📌 تمرین یار شدن برای امام زمان
🔸 زمین و آسمان در اختیار اوست به اذن خدا. نهایت ایمان است و عطوفت، نمیشود دوستش نداشت. من در عجبم که او چرا دوستم دارد؟ در لحظههای پر گناهم، نظارهگرم بود، بهجای من گریست، بهجای من توبه کرد و بارها شرمنده شد. اما هنوز هوایم را دارد. در همان لحظههای پر شکوه اشک و توبه، دوست داشتنش را احساس میکنم که اگر هوایم را نداشت چه بسا نه اشکی بود و نه توبهای...
🔹 اما دیگر از تباهی خستهام. طاقت اشکهای امام را ندارم و امروز میخواهم که ارادهام خط بطلانی باشد بر گذشتۀ تباه شدهام. امروز، روز تولد من است. آغازی زیبا برای تمرین یار شدن. مسیر «شدن» اگر چه سخت است ولی لذتی دارد وصفناشدنی.
🔸 ای اصالت زندگی که شاید سالها منتظر بیعت من بودهای! در همین لحظه که بیگمان نظارهام میکنی با شما عهد میبندم خود را برای یاریات آماده کنم.
#تلنگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه
🛑فتنه فلسطین، آخرین فتنه قبل از ظهور است.
✍️ فتنه فلسطین، فتنه ای است که از سرزمین شام شروع میشود. در نتیجه، آشوبی به پا میشود که در زبان روایات به «فتنه فلسطین» از آن یاد شده، آشوبی که منطقه شام در اثر آن، همچون آب درون مَشک به هم میخورد.
شامات در آخرالزمان کجاست⁉️
📜 روایات، فتنه ویژه ای را در سرزمین شام یادآوری میکنند. شام فقط سوریه و دمشق نبوده بلکه ( تمام سرزمین سوریه و شمال غربی عراق ، اردن ، جنوب ترکیه ، فلسطین اشغالی و لبنان ) را شامل میشده است.
👈🏼هماکنون هم در این مناطق شاهد جنگ و درگیری هستیم.
#فلسطین #طوفان_الاقصی
#امام_زمان
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ من در قبال امام عصر علیه السلام چه وظیفه ای دارم⁉️
👤حجت الاسلام کلباسی (مدیر مرکز تخصصی مهدویت)
#امام_زمان
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
⁉️ آیا اسرائیل قبل از ظهور حضرت ولی عصر نابود میشود؟
🔥 این روزها که بحث عملیات «طوفان الاقصی» علیه رژیم صهیونیستی بسیار داغ شده، این سوال زیاد مطرح میشه که آیا نابودی اسرائیل نزدیک هست یا اینکه آیا این اتفاق قرار هست که قبل از ظهور شکل بگیرد؟
📚 در اینجا قصد داریم فارق از اینکه نتیجهٔ اتفاقات این روزها چه خواهد بود و به دور از هرگونه تطبیقی بین اتفاقات رقمخورده، از منظر آیات و روایات به این موضوع بپردازیم.
📖 در ابتدا نگاهی داریم به آیهٔ ۵ سورهٔ اسراء؛ در این آیه خداوند میفرماید:«فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ ۚ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولًا؛ پس چون وقت انتقام اول فرا رسد بندگان سخت جنگجو و نیرومند خود را بر شما برانگیزیم تا آنجا که در درون خانههای شما نیز جستجو کنند. و این وعده (انتقام خدا) حتمی است».
⚔ در این آیه، خداوند به وعدهٔ انتقام از صهیونیستها میپردازد و میگوید هر زمان وعدهٔ ما فرا برسد، بندگانی از خودمان را مبعوث میکنیم که انسانهای بسیار قدرتمندی هستند و تکتک صهیونیستها را از خانههایشان بیرون میکشند و انتقام میگیرند. و در انتها هم به حتمیبودن وعدهٔ خداوند اشاره میکند.
