلمان را در مكه مصادره كرده بودند) ابوسفيان به وسيله دوستان خود در مدينه (منافقين ) از جريان مطلع شد، و قاصدى به سرعت به مكه فرستاد و مردم مكه را به استمداد طلبيد، و خود از بيراهه با كاروان به سوى مكه رهسپار شد.
پيامبر اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) با 313 نفر كه تقريبا مجموع مسلمانان مبارز آن روز را تشكيل مى داد، از مدينه به قصد جلوگيرى از كاروان تجارتى ابوسفيان بيرون آمدند.
از سوى ديگر مردم مكه لشكرى عظيم براى نجات كاروان ، از مكه خارج نموده و به سوى مدينه رهسپار شدند، اين لشكر حدود 950 نفر با 700 شتر و صد اسب به فرماندهى ابوجهل بودند.
در نزديكى سرزمين بدر كه بين مكه و مدينه ، قرار گرفته ، مسلمانان از حركت لشكر كفار، مطلع شدند.
در اين هنگام پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) با مسلمين به مشورت پرداخت كه آيا به تعقيب كاروان تجارتى و مصادره اموال آن بپردازند و يا لشكر دشمن را تعقيب كنند جمعى جنگ با لشكر دشمن را پيشنهاد كردند، ولى عده اى تعقيب كاروان را، و دليل دسته دوم آن بود كه از مدينه به اين عنوان بيرون آمده اند نه به عنوان جنگ با لشكر مجهز.
اين ترديد و دودلى هنگامى افزايش يافت كه فهميدند نفرات دشمن تقريبا بيش از سه برابر مسلمانان است ، و تجهيزات آنها چندين برابر مى باشند.
ولى با همه اين مطالب ، پيامبر (ص ) نظر آنان را پسنديد كه به سوى جنگ با لشگر مجهز دشمن حركت كرده و آماده شده اند، سرانجام آتش جنگ بدر در 17 رمضان سال دوم هجرت ، شعله ور شد و به شكست مفتضحانه دشمن انجاميد و بسيارى از سران شرك مانند امية بن خلف و ابوجهل و عتبه و شيبه و وليد بن عتبه و حنظلة بن ابوسفيان و... به هلاكت رسيدند آنچه در اينجا قابل ذكر است و بزرگترين درس را به ما آموزد، و در آيه 7 سوره انفال به آن اشاره شده اين است كه :
گروهى از مسلمين بخاطر اينكه به ظاهر و امور چند روزه مادى و رفاه طلبى ، توجه داشتند، نظرشان اين بود كه جنگ نكنند، بلكه جلو كاروان تجارتى را بگيرند و اموال آنها را مصادره نمايند، ولى خداوند براى سركوبى باطل و اثبات حق ، نظر گروه ديگر را - گر چه سخت بود - پسنديد، و بعد معلوم شد كه تحمل اين سختى داراى منافع بسيارى بوده كه منفعت اموال تجارتى ، نزد آن بسيار ناچيز بود، اين است كه ما بايد در وقايع ، به عمق موضوعات توجه كنيم ، ظاهربين و حال حاضر را در نظر نگيريم ، و اين درس بزرگى است كه آئين اسلام به ما مى آموزد. آرى به خاطر رفاه چند روزه ، موقعيتهاى بسيار عميق و افتخارآميز را در جنگ با دشمن از دست ندهيم .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
🌱🌱🌱🌱🌱🌱