فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤برای امام زمانم چه کنم؟🖤
خودت و زندگیتو با امام زمان عج گره بزن
شما #امام_زمان را صدا بزن
اطرافیانت رو بیاد امام زمان بنداز
اگر خیر ندیدی به من لعنت بفرست
درمحضرحضرت دوست
#رمان_محمد_مهدی 168 🔰 محمد مهدی هم اومد اسم نوشت و رفت ساده و مخفی بدون اینکه کسی متوجه بشه 👈👈وقتی
📚رمان_بسیار_جالب👌👌👌
داستان_محمد_مهدی
#قسمت_صدو شصت و نهم و صد و هفتاد 👇👇👇
#رمان_محمد_مهدی 169
🔰 محمد مهدی : اتفاقا منم دقیقا به همین دلیل بهت نگفتم ، تو هم زن داری ، دو تا بچه داری ، چطور راضیشون کردی؟
⬅️ ساسان: خیلی راحت ، خداروشکر ، تا به خانمم گفتم، راضی شد
محمد مهدی : اتفاقا منم همین ، البته من چیزی بهش نگفتم
اون خودش فهمید و گفت که از ته دل راضی هست
👈 خب حالا خبر داری اعزام کی هست؟
✳️ ساسان : بله ، بعد ماه مبارک ، از الان بریم کارهای خودمون رو برسیم و از محل کار مرخصی بگیریم و آماده باشیم
آماده برای جنگ با دشمن و هموار کردن مسیر ظهور
👈👈 روز موعود فرا رسید
❇️ محمد مهدی و ساسان به همراه چند نفر دیگه از بچه های محله ، به فرودگاه رفتند و از اونجا با یک هواپیمای نظامی حرکت کردند به سمت عراق !
✅ آخرین خداحافظی ها رو با خانواده هاشون کردند
لحظه سختی بود
لحظه بغل کردن بچه
خدا حافظی با همسر
لحظه ای به این فکر کردن که شاید دیگه اونها رو نشه دید
اما....
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
#رمان_محمد_مهدی 170
🔰 اما فقط یک چیز رفتن رو برای اونها آسان می کرد و اینکه این زن و بچه الان در امنیت هستند
اما در عراق ، زن و بچه های مسلمان زیر لگد و چکمه های سربازان خبیث سفیانی و آمریکایی و غربی هستند
شیعه ها رو فقط به جرم ارادت به امیرالمومنین (ع) سر می برن
ناموس شیعه رو اذیت می کنند
و...
👈شنیدن این خبرها ، چیز ساده ای نبود که انسان مومن به راحتی از کنارش عبور کنه
❇️ محمد مهدی نگاه آخرش رو به همسرش کرد و گفت ، میرم تا ظهور حضرت رو مهیا کنم، اگر شهید شدم، ان شالله رجعت می کنم و بر می گردم ، نگران نباش
👈 بعد رفت با حاج اقا عسکری خداحافظی کرد
👌گفت حاج اقا ، از بچگی پای منبر شما بودم ، هر چی هستم ، از شما یاد گرفتم، حق پدری بر گردن من دارین ، دعا کنین رو سفید بشم
👈حاج اقا محمد مهدی رو بوسید و گفت قدر خودت رو بدون ، شهادت نزدیکه، از دستش نده
👈 و بعد محمد مهدی به آغوش مادر پناه برد
👌 امن ترین آغوشی که هر انسان با کوله بار خستگی ها ، بهش پناه می بره و آروم میشه
✅ اشک های محمد مهدی بند نمی اومد ، مادر بهش گفت پسرم آروم باش ، من هیچ ناراحتی ای ندارم، اون روزی که بچه دار نمی شدیم، با پدرت عهد کردیم که اگه صاحب اولاد بشیم در راه امام زمان تربیتش کنیم و هر وقت هم نیاز شد بفرستیمش جهاد در راه حضرت
الان وقت عمل به اون قول رسیده
ما تو رو با توسل به امام زمان به دست آوردیم
پس الان هم هیچ ناراحتی ای ندارم ، چون داری میری در راه دفاع از امام زمان (عج)
❇️ساسان هم با خانوادش خداحافظی کرد
پدرش که نیومد
به دلیل همون افکار غلطی که داشت
اما مادرش اومد
با چشمانی اشک بار خداحافظی کردند
🌺سفر عشق شروع شد...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که بر جن و انس امامت میکنی.
سلام بر تو و بر روزی که عالم هستی بر امامت تو گردن مینهد.
📚 صحیفه رضویه، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام.
⚘﷽⚘
⚜ سربازان امام زمـــــان (عج) از هيچ چيز
جز گناهان خويش نمے ترسند.
⚡و من هراسانم از خودم و حملات و
وسوسه هاے شیطان ...😥
⚡هراسانم از آن لحظه اے ڪه از خودم و خودت غافل میشم و تو مرا میبینے ...