❓تا اینجا مشخص شد که در نابودی صهیونیستها شکی نیست، اما همچنان این سوال باقیست که نابودی اسرائیلیها در آخرالزمان، قبل از ظهور است یا بعد از ظهور؟
📖 در روایتی از امام صادق که ذیل همین آیه آمده است، ایشان میفرمایند: «فِی قَوْلِهِ تَعَالَی... فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما (فَإِذَا جَاءَ نَصْرُ دَمِ الْحُسَیْنِ) بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ (قَوْمٌ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ قَبْلَ خُرُوجِ الْقَائِمِ فَلَا یَدَعُونَ وَتْراً لآِلِ مُحَمَّدٍ إِلَّا قَتَلُوهُ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا خُرُوجُ الْقَائِمِ)؛ در مورد آیه: فَإِذا جاءَ وَعْدُ اولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا اوّلی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولاً (حکایت از ریختهشدن خون حسین علیه السلام دارد. و آیه: بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا اوّلی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ (بر مردمی دلالت دارد که خداوند پیش از ظهور امام قائم میفرستد و هیچکس را که مسئول خونی در خاندان محمّد است وانگذارند مگر آنکه او را بکشند؛ و این وعدهایست قطعی). (الکافی، ج ۸، ص ۲۰۶ - بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۹۳ - تفسیر اهل بیت علیهم السلام، ج ۸، ص ۸۸)
☀️ با توجه به موارد گفتهشده، میتوان امیدوار بود که به امید خدا، نابودی اسرائیل و صهیونیستها، قبل از ظهور امام زمان شکل خواهد گرفت و چه بسا خود مقدمهای بر ظهور ایشان نیز باشد.
به امید آن روز...
#طوفان_الأقصى #فلسطین
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
درمحضرحضرت دوست
🌱قسمت ۴۹ و ۵۰ اینکه سجاد نمیگذارد پایم را ببینم کنجکاوترم میکند .کنارم مینشیند و قهوه ای چشم هایش
🌷قسمت ۵۱ و ۵۲
چطور آمد که من متوجه حضورش نشدم ؟
سجاد اخم تصنعی میکند
_چرا انقدر لجبازید ؟
با حالت عاجزانه ای میگویم
+پام درد میکنه . میخوام ببینم این همه درد برای چیه .
ابرو بالا می اندازد
_الان مثلا ببینی دردتون درست میشه ؟
با کلافگی سرم را به سمت مخالف بر میگردانم و ساعدم را روی چشم هایم میگذارم.درد کم کم دارد امانم را میبرد .چند دقیقه در سکوت میگذرد .هر بار که نگاه میکنم میبینم سجاد دارد من را دید میزند . انگار میداند منتظر فرصتی هستم تا پایم را ببینم . دردم به حدی رسیده که تحملش برایم سخت شده است .
ساعدم را پایین می اورم و دوباره به سجاد نگاه میکنم .برای یک لحظه به او دقت میکنم .چقدر با همیشه فرق دارد .چه کسی فکرش را میکرد پسر نجیب و سر به زیری مثل سجاد حالا انقدر جدی و محکم شده است . آنقدر متفاوت است که نمیتوانم باور کنم این همان سجاد قبلیست . امروز به من ثابت شد که سجاد در شرایط سخت یک مرد به تمام معناست .
به بالای تپه چشم میدوزم که سوگل را میبینم . پشت سرش شهروز دست در جیب شلوار جینش کرده و با غرور از تپه پایین می آید . با دیدن شهروز انگار سطل آب سردی روز سرم خالی کرده اند .چه میخواستم و چه شد .آمدم از دست شهروز فرار کنم بدتر گیر شهروز افتادم .
سوگل با دیدن من سریع از تپه پایین می آید وکنارم مینشیند . چشم هایش نگران ، اجزای صورتم را میکاود . دستم را میگیرد و میفشارد و با نگرانی ای خواهرانه میگوید
_چی شده نورا ؟
به پایم نگاه میکنم . سوگل رد نگاهم را دنبال میکند و متوجه میشود . دوباره من را نگاه میکند
_خیلی درد داری ؟
+تقریبا . دردش هی داره زیاد میشه
دوباره صدای پای شهروز باعث میشود سرم را برمیگردانم.شهروز با قدم هایی آهسته به سمت من در حال حرکت است .
با استرس از سوگل میپرسم
+شهروز برای چی اومده ؟
_اومده پاتو معاینه کنه
میخواهم دلیلش را از سوگل بپرسم که یاد حرف های شهریار می افتم . گفته بود شهروز لیسانس پرستاری دارد .سریع دستم را رو به شهروز دراز میکنم و محکم میگویم
+جلو نیا .
شهروز ابروهایش را در هم میکشد و با تعجب میگوید
_چرا ؟
برای چند لحظه می ایستد و در فکر فرو میرود و تازه میفهمد دلیل حرفم چیست . لبخند مرموزی گوشه ی لبش جا خوش میکند و سریع تر از قبل به سمتم می آید . این بار بلند تر و قاطع تر میگویم
+گفتم جلو نیا .
بدون توجه به حرفم به راهش ادامه میدهد .این بار با صدای که بیشتر به جیغ شباهت دارد میگویم
+خوب گوش کن ببین چی دارم میگم . دستت بهم بخوره جیغ میزنم .شده پامو قطع میکنم ولی نمیزارم تو بهش دست بزنی .
