💢🌾💢🌾💢🌾💢🌾💢🌾💢🌾💢
دعای روز بیست و هشتم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ وفّر حظّی فیهِ من النّوافِلِ واکْرِمْنی فیهِ بإحْضارِ المَسائِلِ وقَرّبِ فیهِ وسیلتی الیکَ من بینِ الوسائل یا من لا یَشْغَلُهُ الحاحُ المُلِحّین.
خدایا، بهره ام را در این ماه از مستحبات فراوان کن و مرا با تحقق درخواست ها اکرام فرما و از میان وسایل، وسیله ام را به سویت نزدیک کن، ای آنکه سرگرمش نکند اصرار و سماجت اصرار کنندگان
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
سلام تنهاترین سنگ صبورم
پر از بهانه براے گریستنم
پر از حرفهاے ناگفته
و بغض هاے ناگشوده ام
و چه دلنشین است
که هر روز با شما درد دل میکنم.
مــــــــــولاےمــن
تمام ثانیه هاےحضورم درهستےباحضورت درهستےگره خورده
آنچنان بامنےکه گاهےخودم راهم فراموش میکنم
نمیدانم من تورابےنهایت دوستدارم یاتومنرا
امافکرکنم تو بیشترمرادوستدارے
چراکه اکثراوقات
فکرت را
یادت را
خیالت را
صداےقدمهایت را
شورجاریه حضورت رابه سراغ دل من میفرستے
که بدانم چقدربه یادمن هستےومرادوست دارے
جانم به قربان دل مهربانت آقاجان
میدانم این هزار سال را هم بهانهےدوست داشتنم
درپرده ماندےکه انسان شوم و به نزدیکےِ دروازهے انتظارت برسم
کاش من هم تو را همین اندازه دوست میداشتم
تالااقل یک سال نه یک ماه نه یک هفته نه
یک روز نه یک ساعت را با یاد تو بگذرانم
برایم دعاکن مولاےمن
که تاآمدنت
من هم
به شکوه انسانیت برسم.
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
#سلامصبحتبخیرآقاےمنآقاےدلتنگے✋
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور
📝ضرورت وجود مسئله ظهور و آخرالزمان در همه برنامه ها
سخنرانی : تفکرآخرالزمانی شیعی دررسانه های غربی
4.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️استاد رائفی پور
📝 « تنها ترس »
🔺آیا کار برای امام زمان، به خودیِ خود درست میشود؟
🔺چرا امام علی علیهالسلام ترور شد؟ مشکل از کجا بود؟
@ostad_shojaeمن و امام زمان عج.mp3
زمان:
حجم:
7.96M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
❤️ #مهدوی
📌قسمت ۱
🎤استاد #شجاعی
🔸«دلم برات تنگ شده»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
#پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
•🌸🔌•
توگناهنڪن
ببینخداچجورۍحالتوجامیاره🌱
زندگیتوپرازوجودخودشمیڪنہ(:
- عصبےشدی؟!
+نفسبکشبگو:بیخیال،چیزیبگم ؛
امامزمانناراحتمیشه...☝🏻
- دلخورتکردن؟!
+بگو:خدامیبخشهمنممیبخشم
پسولشکن😌💖
- تهمتزدن؟
+آرومباشوتوضیحبده
بگو:بہائمههمخیلیتهمتازدن‼
- کلیپوعکسنامربوطخواستیببینی؟!
+بزنبیرونازصفحهبگو:مولامهمتره💔
- نامحرمنزدیکتبود؟
+بگو:مهدیزهرا(عج)خیݪےخوشگلتره
بیخیالبقیہ...ツ
○○○○○○○○○○○○○
زندگےقشنگترمیشہنه؟!
#بهخودمونبیایم🚶🏻♀
🔴در عوض امنیت داریم!
🖤در یک فقره حمله مسلحانه ۴۰ تا دخترشیعه افغان توسط داعش به خاک و خون کشیده شدند ولی اینجا هنوز هم هستند کسانیکه به طعنه می گویند؛ در عوضش امنیت داریم!☹️😏
#امنیت
#حمله_مسلحانه
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 🌱 برای بهترین و نورانیترین هفته عمرتان کم نگذارید!
🎤 حجتالاسلام #پناهیان
↻📻📞••||
•.
شرطشھیدشدن..؛
شھیدبودناست..!!(؛
تاڪسۍشھیدنباشد..؛
شھیدنمیشود..!!(؛
•.
📻📞¦⇢ #شهیـدانہ
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_76
.همه مشغول شده بودن. من آروم آروم داشتم می خوردم و یواشکی ارشیا رو هم نگاه میکردم.
دیدم همین جور که حرف می زد نمک دون و برداشت آروم
یه کم ریخت تو قاشقش و چشید.
نمی فهمیدم داره چکار میکنه ولی صدای پر خنده ماکان و شنیدم که گفت:_امنه؟
ارشیا هم نمک و پاشید روی غذاشو گفت:
_الحمد ا... نمکه!
لقمه همین جوری تو دهم مونده بود.مگه قرار
بود تو نمک دون چی باشه؟
ماکان یه لحظه نگاش افتاد به قیافه من و پخی زیر خنده زد.ارشیا با تعجب گفت:
_برا چی می خندی؟
ماکان با چشم منو نشون داد. ارشیا هم برگشت و یه لحظه نگاش به من افتاد که همین جور مات مونده
بودم به اون دوتا.نگاش و دوخت به بشقابش و یه خنده آرومی کرد.
ماکان خنده شو جمع کرد و گفت:
_مار گزیده اس بنده خدا. داشتی سفره و میچیدی گفتم خدا به خیر کنه امشب قراره چه اتفاقی بیافته.
تازه فهمیدم چه خبره. آخه اون دفعه که شکر ریخته بودم تو نمک دون ارشیا خونه ما بود. عادتم داره همش به غذاش نمک بزنه.
شکر ریخته بود رو غذاش و مجبور شده بود تا تهش و بخوره بنده خدا. بعد از شام به ماکان گفته بود
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_77
.لبم و گاز گرفتم که نخندم ..ماکان از باالی لیوان نوشابه اش نگاهم کرد و گفت:
_همین حاال لو بده چکار کردی ما شاممون و با خیال راحت بخوریم.
از این حرف ماکان یه کم ناراحت شدم.
قاشقمو گذاشتم تو بشقابم و گفتم:
_اینقدرم بچه نیستم که خونه مردم از این بچه بازیا راه بندازم.
ارشیا زد به بازوی ماکان و گفت: _ولش کن ماکان.
از ارشیام حرصم گرفته بود. چرا فکر
کرده اینجام از این کارا می کنم یعنی منو اینقدر بچه فرض کرده.
آتنا آروم گفت: _چرا نمی خوری؟
منم همون جور آروم گفتم: _سیر شدم.
بعدم از پشت میز بلند شدم که ماکان گفت:
_ الان شبیه لیمو ترش شدی.
و خودش با بدجنسی خندید ارشیا باز گفت:
_ماکان بی خیال شو.
یه نگاه دلخور انداختم به ماکان و بدون اینکه به ارشیا نگاه کنم رفتم طرف سالن.
روی یه کاناپه یه نفره ولو شدم. کلی حالم گرفته شده بود. شده بودم سوژه خنده ماکان و ارشیا.
واقعا که به ماکانم میگن برادر.جای اینکه آبروی منو بخره بیشتر آبرومو می بره.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