⚡از آن بدتر از شرمندگے بعد از غفلتم هراسانم ڪه چگونه دوباره صدایت کنم ....😓
⚡چگونه دوباره⚘ اللهم عجل لولیک الفرج ⚘ بگویم ...😭
منے ڪه شیطان غافلم ڪرده از تو ...
اما هرچه من از شما غافلم شما
مراقبم هستید ...😔
⚡توبه میڪنید به جای من و واسطه میشوید برای بخشش من بین خدای مهربان و رحیم ...😘
⚡و چه زود همچون پدرے مهربان خطاے فرزند را فراموش میکنید ...💗
آقاے مهربانے شرمنده ام به اندازه تمام دل شڪستن هایم و غافل شدن هایم😭
آقا جان ..میترسم از این که بگویم بیا ..
وبیایی و به جای این که کنارت باشم
مقابلت باشم 😭
💚اللهم عجل الولیک الفرج💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ زیبای «با امام زمان حرف بزن»
◾️ قبر امام حسین، امام رضا و... مشخصه؛ میتونیم بریم زیارت. کجا باید بریم زیارت امام زمان؟؟
▫️ شروع کن با امام زمان حرف زدن. جواب میده...
انتقام امام حسین.mp3
11.28M
⭕️صوت_مهدوی ؛ ویژهٔ #محرم
📌 پادکست «انتقام امام حسین»
👤 استاد شجاعی
🔆 ما معتقدیم با ظهور امام زمان، انتقامِ امام حسین رو خواهیم گرفت.
⁉️ آخه چرا میخوایم انتقام بگیریم؟! قاتلین امام حسین که ۱۴۰۰ ساله مُردند...
⚠️پرسش_و_پاسخ_مهدوی
🏴 #امام_حسین #محرم
باسلام خدمت دوستان و همراهان عزیز
با تشکر از اینکه مارو در این کانال دنبال میکنید و مطالب را نشر میدهید
🔴 تصحیح دعای ندبه توسط امام زمان (عج)
🔻تشرف علامه میرجهانی رضوان الله علیه در سرداب مطهر و تصحیح دعای ندبه!
ایشان فرمودند: شب جمعه ای، در حرم مطهر عسکریین سلام الله علیهما بسیار دعا کرده و زیارت و تشرف خدمت مولایم حضرت صاحب الامر روحی فداه را خواستار شدم، پس از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم و چون هنوز آفتاب نزده و هوا تاریک بود، شمعی در دست گرفته از پله های سرداب پایین میرفتم.
وقتی به عرصه سرداب رسیدم آنجا بدون چراغ روشن بود و آقای بزرگواری نزدیک صفه مخصوص نشسته و مشغول ذکر گفتن بودند، از جلوی ایشان گذشتم، سلام کردم و در جلوی صفّه ایستادم و زیارت آل یاسین را خواندم سپس همانجا ایستاده و نماز زیارت خواندم در حالیکه مقدم بر ایشان بودم؛ پس از نماز شروع به خواندن دعای ندبه کردم و چون رسیدم به جمله: و "عرجت بروحه" الی سمائک آن بزرگوار فرمودند: «این جمله از ما نرسیده»، بگویید:و "عرجت به" الی سمائک، سپس فرمودند: «در نماز تقدم بر امام معصوم جایز نیست.»
دعا را تمام کردم و ناگهان متوجه این آیات و بیانات شدم.
۱. روشن بودن سرداب بدون چراغ.
۲. اصلاح جمله ی دعای ندبه که گفتند از ما نرسیده!
۳. تذکر اینکه چرا در نماز بر امام مقدم شده ای!
فهمیدم به چه توفیقی دست یافتم و به درخواست خود رسیده ام؛ فورا سر از سجده برداشتم که دیدم سرداب تاریک است و هیچ کس در آنجا نیست.
📚 پرواز در ملکوت ص١٣۶
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_335
-خوب الان چکار کنم من که نمی دونم کجاست که برم دنبالش.
-یه زنگ به ارشیا بزن ببین ندیدش فکر کنم با اون کلاس داشته.
نمی خواد زنگ بزنم. من خونه ارشیا اینام.
بعد رو به ارشیا پرسید:
-مامانمه ترنج نیامده تو ندیدیش؟
ارشیا نگران شد.
- عصر کلاس داشتم بعدم می اومدم با دوستش دیدمش دم در.
ماکان حرفهای ارشیا را به مادرش منتقل کرد و گفت:
-می خواین بیام خونه؟
-آره مادر بیا. باباتم باز نمی دونم کجا مونده.
ماکان تلفن را قطع کرد و گفت:
- من برم خونه مامان تنها باشه دلشوره اش بیشتر میشه.
بعد خودش هم به ساعت نگاه کرد و دوباره شماره ترنج را گرفت
- خاموشه.
ارشیا هم بلند شد و گفت:
- می خوای منم بیام؟
-نه بابا زحمتت میشه
- برو بابا این حرفا چیه. صبر کن اومدم.
و از پله بالا دوید.
*
ماکان و ارشیا مقابل خانه از ماشین پیاده شدند و ماکان دوباره سر خیابان را نگاه کرد.خبری نبود. او هم کم کم داشت
نگران میشد.
ساعت از ده گذشته بود.ارشیا در حالی که او هم نگرانی توی صدایش موج میزد گفت:
-سابقه داشته اینقدر دیر کنه؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_336
ماکان نگاهش را از ته کوچه گرفت و گفت:
-بعد از دانشگاه نه فکر نکنم.
-فکری نکنی؟
ماکان نگاه خجالت زده ای به ارشیا انداخت و گفت:
-خوب من همیشه بعد از اون می رم خونه. نه گاهی هم ده. نمی دونم اون کی
خونه اس.
ارشیا سری تکان داد و گفت:
-شاهکار کردی ماکان. بعد می گی چرا ترنج ازت دوره. تو چقدر سعی کردی بهش نزدیک شی.
ماکان سر به زیر دزدگیر را زد و هر دو رفتند طرف در خانه.
سوری خانم با دیدن ماکان اشکش سرازیر شد:
-ماکان تو رو خدا یه کاری کن.
-چکار کنم مامان جان؟
-آخه هیچ وقت اینقدر دیر نمی کرد.
ارشیا جلوتر آمد و گفت:
-سلام....به دوستاش زنگ زدین؟
سوری خانم در حالی که اشکش را با انگشت می گرفت گفت:
-دوستاش؟ من هیچ شماره ای از دوستاش ندارم.
ارشیا سرش را پائین انداخت تا سوری خانم نگاه سرزنش بارش را نبیند.
ماکان ولی خودش گفت:
-مامان ارشیا راست میگه اگه ترنج سعی کرده خودشو از ما دور کنه ما هم سعی
نکردیم بهش نزدیک شیم.
سوری خانم باز هم اشکش راه افتاد.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_337
-یعنی چه بلای سرش اومده. ماکان تو رو خدا یه
کاری بکن.
-به بابا زنگ زدین؟
-نه اونم بیاد چکار می تونه بکنه.
خوب شاید بدونه ترنج کجاست.
سوری خانم نگاه امیدوارانه ای به ماکان انداخت و گفت:
-یعنی میشه؟
-خوب اینم یه راهه.
-شما زنگ بزنین من بزنم ممکنه بابا نگران
شه.
سوری خانم گوشی سیار را برداشت و شماره همسرش را گرفت:
-الو سلام مسعود جان خیلی دیگه می رسی
خونه...نه نه چیزی نشده ماکان وترنج خواستن شام و دور هم بخوریم.....
سوری درحالی که به ماکان نگاه می کرد
سری به معنی خبر نداره تکان داد و بعد از چند جمله خداحافطی کرد.
ارشیا هنوز ایستاده بود سوری خانم به ارشیا
گفت:
-بشین ارشیا جان
ولی ارشیا نمی توانست. او هم واقعا نگران بود.
-دفتر تلفنی چیزی نداره شماره توش
باشه؟
ماکان رفت طرف پله و گفت:
-میرم نگاه کنم.
سوری خانم هم رفت طرف آشپزخانه و با همان صدای لرزان گفت :
-ارشیا بشین برات یه چیزی بیارم بخوری
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
🕊🌹🕊
اے بهارے ترین آینہ هستے
یوسف ڪنعانے من،سلام
آقا جانم...
بیا و اذان عشق بخوان
تا جهان سراسر مسلمان شود
بیا و «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ....» را فریاد ڪن...
چشم انتظار ماندهام؛
من سر خوشم از لذت این
چشم بہ راهے
و چشم انتظار مےمانم...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام آقاے مهربانم صبحت بخیر مولاے من
⚘﷽⚘
#مهدی_جان...🌼
نه خواب است و نه رؤیا...
نه افسانه است و نه داستان...
حکایت ظهور را مى گویم...
زیباترین روزى که تاریخ به خود مى بیند و عاشقانه اى که در صفحه هاى تقویم، براى همیشه ماندگار خواهد شد...
بى شک آن روز، روز استجابت دعاست که به آن، مَبادا مى گفتیم...
خدایا
مَبادا ما نباشیم آن روز
یا باشیم و غرق خواب باشیم
یا خوابى رفته باشیم که با آمدن روز مَبادا هم، بیدار نشویم...
#سلام_آقاجان...
درد و بلایت به جانم... سَرَت سلامت...
روزت به عافیت...