شهروز پوزخندی میزند و با کنایه میگوید
_چون تعصب داری این ها رو میگی ؟
با خشم میگویم
+نه چون ذات کثیف تو رو میشناسم .میترسم یه بلایی سرم بیاری چون از من بدت میاد.اگر هم بلایی سرم نیاری پس فردا منتشو سرم میزاری .
سجاد و سوگل بهت زده نگاهشان بین من و شهروز در چرخش است . شهروز اخم غلیظی میکند . پا تند میکند و به سمت من می آید .
برای یک لحظه از شدت ترس بدنم شل میشود . قبل از اینکه شهروز به من برسد سجاد سریع جلویش می ایستد ، دست هایش را روی شانه ی شهروز میگذارد و آرام به عقب هدایتش میکند . اما انگار شهروز نمیخواهد کوتاه بیاید ، دست سجاد را پس میزند .شهروز میخواهد حرفی بزند که سجاد زیر گوشش چیزی زمزمه میکند .نمیدانم چه گفت اما هر چه که بود آتش شهروز را خاموش کرد .سجاد بازوی شهروز را میگیرد تا او را همراه خود ببرد .
«ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود»
سعدی
«عمری گذشت و ساختم با نداشتن
ای دل چه خوب بود اگر تو را هم نداشتم»
ناشناس
🌷قسمت ۵۳ و ۵۴
شهروز در آخرین لحظه نگاه غضبناکی به من میکند و با صدایی دورگه میگوید
_مطمئن باش تقاص تک تک کاراتو ازت میگیرم .
سجاد زیر لب ( لا اله الا الهی ) میگوید و همراه شهروز دور میشود . این دومین بار بود که شهروز را انقدر عصبانی میدیدم .
شهروز آدمی نبود که بی گدار به آب بزند ، همیشه قبل از اینکه حرفی را بزند خودش را برای جواب های طرف مقابل آماده میکرد. بخاطر همین ویژگی اش بود که در بدترین شرایط فقط خونسرد نگاهت میکرد.هم خونسرد بودنش ترسناک است و هم عصبانیتش وحشتناک است .
نمیدانم با وجود ترسی که از شهروز دارم چرا انقدر در برابرش با جسارت رفتار میکنم .
سرم را تکان میدهم و سعی میکنم دیگر به شهروز فکر نکنم . سرم را که به سمت مخالف برمیگردانم سوگل را میبینم که بهت زده به من خیره شده است .انگار زبانش بند آمده .
لبخند کوچکی میزنم و خطاب به سوگل میگویم
_من با شهروز دعوام شده تو چرا ترسیدی ؟
سوگل به خودش می آید و لبش را به زور به لبخند میکشد . انگار هول کرده است
_نه نترسیدم فقط انتظار همچین اتفاقی رو نداشتم .
سعی میکند بحث را عوض کند
_پات بهتره ؟
آنقدر ذهنم درگیر شد که به کلی پایم را فراموش کردم
+آره دردش یکم آروم شده .
با شنیدن صدای پایی سر برمیگردانم .
سجاد را میبینم اما خبری از شهروز نیست . چشم میچرخانم که متوجه میشوم شهروز دارد از تپه بالا میرود .
سجاد نگاه پر مفهومی به من میکند .
انگار حس من را درک میکند . بلاخره او هم مار گزیده است و چند باری کنایه های تلخ شهروز را تحمل کرده است .
رو به سوگل میگوید
_من بهت گفتم شهریار رو بیار چرا شهروز رو آوردی ؟؟
سوگل خجالت زده سر به زیر می اندازد
+شهریار رفته بود وسایل رو از ماشین بیاره نبود
سجاد یک تای ابرویش را بالا میدهد
_اولاً شهریار نه و آقا شهریار . دوماً باید با من مشورت میکردی . ولی حالا کاریه که شده عیب نداره .
سوگل بیش از قبل خجالت میکشد. خون به گونه هایش میدود و سرخ میشود . چشم هایش را از سجاد میدزدد که مبادا چشم هایش راز عشقش را فاش کنند .
سجاد دوباره موبایلش را از جیبش بیرون میکشد و از ما دور میشود .بعد از چند دقیقه باز میگردد و رو به من میگوید
_با شهریار صحبت کردم یکم دیگه میاد .
دوباره درد پایم شروع میشود . آخ بلندی میگویم . سوگل با هول و ولا میگوید
_چی شد ؟
+پام خیلی درد میکنه
_یکم صبر کن
+چاره ی دیگه ای ندارم
چشم هایم را میبیندم و منتظر میمانم .
۱۰ دقیقه ای میگذرد اما خبری از شهریار نیست . درد پایم بیش از اندازه زیاد شده است . از درد عرق کرده ام و زیر لب ناله میکنم . سوال های متعددی در ذهنم چرخ میخورند اما توان بحث کردن را ندارم . بغض به گلویم چنگ میزند و اماده ی تلنگری برای گریه کردن هستم که صدای ذوق زده ی سوگل در گوشم میپیچد
_آقا شهریار اومد
چشم هایم را آرام باز میکنم و شهریار را میبینم که نفس نفس زنان از تپه پایین می آید . لبخند بی جانی از سر شادی میزنم .
شهریار سریع کنار پایم مینشیند ،
انگار سجاد همه چیز را از پشت تلفن برایش توضیح داده است . چادر را از روی پایم کنار میزند ، سجاد که بالای سرم ایستاده به محض کنار رفتن چادر سر بر میگرداند و دوباره از ما دور میشود . با خیال راحت نفسم را بیرون میدهم .
شهریار تند تند از من سوال میپرسد
_چقدر وقته از تپه افتادی ؟
+حدودا یک ساعت
_دردت زیاده ؟
+خیلی
نگاهش را به صورت رنگ پریده ام میدوزد ؛ نگاهش پر از دلسوزیست . سر برمیگرداند و میگوید
_نفس عمیق بکش
قبل از اینکه فرصت پیدا کنم چیزی بپرسم درد زیادی به پایم حجوم می اورد .بلند داد میزنم
+شهریار !
شهریار کلافه میگوید
_فقط نفس عمیق بکش
نفس کشیدن هم برایم سخت است چه برسد به نفس عمیق . قطره های اشک بی اختیار از گوشه ی چشمم سر میخورند . درد مدام بیشتر و بیشتر میشود و تحملش برای من غیر ممکن است .بازوی شهریار را میگیرم و با گریه میگویم
+شهریار تروخدا دارم از درد میمیرم
دوباره نگاه دلسوزانه ای به من می اندازد و با عجز زمزمه میکند
_ببخشید ولی مجبورم
دستم از روی بازوی شهریار سر میخورد . حتی دیگر توان نگه داشتن دستم را هم ندارم . سوگل که تا به حال با چهره ای رنگ پریده و ترسان به پایم خیره شده بود به خودش می آید .
«پیش از اینت بیش از این ، اندیشه ی عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره ی آفاق بود»
حافظ
«گر تو گرفتارم کنی ، من با گرفتاری خوشم
ور خوار چون خارم کنی ، ای گل بدان خواری خوشم»
✔️ادامه دارد....
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
#سلام_امام_زمانم❤️
تمام هستي ام را خاك قدمت مي كنم
تا شايد نظرى به جاده دلم بيندازى،
چرا كه تو آفتاب يقينى،
كه اميد فرداها هستى...
تو بهار رؤيايى كه مانند طراوت گل سرخ
مي مانى و نرم و سبز و لطيفى...
تو معنى كلمات آسمانى هستي كه دستهايش
براى آمدنت به زمين دعا مي كند.
اى تجسّم مهربانى
غيرت آفتاب و جلوه زيبايى ماه تو را
توصيف مي كنند
و نفس آب تو رامعنى مي كند
و نبض خورشيد تو را وصف مي كند.
خوب مي دانم كه تو مي آيى؛
آرى تو مي آيى همانطور كه وعده كرده اى
و آنگاه است....كه كلمه انتظار را از لغتنامه ها
پاك خواهيم كرد.
پس اى تمام زيبايى!
بيا تا براى هميشه فرياد رس عاشقان موعود
باشى.
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
🔴 آماده باشِ پایگاههای امام زمان در سراسر جهان...
⭕️ حضرت مهدی عجل الله فرجه در سراسر جهان لشکریان وپایگاههایی به طور آماده دارد که به هنگام ظهور، وارد پیکار میشوند:
🌕 امام صادق علیهالسلام میفرمایند:
خدا را شهرى است در مغرب به نام «جابرسا» که دوازده هزار درِ طلا دارد؛ میان هر دری تا در دیگر یک فرسخ است؛ بر هر دری برجی است که دوازده هزار جنگجو دارد که دم اسبها را گره زده، تيغ و سلاح را تيز كرده و در انتظار ظهور قائم ما هستند و من حجّت خدا بر آنان هستم.
عالمیان به انتظارش تمام قد ایستادهاند و منتظر فرمان تو هستند یا رب العالمین!
📘مختصر البصائر، ج ۱، ص۷۵
📘بحار الأنوار، ج ۵۴، ص۳۳۴
📘إثبات الهداة، ج ۵، ص۱۴۳
#امام_زمان
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
8.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️واقعاً در ڪدام
مسیریم و به ڪجا میریم؟!...
‹ مهدویت و آخرالزمان ›
#امام_زمان♥
#حاج_قاسم
👤استادرائفی پور🌱
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدم